سلام به همگی
بالاخره تونستم با هزار بدبختی مامانمو راضی کنم .... اما چه فایده همش باهام تند حرف میزنه و همش یه جورایی فحش میده ...
خیلی دلگیرم ازش بی نهایت همیشه با خودم میگم اگه پیش بابام بودم درسته عقل نداشت اما لا اقل کاری به ازدواجمم نداشت ...
تمام ذوقم کوره به خاطر استرس ... نه برادری نه خواهری نه پدری نه پشتیبانیه مادری .....هیچی.......
به خدا خیلی سخته .... دیشب بله برون خالم بود نمیدونید مامانم چیکار میکرد که انقدر خوش برخورد و خوب و محترم که خدا میدونه بعد واسه خواستگارای من قیافش طوری میشه که انگار من مردم ..
دیشب با داییم و پدر بزرگم صحبت کردم گفتن بیان ... اما مهم ترین بخش مسئله اینجاست که اونا یه تفاوتی دارن با ما (من خودم اصلا مشکلی ندارم) که من نمیخوام تو جلسه خواستگاری مطرح بشه چون اگه مطرح بشه همه چیز بهم میخوره .... البته مامانم و خاله هام میدونن ... فقط نمیخوام دایی هام و پدر بزرگم بدونه ...
استرس دارم خیلی زیاد چون کسی نیست حمایتم کنه وووتنهام خیلی تنها .... فقط امیدوم بعد خدا به خواستگارم ...اون پسر خوبیه ...
چطور میتونم استرسم رو کم کنم؟؟؟هفته دیگه میان برای خوندن صیغه اما من خیلی وحشت دارم از اینکه یه دفعههمه چیز تموم بشه منی که رویای جشن مفصل واسه خودم داشتم الان دارم میگم هرچه زودتر فقط برم محضر عقد کنم بیام خونه بدون حضور کسی از بس که میترسم ...
چطوری این شرایط رو مدیریت کنم تا همه چیز سکرت بمونه؟؟؟این خیلی مهمه
خواهش میکنم هر کی میبینه یه صلوات برای حل شدن مشکلم بفرسته
علاقه مندی ها (Bookmarks)