سلام اقای سنگ تراشان و دیگر دوستان گرامی. امیدوارم که همیشه خوب و سلامت باشید . زیاد اهل مقدمه چینی نیستم پس سریع می رم سر اصل مطلب.
من دختری هستم که 19 سالمه. تابستان امسال در دوره دانشپذیری دانشگاه پیام نور شرکت کردم و در انجا تلخ ترین اتفاق زندگیم افتاد. من خانواده ی نسبتا راحتی دارم و توی ارتباط با پسرها معمولا مشکلی ندارم. ولی تا به حال هیچ دوست پسری نداشتم تا تابستان امسال که از سر ترحم و دلسوزی با پسری که از هیچ نظر مثل من نبود دوست شدم. اون پسر یک سال از من کوچیک تره و سطح مالی زیاد مناسبی ندارن که البته خودش کار می کنه و مادرش هم مریضه. من به خاطر این مسایل دلم خیلی براش سوخت و با اینکه اصلا ازشون خوشم نمی یومد با هاش دوست شدم. و اینم بگم که منم اولین تجربه ی دوستی ایشون بودم. البته قرار بود که من فقط تا موقع امتحانا یعنی تا شهریور با ایشون باشم که متاستفانه نشد. ایشون از من چیزایی می خواد که من نمی خوام و دوست ندارم که انجام بدم. مثلا می گه بیا با هم بریم بیرون که من حتی دوست ندارم یه قدم با ایشون راه برم. اون می گه عاشق منه ولی به نظر من اون فقط داره به خودش تلقین می کنه که عاشق منه . به خدا من دختر مغرور و متکبری نیستم ولی از این که احساس می کنم از اعتمادی که خانوادم به من داشته سو استفاده کردم احساس عذاب وجدان گرفتم . من از اواخر مرداد با این اقا پسر هستم که البته به خاطر ماه رمضان و یک مسافرتی که برام پیش اومد رابطمو برای 2 ماه باهاش قطع کردم. البه 2 ماه متوالی نبود. که بعد از 2 ماه یکی از دوستان ایشون به من گفت تو داری اینو دیوونش می کنی. و به قول خودش الان دارم مریضی اعصاب می گیرم. و من راضی به این چیزا نیستم. اما نمی دونم چه جوری باید رابطمو باهاش تموم کنم که اونم ضربه نخوره به خاطر این که روحیه فوق العده حساسی داره . ببخشید که خیلی پر حرفی کردم ولی خواهش می کنم که بهم کمک کنید. واقعا ازتون ممنونم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)