سلام دوستان.
من یه ساله عضو این تالارم و مشاوره گرفتم.
اگه نام کاربری قبلیمو سرچ کنید تاپیک هام میاد: "الهام20"
خلاصه اینکه: من و شوهرم 21 و 23 سالمونه.3سال و نیمه نامزدیم.همسایه دیوار به دیواریم.
قبلش دو سال دوست بودیم.
خونواده ها مخالفت نداشتن ولی از روزی که ازدواج کردیم همش بحث بود و دعوا. بین ما.بین خونواده هامون.بین ما با خونواده هامون.
حتی خونه همدیگه نمیرفتیم یه سال.نامزدم میومد اتاقم تو پیلوت میخوابید و میرفت...
خیلی بحثا پیش اومد.
بین شوهرم و مادرم.بین مادرم و مادر شوهرم...
تو تاپیکهای قبلیم خیلیاش هست.
اینجا مشاوره گرفتم.با شوهرم حرف زدم.التماس کردم.خودم پیشقدم شدم.تا اینکه امسال عید با خونواده های همدیگه اشتی کردیم.
من بخشیدم و از اول شروع کردم.بدون کینه.از ته دلم راضی بودم که برم.
ولی شوهرم هنوزم از خونوادم متنفره.قفط میاد و میر.به خاطر من.حاضر نیست به چشمای کسی نیگاه کنه.اصن نمیخواد گرم بگیره...
همین که اومد نمیخوام نا شکری کنم.
ولی مشکل من یه چیزه:که من تو این سه سال مچاله شدم.افسرده شدم.عصبی شدم.شاید حتی دیوونه شدم.حساس شدم.... یه جورایی من شکستم.
نمیدونم شوهرم دوسم داره یا نه؟ از کحا بفهمم؟
یه نشونه بززرگ لازم دارم که احساس کنم دوسم داره ولی پیدا نمیکنم.
یه جورایی عقده ای شدم.همش دوست دارم یه بحثی پیش بیاد ببینم که منو به همه ترجیح میده.دوست دارم ببینم به من یه جور دیگه محبت میکنه..دلم نمیخواد ببینم کسیو بیشر از من دوست داره.دوس دارم حواسش به من باشه.بخواد وقتشو با من بگذرونه.
من تو خونوادشون یه چییییز دیگه باشم واسش خلاصه...
ولی نیستم.نمیگم دوسم نداره ولی میگم کم دوسم داره.
من میدونم توقعاتم بیجاست.
میدونم بچه گانست.به من میگه تو حسودی.به همه خونوادم حسودی میکنی.
ولی من فک میکنم رفتار اونه که باعث شده من دچار این کمبودها شم.
1.از کجا بفهمم اینا حساسیت منه یا بی مهارتی های اون؟
2.از کجا بفهممم عاقبت این زندگی چیه؟
خوب میشه.یه هفته دو هفته باهام خوب میشه.بعد یه قدم که کج ورمیدارم میشه همین قبلی.
مثلااین بار که تصمیم گرفته بود خوب شه . رفتیم عروسی دوستم.عروس کشون نیومد که سرم درد میکنه.(هر جا با ما میاد یا سرش درد میکنه یا خوابش میاد یا...)بعد از عروس کشون هم بزن و برقص ادامه داشت و دوستم کلی التماس که بیاین.
گفت نمیایم.
رفتیم خونه اس داد از دلم دربیاره.
منم گفتم چرا با خونوادم اینطوری رفتار میکنی؟ گفنم هرجا میای یا مریضی یا... چرا از همه متنفری؟
با ملایمت ج داد که نه عزیزم اشتباه میکنی و ...
گفتم نه دیگه با خونوادت خوبی به ما که میرسی میشی یه ادم دیگه.من انقد زور میزنم تو قاطی ما شی و ...
گفت بحثو ادامه نده چون سر دراز داره.هر کسی با خونوادش یه جور دیگه ست.من فقط سرم درد میکرد همین.
گفتمبازم مرسی که خواستی از دلم دربیاری.
5دقیقه بعد دیدم تو وایبر با پسر عموها و دختر عمه هاش بگو و بخن و جوک و ...
گفتم سرت خوب شده مثه اینکه خداروشکر.گفت اره مرسی!!
منم خیلی عصبانی شدم ازش.انگار یخواست حرصم بده.
این یه مثال بود فقط.که بگم مثلا الان:
اگه دوسم نداره چرا خواست از دلم در بیاره؟
اگه دوسم داره چرا نذاشت بگو بخنداشو یه شب دیگه که من باورم شه سرش درد میکنه و حال نداره و ناراحته؟! اصن مشخص بود میخواد حرصم بده.چون تا گفتم سرت خوب شده مثه اینکه دیگه دور ورداشت هی جوک فرستاد .هی نمک ریخت.اوووو.اصن تابلو بود منظور داره.
3.من چقد دیگه میتونم با یه بچه زندگی کنم؟ ضمن اینکه خودم بچه م و یه مرد لازم دارم.یکی که درک کنه.نه کسی که باهام لج کنه.ضایعم کنه.حرصم بده.از نقطه ضعفام سو استفاده کنه...
پیر شدم.هرجا میاد باهامون کوفتمون میکنه.
جلو خونوادم خجالت میکشم از کاراش.من خیلی با خونوادش خوب شدم.قاطی شدم.ولی اون سه ساعت میاد میشینه یه کلمه م نمیگه.
ارزش داره جوونیم به این زندگی بگذره؟
یا بعضی وقتا تو بحثا راحت میگه نمیخوای که نخواه.برو.من همینم که میبنی.تا گریه کنم و التماس کنم و... شااااید راضی شه
دوست دارم یه بارم اون منتمو بکشه.اون زور بزنه از دلم در بیاره.واسه راضی شدنم تلاش کنه.نهایت زورش همون اس ام اسی بود که گفتم.
یا یه جا میخوام برم باهاش اصن واسش مهم نیست برم یا نرم.کاملا میفهمم نرم خوشحالترم میشه.
خخودم میندازم خودمو میرم.
دوست دارم بیاد زنگ درمونو بزنه پبیاد پیشم بشینه بیاد خبرمونو بگیره.
دوست دارم ازون کلمه های عشقولانه که به خواهرزادش میگه به منم بگه.ولی به من میگه تو اون بچه م حسودی میکنی با این هیکلت.
بهم توهین میکنه.مسخرم میکنه.خوردم میکنه.لج میکنه.حرصم میده.
میخوام دیگه دوسش نداشته باشم.میخوام بتونم باهاش مثه خودش رفتار کنم.میخوام بتونم نبینمش.
این زندگی ارزش داره؟
میخوام یه بار واسه همیشه به یه نتیجه قطعی برسم.
چون حیفم میاد به جوونیم.چون خسته م.میخوام عاقل شم.مطمینم که میخوام عاقل شم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)