به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 28
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 06 دی 01 [ 17:36]
    تاریخ عضویت
    1393-3-15
    نوشته ها
    430
    امتیاز
    13,817
    سطح
    76
    Points: 13,817, Level: 76
    Level completed: 42%, Points required for next Level: 233
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    833

    تشکرشده 422 در 187 پست

    Rep Power
    64
    Array

    از کجا بفهمم این زندگی ارزش ادامه دادن داره یا نه؟!

    سلام دوستان.
    من یه ساله عضو این تالارم و مشاوره گرفتم.

    اگه نام کاربری قبلیمو سرچ کنید تاپیک هام میاد: "الهام20"

    خلاصه اینکه: من و شوهرم 21 و 23 سالمونه.3سال و نیمه نامزدیم.همسایه دیوار به دیواریم.
    قبلش دو سال دوست بودیم.

    خونواده ها مخالفت نداشتن ولی از روزی که ازدواج کردیم همش بحث بود و دعوا. بین ما.بین خونواده هامون.بین ما با خونواده هامون.
    حتی خونه همدیگه نمیرفتیم یه سال.نامزدم میومد اتاقم تو پیلوت میخوابید و میرفت...
    خیلی بحثا پیش اومد.
    بین شوهرم و مادرم.بین مادرم و مادر شوهرم...
    تو تاپیکهای قبلیم خیلیاش هست.

    اینجا مشاوره گرفتم.با شوهرم حرف زدم.التماس کردم.خودم پیشقدم شدم.تا اینکه امسال عید با خونواده های همدیگه اشتی کردیم.
    من بخشیدم و از اول شروع کردم.بدون کینه.از ته دلم راضی بودم که برم.
    ولی شوهرم هنوزم از خونوادم متنفره.قفط میاد و میر.به خاطر من.حاضر نیست به چشمای کسی نیگاه کنه.اصن نمیخواد گرم بگیره...
    همین که اومد نمیخوام نا شکری کنم.

    ولی مشکل من یه چیزه:که من تو این سه سال مچاله شدم.افسرده شدم.عصبی شدم.شاید حتی دیوونه شدم.حساس شدم.... یه جورایی من شکستم.

    نمیدونم شوهرم دوسم داره یا نه؟ از کحا بفهمم؟
    یه نشونه بززرگ لازم دارم که احساس کنم دوسم داره ولی پیدا نمیکنم.

    یه جورایی عقده ای شدم.همش دوست دارم یه بحثی پیش بیاد ببینم که منو به همه ترجیح میده.دوست دارم ببینم به من یه جور دیگه محبت میکنه..دلم نمیخواد ببینم کسیو بیشر از من دوست داره.دوس دارم حواسش به من باشه.بخواد وقتشو با من بگذرونه.
    من تو خونوادشون یه چییییز دیگه باشم واسش خلاصه...
    ولی نیستم.نمیگم دوسم نداره ولی میگم کم دوسم داره.
    من میدونم توقعاتم بیجاست.

    میدونم بچه گانست.به من میگه تو حسودی.به همه خونوادم حسودی میکنی.
    ولی من فک میکنم رفتار اونه که باعث شده من دچار این کمبودها شم.
    1.از کجا بفهمم اینا حساسیت منه یا بی مهارتی های اون؟

    2.از کجا بفهممم عاقبت این زندگی چیه؟
    خوب میشه.یه هفته دو هفته باهام خوب میشه.بعد یه قدم که کج ورمیدارم میشه همین قبلی.
    مثلااین بار که تصمیم گرفته بود خوب شه . رفتیم عروسی دوستم.عروس کشون نیومد که سرم درد میکنه.(هر جا با ما میاد یا سرش درد میکنه یا خوابش میاد یا...)بعد از عروس کشون هم بزن و برقص ادامه داشت و دوستم کلی التماس که بیاین.
    گفت نمیایم.
    رفتیم خونه اس داد از دلم دربیاره.
    منم گفتم چرا با خونوادم اینطوری رفتار میکنی؟ گفنم هرجا میای یا مریضی یا... چرا از همه متنفری؟
    با ملایمت ج داد که نه عزیزم اشتباه میکنی و ...
    گفتم نه دیگه با خونوادت خوبی به ما که میرسی میشی یه ادم دیگه.من انقد زور میزنم تو قاطی ما شی و ...
    گفت بحثو ادامه نده چون سر دراز داره.هر کسی با خونوادش یه جور دیگه ست.من فقط سرم درد میکرد همین.

    گفتمبازم مرسی که خواستی از دلم دربیاری.

    5دقیقه بعد دیدم تو وایبر با پسر عموها و دختر عمه هاش بگو و بخن و جوک و ...
    گفتم سرت خوب شده مثه اینکه خداروشکر.گفت اره مرسی!!

    منم خیلی عصبانی شدم ازش.انگار یخواست حرصم بده.
    این یه مثال بود فقط.که بگم مثلا الان:
    اگه دوسم نداره چرا خواست از دلم در بیاره؟
    اگه دوسم داره چرا نذاشت بگو بخنداشو یه شب دیگه که من باورم شه سرش درد میکنه و حال نداره و ناراحته؟! اصن مشخص بود میخواد حرصم بده.چون تا گفتم سرت خوب شده مثه اینکه دیگه دور ورداشت هی جوک فرستاد .هی نمک ریخت.اوووو.اصن تابلو بود منظور داره.

    3.من چقد دیگه میتونم با یه بچه زندگی کنم؟ ضمن اینکه خودم بچه م و یه مرد لازم دارم.یکی که درک کنه.نه کسی که باهام لج کنه.ضایعم کنه.حرصم بده.از نقطه ضعفام سو استفاده کنه...

    پیر شدم.هرجا میاد باهامون کوفتمون میکنه.
    جلو خونوادم خجالت میکشم از کاراش.من خیلی با خونوادش خوب شدم.قاطی شدم.ولی اون سه ساعت میاد میشینه یه کلمه م نمیگه.

    ارزش داره جوونیم به این زندگی بگذره؟
    یا بعضی وقتا تو بحثا راحت میگه نمیخوای که نخواه.برو.من همینم که میبنی.تا گریه کنم و التماس کنم و... شااااید راضی شه

    دوست دارم یه بارم اون منتمو بکشه.اون زور بزنه از دلم در بیاره.واسه راضی شدنم تلاش کنه.نهایت زورش همون اس ام اسی بود که گفتم.

    یا یه جا میخوام برم باهاش اصن واسش مهم نیست برم یا نرم.کاملا میفهمم نرم خوشحالترم میشه.
    خخودم میندازم خودمو میرم.
    دوست دارم بیاد زنگ درمونو بزنه پبیاد پیشم بشینه بیاد خبرمونو بگیره.

    دوست دارم ازون کلمه های عشقولانه که به خواهرزادش میگه به منم بگه.ولی به من میگه تو اون بچه م حسودی میکنی با این هیکلت.

    بهم توهین میکنه.مسخرم میکنه.خوردم میکنه.لج میکنه.حرصم میده.


    میخوام دیگه دوسش نداشته باشم.میخوام بتونم باهاش مثه خودش رفتار کنم.میخوام بتونم نبینمش.

    این زندگی ارزش داره؟
    میخوام یه بار واسه همیشه به یه نتیجه قطعی برسم.
    چون حیفم میاد به جوونیم.چون خسته م.میخوام عاقل شم.مطمینم که میخوام عاقل شم.

    يا راهي خواهم يافت
    يا راهي خواهم ساخت
    ویرایش توسط Somebody20 : سه شنبه 18 شهریور 93 در ساعت 17:03

  2. 2 کاربر از پست مفید Somebody20 تشکرکرده اند .

    khaleghezey (سه شنبه 18 شهریور 93), شیدا. (چهارشنبه 19 شهریور 93)

  3. #2
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    درود بانو سمیه گرامی

    یه کار یانجام بده بعد بشین قشنگ یه تصمیم مناسب بگیر.تو الان عقد هستی.بنظرم برو پیش مشاور باهاش حرف بزن ببین واقعا از زندگیت چی میخوای و این مسیری که تا حالا رفتی درسته یا خیر.
    طرف مقابل شما تازه 23 سالشه شما 21 سالته انتظار زیادی نداشته باشید نه از خودتان نه از ایشون.

    برو مشاور یا عضویت انجمن آزاد بزن یکبار که شده بشین کامل تصمیم گیری کن ببین واقعا ارزششو داره ادامه بدی یا اینکه نه بعد ازدواج هم باید همینجور یادامه بدی و بری جلو.حتما اینکار را انجام بده الان که توی دوران عقد هستی زمان مناسبیه و اینم خوب متوجه شدی که تغییر دادن دیگران چه شوهر چه مارد شوهر و خانواده شوهر سخته و امکانش خیلی کمه همینطور تغییر خانواده خودت فقط میتوانی خودت را تغییر بدی تازه اونم سختی های خاص خودشو داره و باید خیلی تلاش کنی و انعطاف پذیر باشی.

    موفق باشید بانو
    عضویت انجمن آزاد یا مشاور یادت نره لطفا
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !

  4. 4 کاربر از پست مفید khaleghezey تشکرکرده اند .

    mythicalgirl (یکشنبه 02 اسفند 94), Somebody20 (سه شنبه 18 شهریور 93), هم آوا (یکشنبه 23 شهریور 93), شیدا. (چهارشنبه 19 شهریور 93)

  5. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 24 آبان 93 [ 01:45]
    تاریخ عضویت
    1393-5-03
    نوشته ها
    11
    امتیاز
    167
    سطح
    3
    Points: 167, Level: 3
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 33
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    31 days registeredTagger Second Class100 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 6 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    به مظر من ادامه نده الان سنت کمه انرژی داری یه چند سال دیگه انرژی امروزو نخواهی داشت ممکنه یه بچه هم بیاد اونموقع هستش که همش باید بسوزی وبسازی البته نظر من زیاد کارسناسانه نیست حس درونمه که گفتم

  6. 2 کاربر از پست مفید موج ابی تشکرکرده اند .

    Somebody20 (پنجشنبه 20 شهریور 93), هم آوا (یکشنبه 23 شهریور 93)

  7. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 آبان 94 [ 00:50]
    تاریخ عضویت
    1392-7-10
    نوشته ها
    65
    امتیاز
    2,069
    سطح
    27
    Points: 2,069, Level: 27
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 81
    Overall activity: 28.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    15

    تشکرشده 51 در 23 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام عزیزم.درکت میکنم که چه شرایط سختی داری ،با توجه باینکه سنتم کمه تحملش سختتره.
    من همه تاپیکاتو نخوندم راستش وهمینو از اول خوندم فقط.
    ببین عزیزم من با خاله قزی موافقم .تو شرایط فعلی شما فقط یمشاور ماهر حضوری میتونه کمکت کنه .ذهن شما خسته شده ونمیتونی تنهایی جمع بندی خیلی خوبی داشته باشی.فقط میخای این استرسا تموم شه چه با جدایی چه با عروسی گرفتن.

    ببین من اول که رفتم پیش مشاور اصلا بجدایی فکر نمیکردم چون برام وحشتناک ودور از دسترس بود ولی بعدا فهمیدم بهترین راهه. درمورد شما نمیتونم بگم کدوم درست تره چون شرایطتت خیلی با من فرق داره.

    ببین من توی ی جلسه باین نتیجه نرسیدم.فک میکنم چیزی حدود ده جلسه یا بیشتر رفتم وکارایی ک مشاورم میگفت رو انجام دادم تا به نتیجه رسیدم(بماند ک تو همون حین هم تا مرز جنون استرس متحمل شدم که وای خانوادم چه عکس العملی نشون میدن،نامزدم چکار میکنه،پدر نامزدم که خیلی خطرناکه!! چی میشه،نکنه تنها بمونم و.........)مثل الان تو شبا خابم نمیبرد.

    شمام میخای به قطعیت برسی یه مشاور خوب پیداکن،با خودت روراست باش،برو پیشش ،پیگیر باش تا یه نتیجه درست بگیری اگر ازدواج به نفعته که با قدرت جلو برو اگرم جدایی باز هم همینطور.

    فقط اینو بهت بگم مشاور خوب خیلی مهمه ،مشاور قبلی من که هم مدرکش وهم سنش بالاتر از این مشاورم بود داشت هدایتم میکرد بسمت ازدواج با اینکه خودشم اول میگفت جداشین(چون نتونست اون مهارتایی ک چطور باید اینکارو بکنم بهم بگه) واگه نرفته بودم پیش این یکی lمشاور احتمالا الان این روزا عروسیم بودخدا بهم رحم کرد

    ارزوی موفقیت دارم برات وارامش.

    (پپی نوشت:این جمله های من همینجورین پس وپیش وفعل وفاعل توشون گمه ، ،سرت گیج نره ، از بچگی زبان فارسی تجدید میشدم )

  8. 4 کاربر از پست مفید solyyy تشکرکرده اند .

    khaleghezey (شنبه 22 شهریور 93), Somebody20 (شنبه 22 شهریور 93), هم آوا (یکشنبه 23 شهریور 93), شیدا. (چهارشنبه 19 شهریور 93)

  9. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 02 دی 00 [ 01:50]
    تاریخ عضویت
    1393-2-11
    نوشته ها
    121
    امتیاز
    7,040
    سطح
    55
    Points: 7,040, Level: 55
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 110
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 288 در 108 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    25
    Array
    با سلام و عرض ادب
    سه سال و نیمه نامزدیم
    چرا اینقدر زیاد؟!!!یکی از دلایل مشکلاتتون اینه

    از روزی که ازدواج کردیم همش بحث بود و دعوا. بین ما.بین خونواده هامون.بین ما با خونواده هامون.
    یه سال.نامزدم میومد اتاقم تو پیلوت میخوابید و میرفت...
    خودتونو بذارید توی شرایط نامزدتون با این برخورد،حالا بگید شما جای ایشون بودید چه نوع رفتاری از خودتون نشون میدادید

    نمیدونم شوهرم دوسم داره یا نه؟ از کحا بفهمم؟
    یه نشونه بززرگ لازم دارم که احساس کنم دوسم داره ولی پیدا نمیکنم.
    میشه بهمون دقیقا بگید اون چه چیزیه..؟؟

    .از کجا بفهمم اینا حساسیت منه یا بی مهارتی های اون؟
    نیازی نیست اینو بفهمید چون هردوشونه کتاب مردان مریخی و زنان ونوسی رو بگیرید و هردوتون بخونید

    گفتم بازم مرسی که خواستی از دلم دربیاری
    سعی کنید دست از تجزیه تحلیل و قضاوت هاتون بردارید چون هرگز نخواهید توانست تمام حقایق رو ببینید و بر اساس ان تصمیم درستی بگیرید پس به این تفکرات سعی کنید خاتمه بدید

    یه جورایی عقده ای شدم.همش دوست دارم یه بحثی پیش بیاد ببینم که منو به همه ترجیح میده.دوست دارم ببینم به من یه جور دیگه محبت میکنه..دلم نمیخواد ببینم کسیو بیشر از من دوست داره.دوس دارم حواسش به من باشه.بخواد وقتشو با من بگذرونه.
    من تو خونوادشون یه چییییز دیگه باشم واسش خلاصه...
    ولی نیستم.نمیگم دوسم نداره ولی میگم کم دوسم داره.
    من میدونم توقعاتم بیجاست.
    طبق گفته های بالاتون به نظر میرسه که شما در برقراری ارتباط به دلیل فشارها با هم مشکل دارید
    من بهتون توصیه میکنم برید پیش یه مشاور تا ببینید که چقدر به هم میخورید شما مشکل اساسی و اصلیتون خانواده هاتون هست نه خوده شما


    ارزش داره جوونیم به این زندگی بگذره؟
    همه چیز به خودتون بستگی داره و برداشت شما از زندگی و اهداف و ارزوهای شما
    یا از چاله میوفتید توی چاه یا به خواسته های قلبی خودتون میرسید
    ...

    بیشتر اوقات طلاق و جدایی به مشکل خاتمه نخواهد داد..

    موفق باشید

  10. 6 کاربر از پست مفید احساس بهاری تشکرکرده اند .

    SHahr-Zad (شنبه 22 شهریور 93), Somebody20 (پنجشنبه 20 شهریور 93), فرهنگ 27 (شنبه 22 شهریور 93), هم آوا (یکشنبه 23 شهریور 93), zendegiye movafagh (پنجشنبه 27 شهریور 93), رزا (جمعه 28 شهریور 93)

  11. #6
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 06 دی 01 [ 17:36]
    تاریخ عضویت
    1393-3-15
    نوشته ها
    430
    امتیاز
    13,817
    سطح
    76
    Points: 13,817, Level: 76
    Level completed: 42%, Points required for next Level: 233
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    833

    تشکرشده 422 در 187 پست

    Rep Power
    64
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط solyyy نمایش پست ها
    سلام عزیزم.درکت میکنم که چه شرایط سختی داری ،با توجه باینکه سنتم کمه تحملش سختتره.
    من همه تاپیکاتو نخوندم راستش وهمینو از اول خوندم فقط.
    ببین عزیزم من با خاله قزی موافقم .تو شرایط فعلی شما فقط یمشاور ماهر حضوری میتونه کمکت کنه .ذهن شما خسته شده ونمیتونی تنهایی جمع بندی خیلی خوبی داشته باشی.فقط میخای این استرسا تموم شه چه با جدایی چه با عروسی گرفتن.

    ببین من اول که رفتم پیش مشاور اصلا بجدایی فکر نمیکردم چون برام وحشتناک ودور از دسترس بود ولی بعدا فهمیدم بهترین راهه. درمورد شما نمیتونم بگم کدوم درست تره چون شرایطتت خیلی با من فرق داره.

    ببین من توی ی جلسه باین نتیجه نرسیدم.فک میکنم چیزی حدود ده جلسه یا بیشتر رفتم وکارایی ک مشاورم میگفت رو انجام دادم تا به نتیجه رسیدم(بماند ک تو همون حین هم تا مرز جنون استرس متحمل شدم که وای خانوادم چه عکس العملی نشون میدن،نامزدم چکار میکنه،پدر نامزدم که خیلی خطرناکه!! چی میشه،نکنه تنها بمونم و.........)مثل الان تو شبا خابم نمیبرد.

    شمام میخای به قطعیت برسی یه مشاور خوب پیداکن،با خودت روراست باش،برو پیشش ،پیگیر باش تا یه نتیجه درست بگیری اگر ازدواج به نفعته که با قدرت جلو برو اگرم جدایی باز هم همینطور.

    فقط اینو بهت بگم مشاور خوب خیلی مهمه ،مشاور قبلی من که هم مدرکش وهم سنش بالاتر از این مشاورم بود داشت هدایتم میکرد بسمت ازدواج با اینکه خودشم اول میگفت جداشین(چون نتونست اون مهارتایی ک چطور باید اینکارو بکنم بهم بگه) واگه نرفته بودم پیش این یکی lمشاور احتمالا الان این روزا عروسیم بودخدا بهم رحم کرد

    ارزوی موفقیت دارم برات وارامش.

    (پپی نوشت:این جمله های من همینجورین پس وپیش وفعل وفاعل توشون گمه ، ،سرت گیج نره ، از بچگی زبان فارسی تجدید میشدم )
    مشاور خوب؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خب از کجا پیدا کنم؟!
    یکی دو تا مشاور داریم تو شهرمون ک اونارم امتحان کردم به درد نمیخورن.
    نهایتا بتونم از مشهد یا تهران مشاوره تلفنی بگیرم که اونم چشم اب نمیخوره زیاد موثر باشه.

    نمیدونم دیگه چیکار کنم.باز دیوونگیم اوت کرده.شب و روز گریه میکنم.
    یه روز ازش متنفرم یه روز دلم براش تنگ میشه.

    در حال حاضر تصمیم گرفتم ازش بدم بیاد.
    با خونوادش رفتیم سفر.به رفتاراش دقت کردم.
    تصمیم گرفتم دیگه دوسش نداشته باشم.... اگه بتونم.چون اونم دوسم نداره.

    الان اگه اسم خواهرزادشو بیارم باز اینجا همه میریزن سرم که: حق داره دوسش داشته باشه و بایدم براش بمیره و ...
    ولی منظور من چیز دیگه ست.
    میگم دوس داشتنش یه سری نشونه داره که من اونارو در رابطه با خودم نمیبینم.
    مثلا اون حس مسیولیتی که داره نسبت به اون بچه.در صورتیکه پدر و مادر و مادر بزرگ و پدربزرگش هستن که جورشو بکشن ولی همسرم دایم حواسش بهشه.
    چیزی که من هیچوقت در رابطه با خودم ندیدم.
    دوستان باز سو تفاهم نشه:
    من نمیگم چرا دوسش داره یا حس مسیولیت داره یا چرا زیادی هلاکشه...
    من میگم این حس ها همه در این ادم میتونه باشه.یعنی قابلیتشو داره که مسیول باشه.که توجه کنه.که محبت کنه.که دل بسوزونه... ولی نه نسبت به من.
    یعنی نمیشه گفت اخلاقشه که سال به سال یه جمله محبت امیز ازش نمیشنوم.
    یا بالعکس.نمیشه گفت اخلاقشه که به همه انقدر محبت کنه.

    میگم من این فرقو ندارم براش.

    الان من خودم عاشق بچه خواهرشوهرمم.ولی نمیتونم اونو در حالیکه داره با اون بچه به اون شدددددت عشق میکنه ببینم.یعنی نمیتونم حتی نیگاه کنم.نمیخوام ببینم.ازش بدم میاد.از بچه نه.از شوهرم متنفر میشم.


    یا خونواده ها.
    چجوری میشه برا خونواده خودش انقدر با گذشته؟!!! هر ناراحتی که پیش بیاد نهایت یه هفته س.
    باهاشون میگه میخنده خوشه.چجوری وارد خونمون که میشه میتونه یهو رنگ عوض کنه.نمیگم چرا با خونوادش خوبه.
    میگم چرا با خونواده من انقدر بده.
    یعنی اخلاقش نیست که افسرده باشه.اخلاقش نیست که از عروسی بدش بیاد.اخلاقش نیست که از جمع بدش بیاد.برا ماست که اینجوریه.

    جدیدا احساس میکنم میخواد حرصم بده.همه رفتاراش به نظرم یه جور تلافی و حرص دادن میاد

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط احساس بهاری نمایش پست ها
    با سلام و عرض ادب

    چرا اینقدر زیاد؟!!!یکی از دلایل مشکلاتتون اینه

    نه فک نکنم اینو بشه دلیل حساب اورد.اخه از روز یکم نامزدیمون این اختلافات بوده و هست.نمیشه گفت زمان بوجود اوردش.




    خودتونو بذارید توی شرایط نامزدتون با این برخورد،حالا بگید شما جای ایشون بودید چه نوع رفتاری از خودتون نشون میدادید
    کدوم برخورد عزیزم؟؟؟ اول تاپیکای قبلیمو اگه میخوندی این برداشتونمیکردی.
    اون بود که نمیومد خونمون و هرجا پدر و مادرمو میدید روشو برمیگردوند.اگه نه کسی خوشش نمیاد که شوهرش بیاد بقلش بخوابه و بره!!!


    میشه بهمون دقیقا بگید اون چه چیزیه..؟؟
    نمیدونم.واقعا نمیدونم چی میخوام.
    میخوام ببینم که از همه عزیزترم.که اولویتم.

    دوس دارم یه بحثی پیش بیاد انقد نازمو بکشه تا راضی شم.
    یا رفتارش با من با همه فرق داشته باشه.یه جور بهم محبت کنه که به هیچکی نمیکنه.
    بگه دوسم داره.
    بی دلیل بوسم کنه.
    قربون صدقه م بره...
    بهم ثابت شه ناراحتی من مهمتر از ناراحتیه خونوادشه


    نیازی نیست اینو بفهمید چون هردوشونه کتاب مردان مریخی و زنان ونوسی رو بگیرید و هردوتون بخونید


    سعی کنید دست از تجزیه تحلیل و قضاوت هاتون بردارید چون هرگز نخواهید توانست تمام حقایق رو ببینید و بر اساس ان تصمیم درستی بگیرید پس به این تفکرات سعی کنید خاتمه بدید


    طبق گفته های بالاتون به نظر میرسه که شما در برقراری ارتباط به دلیل فشارها با هم مشکل دارید
    من بهتون توصیه میکنم برید پیش یه مشاور تا ببینید که چقدر به هم میخورید شما مشکل اساسی و اصلیتون خانواده هاتون هست نه خوده شما



    همه چیز به خودتون بستگی داره و برداشت شما از زندگی و اهداف و ارزوهای شما
    یا از چاله میوفتید توی چاه یا به خواسته های قلبی خودتون میرسید
    ...

    بیشتر اوقات طلاق و جدایی به مشکل خاتمه نخواهد داد..

    نمیخوام خودمو مجبور کنم طلاق بگیرم.ولی تحملشم برام سخته.یعنی دارم دیوونه میشم.عقده ای شدم.
    شایدم بودم

    موفق باشید
    الان مامانشینا رفتن مکه امشب و به مدت یک ماه تنهاست.
    باهاش رفتم مشهد رسوندیمشون و بدرقه کردیم.
    شب قبلشم رفتم خونشون که میرن امشب ما دور هم باشیم.

    اگه من بودم خونمون خالی میشد با عشق و با له له ثانیه شماری میکردم بیاد خونمون.شام درس کنم واسش...خلاصه بریم زیر یه سقف.یه ماه کیف کنیم باهم.
    ولی اون...
    تو این مدت همه جوره به گوشم زده که دلش نمیخواد زیاد برم اونجا.
    یه بار حرف ازین یه ماه تنهاییش نزده که بیا و پیشم باش و... اصن مشخصه نمیخواد برم زیاد.

    امشب شب اوله تنهاییشه.خسته و کوفته از راه رسیدسم منو پیاده کرده...
    میگم بیا بالا.نمیاد.
    گفتم حداقل الان میگه برم پیشش.
    چند ثانیه پیش فهمیدم که دوستاشو میبره پیش خودش بخوابن....
    یا تو راه.انگار نه انگار منم هستم تو ماشین.(از دید من)

    ایده ال من این بود:
    تو مشهد بیشتر از همه حواسشبه من باشه.
    موقع رفتن بیاد دم در یه خدافظی کنه از خونوادم.یه کمکی کنه وسایلو ببرم.
    موقع برگشتن بیاد اینجا.بعد اون همه با خونادش بودن بیاد یه سرم به ما بزنیم.
    با هم بریم خونشون و پیشش بخوابم.

    اینم بگم دفعه پیش 15 روز تنها بود رفتم پیشش هرب.شب اخر به جلو پسر دایی ش با خنده گفت: بابا برو خونتون دیگه 15 روزه بیخ ریش مایی

    الانم که مشخصه نمیخواد رو بده که یوقت زیاد نرم.
    منم انقد دلم ازش ر بود که داشت حرف میزد درو بستم روش اومدم تو.

    يا راهي خواهم يافت
    يا راهي خواهم ساخت
    ویرایش توسط Somebody20 : پنجشنبه 20 شهریور 93 در ساعت 22:52

  12. #7
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 24 اردیبهشت 03 [ 06:54]
    تاریخ عضویت
    1391-8-10
    محل سکونت
    جنوب
    نوشته ها
    1,571
    امتیاز
    44,952
    سطح
    100
    Points: 44,952, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    7,990

    تشکرشده 6,472 در 1,466 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    361
    Array
    اصلا نروپیشش
    حتی اگه ازت خواست...یه کم سرسنگین باش دختر..اون بایدازتوبخوادوازخداش باشه...
    خودت رواینقدرآویزونش نکن...ببینم میتونی یانه؟
    عمر که بی عشق رفت

    هیچ حسابش مگیر...

  13. 6 کاربر از پست مفید paiize تشکرکرده اند .

    khaleghezey (شنبه 22 شهریور 93), mythicalgirl (یکشنبه 02 اسفند 94), SHahr-Zad (شنبه 22 شهریور 93), Somebody20 (شنبه 22 شهریور 93), فرهنگ 27 (شنبه 22 شهریور 93), هم آوا (یکشنبه 23 شهریور 93)

  14. #8
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    درود دگربار

    چرا داری خودتو گول میزنی دختر؟چرا نمیخوای واقعین را قبول کنی چرا داری از واقعیت فرار میکنی,

    ایده آل هایی که درای را بریز دور وضعیت همینی هستش که میبینی میتونی زندگی کنی بسم الله نمیتوانی خوب تصمیم قاطع بگیر با نشستن و گریه کردن اگه کاری درست میشد تا الان هزار بار درست میشد.

    عضویت انجمن آزاد بزن از اونجا پیگیری کن.حتما برید پیش مشاور وقتی میبینم دوران نامزدیتان 3سال و نیم طول کشید که البته ببخشید همشم تقصیر خودته
    1.سن کم ازدواج کردی
    2.نمیتوانی تصمیم قاطع بگیری عروسی بگیرید یا نه

    اینم بدون این عمرته که داره همینجوری به سرعت برق و باد رد میشه.مشاور حتما برو اگه میخوای تلفنی باشه بنظرم بهتره همان که عضویت آزاد بگیری خیلی بهتره تا اینکه بخوای مشاوره تلفنی انجام بدی.

    ولی در هر صورت هر تصمیمی میگری سعی کن خانوادت را همراه خودت داشته باشی و اینکه حتما مشاوره حضوری دونفری برید.

    واقع بین باش و از خیالپردازی لطفا دست بکش.هر فردی احتمال داره توی زندگیش تصمیمی بگیره که یک روزی مجبور بشه بشینه و بهش فکر کنه که آیا این تصمیمی که من گرفتم یا وقت و انرژی که گذاشتم واقعا ارزشش را داشت؟!
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !

  15. 3 کاربر از پست مفید khaleghezey تشکرکرده اند .

    paiize (شنبه 22 شهریور 93), Somebody20 (شنبه 22 شهریور 93), هم آوا (یکشنبه 23 شهریور 93)

  16. #9
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 06 دی 01 [ 17:36]
    تاریخ عضویت
    1393-3-15
    نوشته ها
    430
    امتیاز
    13,817
    سطح
    76
    Points: 13,817, Level: 76
    Level completed: 42%, Points required for next Level: 233
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    833

    تشکرشده 422 در 187 پست

    Rep Power
    64
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط paiize نمایش پست ها
    اصلا نروپیشش
    حتی اگه ازت خواست...یه کم سرسنگین باش دختر..اون بایدازتوبخوادوازخداش باشه...
    خودت رواینقدرآویزونش نکن...ببینم میتونی یانه؟
    یعنی حتی بهش تعارف نکنم که ناهار چیزی میخوایی بیام واست درست کنم یا نه؟؟
    این دو روز رو رفته خونه خواهرش.
    بالاخره به غریبه م ادم میگه اگه کاری داری بگو بیام.

    اون شب که دوستاشو اورده بود بهش گفتم:
    من دیگه نمیام اونورا مگه که اینکه خودت بخوای.هر وقت خواستی و کاری داشتی بگو بیام.نمیخوام بشه مثه اون 15روز که بیام و برم روز اخر بفهمم نباید میومدم.
    گفت این حرفا چیه.هروق دوس داری بیا.خوشحال میشم.

    دیشبم شام اومد اینجا.من هنوز پستارو نخونده بودم.گفت شب بریم خونه ما گفتم بریم.ولی سرسنگین بودم باهاش خیلی.

    دیگه نمیرم ولی ...سعیمو میکنم مقاومت کنم



    یه چیزی که خیی ناراحتم کرده و راهنمایی میخوام که احساسی عمل نکنم:
    دیشب مامانم گفت بهش فردا ناهار بیا اینجا.گفت نه به خواهرم قول دادم.
    شب که خوابید خواستم از گوشیش چیزی بفرستم برا خودم چشم به اس ام اسیاس خواهرش افتاد.
    دیدم خواهرش کلا دعوتی داره که شوهرم رو هم دعوت کرده.
    گفته بود: فامیلای همسرمم هستن حتما بیا .
    شوهرم گفته بود:باشه یوقت دیگه پس.
    ولی اون گفته بود نه بیا.

    خیلیییی ناراحت شدم.خیییلیی.چون من به خواهرشوهرم و بچه ش از گل نازک تر نگفتم تا حالا.
    چی میشد یه امروز که مهمون داره منو هم دعوت کنه؟؟
    من بقیه روزا که شوهرمو میگه انتظاری ندارم منم بگه.ئلی امروز فرق داشت.مهمونی بود.

    بعدم بي غذا نبود كه بگم مجيور بود بره،خب ميومد خونه ما امروزو،مام كه دعوتش كرديم

    از شوهرم خییییلی بیشتر ناراحتم.چرا رفت؟چطور روش شد بره؟! چرا نگفت تنها روم نمیشه حداقل الهامم بگو

    احساس ميكنم جديدا نميخواد زياد منو قاطى خدشون كنه،انگار كسى چيزي بهش گفته مثلا،مثلا با خواهرش خيلى صميمي تر از قبل رفتار ميكنه،دوس داره به من يه چيزيو بغهمونه.
    اين رفتاراى هميشگيش نيست.

    حالا نمیدونم این موضوع رو بگم بهش؟؟ بگم کارت بد بود و ناراحتم.
    اگه دعوتم میکرد نمیومدم یه چیزی نه که اصلا دعوتم نکرد!!
    نگه چرا اس ام اسامو خوندی؟( ولی میدونم شک کرد که خوندم.)

    دوس دارم بگم.چون فک میکنم حق دارم ناراحت باشم.فقط میترسم مغلطه کنه و بندازه گردن من که اصن اس ام اس خوندم


    ممنونم خاله قزي.چشم در اولين فرصت شارژ ميكنم


    - - - Updated - - -

    خيلى ممنون از توجهتون
    انقد سوالم سخت بود؟؟؟!؟

    يا راهي خواهم يافت
    يا راهي خواهم ساخت
    ویرایش توسط Somebody20 : شنبه 22 شهریور 93 در ساعت 13:14

  17. #10
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 24 اردیبهشت 03 [ 06:54]
    تاریخ عضویت
    1391-8-10
    محل سکونت
    جنوب
    نوشته ها
    1,571
    امتیاز
    44,952
    سطح
    100
    Points: 44,952, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    7,990

    تشکرشده 6,472 در 1,466 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    361
    Array
    الهام جان واسش غذا درست کن بفرست..نرواونجا...الهام اینقدرنروتاخودش بهت بگه بیا...تادوست داشته باشه بری...بزارواسش دست نیافتنی باشی..نه اینکه پیش خودش بگه ولش کن اون که خودش میاد...!!
    غذاروآماده کن واسش بهش بگوبیاخونمون دورهم بخوریم اگه قبول نکرداصرارنکن..بگوبیاببرخون ه بخور..بگوآخه توفکرتم..غذاازگلوم پایین نمیره...خیالم راحت نیست...امانرواونجا...
    درمورداون دعوتی ازش بپرس خواهرت ایناخوب بودن؟کی اونحابود؟اگه گفت مهمونی بودخیلی مودبانه بهش بگوچه خوب که رفتی فقط کاش زن وشوهری میرفتیم دورهم بودیم و...امااصلا نشون نده ناراحت شدی اتفاقا باخنده بگو...خودش متوجه میشه...اگه نشون بدی ناراحت شدی خودت روکوچیک کردی...دعوت نکردکه نکرد!!مگه توبایدیادآوری کنی؟
    عمر که بی عشق رفت

    هیچ حسابش مگیر...

  18. 5 کاربر از پست مفید paiize تشکرکرده اند .

    khaleghezey (یکشنبه 23 شهریور 93), mythicalgirl (یکشنبه 02 اسفند 94), Somebody20 (شنبه 22 شهریور 93), فرهنگ 27 (شنبه 22 شهریور 93), دختر بیخیال (شنبه 22 شهریور 93)


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 17:47 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.