she نازنینم
برای khaleghezey هم نوشتم نمیتونم تصویر روزهای گذشته رو از ذهنم پاک کنم تصویر وقتی رو که دم در خونه مامانم اینا ساعت یک و نیم نصفه شب فحش میداد ... مثلا اومده بود دست زنش بگیره و برداره ببره ...
با خودم میگم نکنه الان طلاق نگیرم دوسه سال بعد مجبور بشم با یک بچه ازش جدا بشم. دردش اینه من از خانواده ام و فامیلم ببرم. من که این همه وابسته پدر و مادرم بودم نفسم به نفس شون بند بود . خیلی روز ها و شب ها یواشکی گریه میکنم. اگر مجرد مونده بودم یک هزارم مشکلات فعلی ام رو نداشتم.
عجله کردم در انتخاب همسر و حالا دارم تاوان اشتباه و تصمیم عجولانه ام رو به سخت ترین شکل ممکن پس میدم.
وقتی میرم خونه مادرم احساس میکنم فضاش برام غریب و سنگینه. حس میکنم به زور نفس میکشم. دو تا برادر دارم مثل دسته گل که شوهرم از روز اول فکر میکنه این برادرهای من دشمنان جانی اش هستن. وقتی روابط خوب بود هربار میرفتیم خونه مادرم ، میگفت داداشت این حرفو زد منظورش من بودم ... داداشت بی احترامی کرد .... داداشت .... داداشت ....
وقتی قهر کردم و رفتم خونه بابام بدترین ضربه ها رو به داداشهام زد . جلوی صمیمی ترین دوست هاشون بی آبرو و بی اعتبارشون کرد. الانم که بعد یک ماه برگشتم خونه خودم و تنهایی میرم خونه بابام اگه عصبانی نباشه در لفافه میگه " تمام جوون ها لات شدن ... از بچه هیئتی ها متنفرم ( داداشم مومن و هیئتیه ) "
اگه عصبانی هم باشه علنا توهین میکنه و فحش میده " لیاقت تو ، یکی مثل همون داداش های لاتته "
نمیدونم کی قراره کاسه صبرم لبریز بشه ... اگر هنوز کاری دست خودم ندادم و نفس میکشم بخاطر پدر مهربون و مادر دلشکسته امه ...
یک جورایی انگار دارم تو خلسه زندگی میکنم. مثل اینکه همه چی مثل خوابه ... یک خواب سنگین. فقط وقتی به این فکر میافتم که بیماره مثل یک بیمار دیابتی یا ... کمی دلم آروم میشه
- - - Updated - - -
زن امیدوار عزیزم
از اینکه وقت گذاشتید و برام نوشتید بی نهایت ممنونم. به خصوص اینکه دوبار زحمت کشیدید
خوندن احساس شما دریچه هایی از زندگی رو برام باز کرد که واقعا قابل تامل هستند. در واقع وابستگی بیش از حد من به خانواده و احساس محبت، عشق و افتخار به اون ها باعث شده نوعی نفرت در همسرم ایجاد بشه . منظورتون رو درست برداشت کردم ؟ از اینکه احساس های خودتون رو نوشتید کمک بزرگی برام کردید. حرف زدن از خانواده ام برای من خوشاینده در حالیکه موجب شعله ورتر شدن نفرت همسرم میشه چون فکر میکنه خانواده ام جای ایشونو برام پر کردن !!! میدونستم نسبت به خانواده ام حساس شده ولی نمی دونستم دلیلش رفتار و گفتار خودمه . خیلی خیلی ممنون از تلنگرتون
در مورد اینکه فرموده بودید یکی از دلایل مشکلات اخلاق تند همسرم مربوط به محل کارش کاملا صحیح فرمودید. متاسفانه از محل کارش و نوع کارش متنفره . همیشه معترضه و مدام میگه حق من این نبود . بهش حق میدم ولی من نباید تاوان انتخاب اشتباهش رو پس بدم. با اینحال مدام دلداریش میدم و سعی میکنم بیشتر رو نکات مثبت کارش تمرکز کنم . مثلا میگم درسته محیطش خوب نیست ولی در عوض حقوق و مزایات بیشتره و ... از این حرفهای الکی
الان که هم مخفیانه دارو بهش میدم هم به توصیه های بسیار مفید شما و سایر دوستان عمل میکنم رفتارش بهتره. فقط ناراحتی من از اینه که متوجه مقصر بودنش و اشتباهاتش نیست. تازه وقتی میخوام به طور ضمنی اشاره کنم بهش برمیخوره و یه جورایی اصلا قبول نداره مقصره. ناراحتی دومم بخاطر خانواده امه، از اینکه باهم نمیتونیم به خونه شون بریم .
اگر پیشنهادی برای بهبود اوضاع دارید و اینکه دوباره مثل سابق به خونه مون بیاد، با خانواده ام بریم مسافرت و ... خواهش میکنم دریغ نکند.
راستی اگر قابل باشم برای بهبود اوضاع زندگی تون دعا میکنم
- - - Updated - - -
khaleghezey گرامی
اول از همه از بذل توجهتون واقعا ممنونم . راستش این حرف شما چون از زبان یک آقا بود کمی باعث دلگرمیم شد. گاهی مرثیه سرایی احساسی به شدت ازارم میده و همش میگم اگه موقع خواستگاری جواب منفی میدادم ... اگه اینقدر در تصمیم گیری عجول نبودم ... اگه ... اگه ...
یعنی روزی میرسه منم فرزندی داشته باشم و همراه همسرم برم خونه مادرم بدون هیچ غصه و نگرانی ...
از اینکه بهم امید میدید خیلی ممنونم
چشم سعی میکنم همچنان صبور باشم
علاقه مندی ها (Bookmarks)