به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 4 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 40 , از مجموع 52
  1. #31
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 23 شهریور 96 [ 00:34]
    تاریخ عضویت
    1391-12-27
    نوشته ها
    129
    امتیاز
    4,720
    سطح
    43
    Points: 4,720, Level: 43
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 30
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    84

    تشکرشده 80 در 54 پست

    Rep Power
    24
    Array
    دوستان مشکل اصلی من اینه که دوستی ندارم که یخ روز به گوشیم زنگ بزنه و بگه بریم بیرون ....در واقع این دوستانی که دارم هم اسمشون رو نمیشه دوست گذاشت بلکه باید گفت همکلاس فقط دو سه روزی که دانشگاه هستم اون هارو میبینم و پس از پایان این دو سه روز دیگه میریم خونه تا شروع هفته . . .و این که روزها خونه ام و کسی نیست که باهاش بیرون برم بدجوری داره من رو عذاب میده

  2. #32
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 13 مهر 94 [ 18:50]
    تاریخ عضویت
    1392-12-02
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    214
    امتیاز
    2,764
    سطح
    32
    Points: 2,764, Level: 32
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 136
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    839

    تشکرشده 437 در 171 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام. منم که تعداد دوستام کمه همین مشکل رو دارم همون تعداد کم هم کم پیش میاد برم باهاشون اینور اونور هر وقت فرصت بشه بعد از کلاس میریم جایی زود هم برمیگردیم خونه . خودم که فکر میکنم اگه تعداد دوستا بیشتر باشه خیلی خوبه بالا خره یکی دو تاشون وقت و حوصلشو دارن که باهاشون بری بیرون ! من حتی به صمیمی ترین دوستم هر وقت گفتم بریم کوه گفت من نمیتونم بیام بابام اجازه نمیده کوه برم بدون اینکه به باباش بگه میگفت نمیزاره ! شاید تنبلیش میومد! دو تا از دوستام که بهونشون این بود که من فقط روزایی که دانشگاه دارم میتونم برم بیرون ! البته شما که پسری این مشکلات رو نداری ! همیشه نمیشه به امید دوستا باشی ولی قبول دارم تنهایی هم خیلی بده نمیشه همه جا تنها رفت و خوش گذروند

    بین هم کلاسات حتی یکیشونم نیست که باهاش صمیمی باشی؟ با چه تیپ آدمایی برخورد داری ؟ خودت از چه تیپ آدمایی خوشت میاد ؟

  3. کاربر روبرو از پست مفید پونیو تشکرکرده است .

    mohammad-ra (جمعه 19 اردیبهشت 93)

  4. #33
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 23 شهریور 96 [ 00:34]
    تاریخ عضویت
    1391-12-27
    نوشته ها
    129
    امتیاز
    4,720
    سطح
    43
    Points: 4,720, Level: 43
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 30
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    84

    تشکرشده 80 در 54 پست

    Rep Power
    24
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط پونیو نمایش پست ها
    سلام. منم که تعداد دوستام کمه همین مشکل رو دارم همون تعداد کم هم کم پیش میاد برم باهاشون اینور اونور هر وقت فرصت بشه بعد از کلاس میریم جایی زود هم برمیگردیم خونه . خودم که فکر میکنم اگه تعداد دوستا بیشتر باشه خیلی خوبه بالا خره یکی دو تاشون وقت و حوصلشو دارن که باهاشون بری بیرون ! من حتی به صمیمی ترین دوستم هر وقت گفتم بریم کوه گفت من نمیتونم بیام بابام اجازه نمیده کوه برم بدون اینکه به باباش بگه میگفت نمیزاره ! شاید تنبلیش میومد! دو تا از دوستام که بهونشون این بود که من فقط روزایی که دانشگاه دارم میتونم برم بیرون ! البته شما که پسری این مشکلات رو نداری ! همیشه نمیشه به امید دوستا باشی ولی قبول دارم تنهایی هم خیلی بده نمیشه همه جا تنها رفت و خوش گذروند

    بین هم کلاسات حتی یکیشونم نیست که باهاش صمیمی باشی؟ با چه تیپ آدمایی برخورد داری ؟ خودت از چه تیپ آدمایی خوشت میاد ؟
    درد تنهایی رو فقط ماهایی که کشیدیم میدونیم...اتفاقا تو خونه میگن مثلآ تو پسری ولی همیشه خونه ای و از این حرفا ...ولی باور کنید من با هرکسی تلاش میکنم صمیمیت برقرار کنم ولی اونها با خیلیها دوست اند و خیلی وقتا دلم میخواد بگم خوب شما چطور دوست پیدا کردید به من هم یاد بدبد ولی چون همین گفتن همان و اینکه یارو با فکر اینکه بنده بی عرضه هستم پس همون رفت و آمد تو دانشگاه قطع شود همان به همین دلیل ترجیح میدم نپرسم....باور بفرمایید اینقدر تو خونه موندم دیگه تنهایی شده رفیقم و حتی تنهایی هم برام سخته دیگه بیرون برم....در واقع سال های عمرم همینطوری تو خونه داره تلف میشه ...اینقدر که تو خونه ام و هیچ آتفاقاتی در بیرون ندیدم وقتی هم که با فامیلی یا همکلاسی هم هستم هیچی واسه تعریف کردن ندارم و مثل شبح ها شدم کسی من رو انگاری نمیبینه . . . در جواب سوالاتتون: اونطور صمیمی ای که با هم در تماس باشیم واقعیتش نه,با آدمای خاکی و سرزنده حال میکنم ولی با هیچکدومشون صمیمی نشدم...

  5. کاربر روبرو از پست مفید mohammad-ra تشکرکرده است .

    پونیو (شنبه 20 اردیبهشت 93)

  6. #34
    Banned
    آخرین بازدید
    دوشنبه 01 دی 93 [ 18:45]
    تاریخ عضویت
    1393-2-07
    نوشته ها
    300
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience PointsSocial3 months registered
    تشکرها
    806

    تشکرشده 750 در 251 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    0
    Array
    محمد جان اهل کجایی ؟

  7. کاربر روبرو از پست مفید pasta تشکرکرده است .

    mohammad-ra (جمعه 19 اردیبهشت 93)

  8. #35
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 17 آبان 95 [ 15:15]
    تاریخ عضویت
    1391-2-26
    نوشته ها
    2,672
    امتیاز
    25,995
    سطح
    96
    Points: 25,995, Level: 96
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 355
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,844

    تشکرشده 7,555 در 2,378 پست

    Rep Power
    351
    Array
    من همش ناراحت بودم که چرا هیچکسی بهم چیزی یاد نداد یکی رو نداشتم که بیاد راه و چاه بهم نشون بده بگه هی بچه اینجا نرو اینجا برو اینکارو نکن اینکارو بکن خلاصه همه اش ازمون خطایی بوده زارو زندگیم. ولی دارم هی می بینم انگاری هر چی هم ادم خودش یه راه هایی رو رفته که تهش ناکجا بوده بیاد بگه نمی تونه جوری بگه که بقیه هم بفهمن و نرن اون راهارو. بابا شما که خیلی جوونین. از این سن و سال اینجا رو پیدا کردین یعنی خیلی هم عاقلین. پس چرا همش غصه ؟ چرا؟ زندگی کنین دیگه. اگه کسی به زور بهتون غصه یاد نداده توش نمونین. خوشحال باشین. ادم به شادی خیلی زود می پیونده در صورتی که باید سالها تلاش کنه تا غصه دار شه واقعا و افسرده!
    تنهایی هست ولی اونطوری که فکر می کنیم نیست. تلخ نیست. البته اون چیزی که احتمالا ناراحتتون می کنه اینه که کسی بهتون توجه نمی کنه. اینو می فهمم. اینکه واسه کسی ادم مهم نباشه حس خوبی نیست. اما واقعیت اینه که همه مهمیم. همه. ادما هم واقعا خیلی هاشون مهربونن. فقط چون اشنایی ندارن باهم یه جورایی برای اینکه اسیب نبینن گارد می گیرن اولش بعدش خوب میشن.
    یه کمی هم خودتون با خودتون حال کنین. خودتونو هر روز یه کمی بیشتر دوست داشته باشین.
    چی خوشحالتون می کنه؟ همون کارو بکنین. کتابی خوندن گوش دادن به شعر مثلا دیوان شمس مولانا پیاده روی نگاه کردن به حیوونا و طبیعت دقت کردن به رفتار حیوونا افتاب و ... اول شروع کنین خودتون خودتونو خوشحال کنین.
    بعدش هم وقتی خودتونو به دیگران معرفی نمی کنین خوب بقیه فکر می کنن نمی خواین دوست شین. معرفی هم یعنی اینکه یه کمی راحت باشین با ادما و یه کمی مهربون. مهربون حسی ها نه اینکه هی به بقیه سرویس و خدمات بدین. حالت هم حسی و درک کردن. خلاصه دوستانه باشین و یه کمی هم تلاش کنین بقیه هم باهاتون دوست می شن.
    دوست واقعی هم زیاد پیدا نمی شه. با کلی ها دوست عبوری و گذری می شین از بین اونا یکی شون ممکنه بشه دوست واقعی.
    موفق باشید.
    ویرایش توسط meinoush : جمعه 19 اردیبهشت 93 در ساعت 20:57

  9. 3 کاربر از پست مفید meinoush تشکرکرده اند .

    m.reza91 (جمعه 19 اردیبهشت 93), mohammad-ra (جمعه 19 اردیبهشت 93), pasta (جمعه 19 اردیبهشت 93)

  10. #36
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 23 شهریور 96 [ 00:34]
    تاریخ عضویت
    1391-12-27
    نوشته ها
    129
    امتیاز
    4,720
    سطح
    43
    Points: 4,720, Level: 43
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 30
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    84

    تشکرشده 80 در 54 پست

    Rep Power
    24
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط pasta نمایش پست ها
    محمد جان اهل کجایی ؟
    با سلام اهل همدان هستم

  11. #37
    Banned
    آخرین بازدید
    دوشنبه 01 دی 93 [ 18:45]
    تاریخ عضویت
    1393-2-07
    نوشته ها
    300
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience PointsSocial3 months registered
    تشکرها
    806

    تشکرشده 750 در 251 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    0
    Array
    اگه اهل تهران بودی می گفتم با هم بریم بیرون.منم تهران تنهام دوستی ندارم اینجا.
    کاملا می فهمم چی میگی.

  12. کاربر روبرو از پست مفید pasta تشکرکرده است .

    mohammad-ra (جمعه 19 اردیبهشت 93)

  13. #38
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 07 آبان 01 [ 21:11]
    تاریخ عضویت
    1393-1-11
    محل سکونت
    مگه فرقی داره!؟
    نوشته ها
    809
    امتیاز
    24,401
    سطح
    95
    Points: 24,401, Level: 95
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 949
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    3,979

    تشکرشده 3,495 در 804 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    191
    Array
    سلام دوست عزیز
    برگشتید به تاپیک اولتون : "همش داخل خونه الافم و هیچ دوستی ندارم و هیچ هدفی هم ندارم "
    اگه اشتباه نکنم کامپیوتر خوندید. مغزتون مثل سی پی یو داره عمل میکنه ؛ آخر برنامه که شد pc صفر شد و پرش کردید خط اول، این وسط حرف های ما هم مثل یه سری روال وقفه براتون بودند ، رفتید توشون و اومدید بیرون!!!! هیچ تغییری هم اتفاق نیافتاد! باید برنامه رو عوض کنید ، الگوریتم خرابه و خروجی نداره. شایدم یه نویزی ، چیزی اومد، ریست کردید !! نمیدونم والله!
    ببینید باید قدم به قدم بریم جلو . شما باید اول با خودتون کنار بیاید و مسائلی رو که تا الان بررسی شد حل کنید، بعد برید سراغ مراحل بعد. باید اول خودتون رو دوست داشته باشید تا بتونید دیگران رو دوست داشته باشید و بعد اون ها هم شما رو دوست خواهند داشت.
    تابستون سال قبل از طرف دانشگاه رفته بودم کار آموزی ( ذوب آهن اصفهان). مسئول آموزش اونجا توی تصادف یه دست و یه پاش رو به طور کامل از دست داده بود و از نوع مصنوعیش استفاده میکرد. ولی تلاشش برای راه انداختن کار کارآموزها شگفت انگیز بود. بین ساختمون ها - که فاصله هاشون هم زیاد بود - با اون وضعیت میدوید ! مطمئنم که یه لحظه هم به این فکر نمیکرد که بقیه راجع بهش چی فکر می کنند و به خاطر مرام ،اخلاق و اعتماد به نفسی که داشت دیگران هم توجهی به وضعیت او نداشتند. حتی ندیدم یه نفر اون رو به خاطر ظاهرش مسخرش کنه. در واقع منش اون فرد در خدمت کردن به دیگران این قدر جلب توجه میکرد که ظاهرش اهمیتی نداشت. بعضی وقت ها خودمون باعث بزرگ شدن ضعف هامون ،از دید سایرین، میشیم، این درسی بود که من توی ذوب آهن ،علی رغم سختی هاش و البته همزمان شدنش با ماه رمضان و در گرمای 48 درجه ی تابستون گرفتم. واقعا فکر کنید اگه جای اون فرد بودید چه کار میکردید؟ بعد فکر کنید اگه چنین شخصی جای شما بود چه کار میکرد؟،همون کار رو بکنید!
    به دیگران با خوش رویی کمک کنید و توقعی ازشون نداشته باشید و از خودتون لذت ببرید. نهایتا بعد مدتی جذبتون میشند.(البته منظورم کمک صادقانست نه ساده لوحی)
    راحت باشید و سخت نگیرید ،این دنیا دو روز بیشتر نیست . ارزش این که این همه خودتون رو اذیت کنید ؛ نداره.

  14. کاربر روبرو از پست مفید m.reza91 تشکرکرده است .

    meinoush (شنبه 20 اردیبهشت 93)

  15. #39
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 23 شهریور 96 [ 00:34]
    تاریخ عضویت
    1391-12-27
    نوشته ها
    129
    امتیاز
    4,720
    سطح
    43
    Points: 4,720, Level: 43
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 30
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    84

    تشکرشده 80 در 54 پست

    Rep Power
    24
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط meinoush نمایش پست ها
    من همش ناراحت بودم که چرا هیچکسی بهم چیزی یاد نداد یکی رو نداشتم که بیاد راه و چاه بهم نشون بده بگه هی بچه اینجا نرو اینجا برو اینکارو نکن اینکارو بکن خلاصه همه اش ازمون خطایی بوده زارو زندگیم. ولی دارم هی می بینم انگاری هر چی هم ادم خودش یه راه هایی رو رفته که تهش ناکجا بوده بیاد بگه نمی تونه جوری بگه که بقیه هم بفهمن و نرن اون راهارو. بابا شما که خیلی جوونین. از این سن و سال اینجا رو پیدا کردین یعنی خیلی هم عاقلین. پس چرا همش غصه ؟ چرا؟ زندگی کنین دیگه. اگه کسی به زور بهتون غصه یاد نداده توش نمونین. خوشحال باشین. ادم به شادی خیلی زود می پیونده در صورتی که باید سالها تلاش کنه تا غصه دار شه واقعا و افسرده!
    تنهایی هست ولی اونطوری که فکر می کنیم نیست. تلخ نیست. البته اون چیزی که احتمالا ناراحتتون می کنه اینه که کسی بهتون توجه نمی کنه. اینو می فهمم. اینکه واسه کسی ادم مهم نباشه حس خوبی نیست. اما واقعیت اینه که همه مهمیم. همه. ادما هم واقعا خیلی هاشون مهربونن. فقط چون اشنایی ندارن باهم یه جورایی برای اینکه اسیب نبینن گارد می گیرن اولش بعدش خوب میشن.
    یه کمی هم خودتون با خودتون حال کنین. خودتونو هر روز یه کمی بیشتر دوست داشته باشین.
    چی خوشحالتون می کنه؟ همون کارو بکنین. کتابی خوندن گوش دادن به شعر مثلا دیوان شمس مولانا پیاده روی نگاه کردن به حیوونا و طبیعت دقت کردن به رفتار حیوونا افتاب و ... اول شروع کنین خودتون خودتونو خوشحال کنین.
    بعدش هم وقتی خودتونو به دیگران معرفی نمی کنین خوب بقیه فکر می کنن نمی خواین دوست شین. معرفی هم یعنی اینکه یه کمی راحت باشین با ادما و یه کمی مهربون. مهربون حسی ها نه اینکه هی به بقیه سرویس و خدمات بدین. حالت هم حسی و درک کردن. خلاصه دوستانه باشین و یه کمی هم تلاش کنین بقیه هم باهاتون دوست می شن.
    دوست واقعی هم زیاد پیدا نمی شه. با کلی ها دوست عبوری و گذری می شین از بین اونا یکی شون ممکنه بشه دوست واقعی.
    موفق باشید.
    واقعا از اینکه دیر جواب میدم عذر میخوام چون طبق قوانین سایت بیشتر از 3پست در یک روز نمیشه زد;
    شما میگین زندگی کنین همی دو هفته هم تلاش کردم تلاش واسه شاد بودن تلاش برای دوست داشتن خودم...ولی وقتی روزها در خونه تنها باشی و هیچکی هم پیدا نشه که احوالت رو بپرسه دیگه آدم افسرده میشه دیگه آدم خسته میشه با نظرتون که میگید تنهایی خیلی هم تلخ نیست.اتفاقا اگه چشیده باشیدش خیلی خیلی تلخه ..... باور بفرمایید خیلی سعی کردم با دیگران گرم بگیرم ولی وقتی با کسی بیرونیم هیچ چیز خاصی واسه تعریف کردن ندارم مثلا پسرعموم با من یه دانشگاه هستش ولی وقتی میبینمش بعد یه سلام و علیک دیگه صحبت خاصی نداریم که بکنیم که اینرو واسه مثال گفتم با همه اینطوریم اینقدر که خونه بودم هیچ چیز جالب تو ذهنم شکل نگرفته که بخوام با دیگران هم صحبت بشم.... نه ای هم که میگید "نه اینکه هی به بقیه سرویس و خدمات بدین"رو واقعا تجربه کردم و طرف هرچی میخواست مثلا میگفت من اینترنت ندارم ببین فلان نمره ام اومده یا نه؟ و من هم بارها اینکارو کردم بعدها دیدم که پشت سر بنده چه حرفا که نمیزنه دیگه اون شد که شناختمش و الان به هیچکس سرویس نمیدم چون میدونم هرچیزی جنبه ای میخواد که خیلیا ندارن

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط meinoush نمایش پست ها
    من همش ناراحت بودم که چرا هیچکسی بهم چیزی یاد نداد یکی رو نداشتم که بیاد راه و چاه بهم نشون بده بگه هی بچه اینجا نرو اینجا برو اینکارو نکن اینکارو بکن خلاصه همه اش ازمون خطایی بوده زارو زندگیم. ولی دارم هی می بینم انگاری هر چی هم ادم خودش یه راه هایی رو رفته که تهش ناکجا بوده بیاد بگه نمی تونه جوری بگه که بقیه هم بفهمن و نرن اون راهارو. بابا شما که خیلی جوونین. از این سن و سال اینجا رو پیدا کردین یعنی خیلی هم عاقلین. پس چرا همش غصه ؟ چرا؟ زندگی کنین دیگه. اگه کسی به زور بهتون غصه یاد نداده توش نمونین. خوشحال باشین. ادم به شادی خیلی زود می پیونده در صورتی که باید سالها تلاش کنه تا غصه دار شه واقعا و افسرده!
    تنهایی هست ولی اونطوری که فکر می کنیم نیست. تلخ نیست. البته اون چیزی که احتمالا ناراحتتون می کنه اینه که کسی بهتون توجه نمی کنه. اینو می فهمم. اینکه واسه کسی ادم مهم نباشه حس خوبی نیست. اما واقعیت اینه که همه مهمیم. همه. ادما هم واقعا خیلی هاشون مهربونن. فقط چون اشنایی ندارن باهم یه جورایی برای اینکه اسیب نبینن گارد می گیرن اولش بعدش خوب میشن.
    یه کمی هم خودتون با خودتون حال کنین. خودتونو هر روز یه کمی بیشتر دوست داشته باشین.
    چی خوشحالتون می کنه؟ همون کارو بکنین. کتابی خوندن گوش دادن به شعر مثلا دیوان شمس مولانا پیاده روی نگاه کردن به حیوونا و طبیعت دقت کردن به رفتار حیوونا افتاب و ... اول شروع کنین خودتون خودتونو خوشحال کنین.
    بعدش هم وقتی خودتونو به دیگران معرفی نمی کنین خوب بقیه فکر می کنن نمی خواین دوست شین. معرفی هم یعنی اینکه یه کمی راحت باشین با ادما و یه کمی مهربون. مهربون حسی ها نه اینکه هی به بقیه سرویس و خدمات بدین. حالت هم حسی و درک کردن. خلاصه دوستانه باشین و یه کمی هم تلاش کنین بقیه هم باهاتون دوست می شن.
    دوست واقعی هم زیاد پیدا نمی شه. با کلی ها دوست عبوری و گذری می شین از بین اونا یکی شون ممکنه بشه دوست واقعی.
    موفق باشید.
    واقعا از اینکه دیر جواب میدم عذر میخوام چون طبق قوانین سایت بیشتر از 3پست در یک روز نمیشه زد;
    شما میگین زندگی کنین همی دو هفته هم تلاش کردم تلاش واسه شاد بودن تلاش برای دوست داشتن خودم...ولی وقتی روزها در خونه تنها باشی و هیچکی هم پیدا نشه که احوالت رو بپرسه دیگه آدم افسرده میشه دیگه آدم خسته میشه با نظرتون که میگید تنهایی خیلی هم تلخ نیست.اتفاقا اگه چشیده باشیدش خیلی خیلی تلخه ..... باور بفرمایید خیلی سعی کردم با دیگران گرم بگیرم ولی وقتی با کسی بیرونیم هیچ چیز خاصی واسه تعریف کردن ندارم مثلا پسرعموم با من یه دانشگاه هستش ولی وقتی میبینمش بعد یه سلام و علیک دیگه صحبت خاصی نداریم که بکنیم که اینرو واسه مثال گفتم با همه اینطوریم اینقدر که خونه بودم هیچ چیز جالب تو ذهنم شکل نگرفته که بخوام با دیگران هم صحبت بشم.... نه ای هم که میگید "نه اینکه هی به بقیه سرویس و خدمات بدین"رو واقعا تجربه کردم و طرف هرچی میخواست مثلا میگفت من اینترنت ندارم ببین فلان نمره ام اومده یا نه؟ و من هم بارها اینکارو کردم بعدها دیدم که پشت سر بنده چه حرفا که نمیزنه دیگه اون شد که شناختمش و الان به هیچکس سرویس نمیدم چون میدونم هرچیزی جنبه ای میخواد که خیلیا ندارن

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط m.reza91 نمایش پست ها
    سلام دوست عزیز
    برگشتید به تاپیک اولتون : "همش داخل خونه الافم و هیچ دوستی ندارم و هیچ هدفی هم ندارم "
    اگه اشتباه نکنم کامپیوتر خوندید. مغزتون مثل سی پی یو داره عمل میکنه ؛ آخر برنامه که شد pc صفر شد و پرش کردید خط اول، این وسط حرف های ما هم مثل یه سری روال وقفه براتون بودند ، رفتید توشون و اومدید بیرون!!!! هیچ تغییری هم اتفاق نیافتاد! باید برنامه رو عوض کنید ، الگوریتم خرابه و خروجی نداره. شایدم یه نویزی ، چیزی اومد، ریست کردید !! نمیدونم والله!
    ببینید باید قدم به قدم بریم جلو . شما باید اول با خودتون کنار بیاید و مسائلی رو که تا الان بررسی شد حل کنید، بعد برید سراغ مراحل بعد. باید اول خودتون رو دوست داشته باشید تا بتونید دیگران رو دوست داشته باشید و بعد اون ها هم شما رو دوست خواهند داشت.
    تابستون سال قبل از طرف دانشگاه رفته بودم کار آموزی ( ذوب آهن اصفهان). مسئول آموزش اونجا توی تصادف یه دست و یه پاش رو به طور کامل از دست داده بود و از نوع مصنوعیش استفاده میکرد. ولی تلاشش برای راه انداختن کار کارآموزها شگفت انگیز بود. بین ساختمون ها - که فاصله هاشون هم زیاد بود - با اون وضعیت میدوید ! مطمئنم که یه لحظه هم به این فکر نمیکرد که بقیه راجع بهش چی فکر می کنند و به خاطر مرام ،اخلاق و اعتماد به نفسی که داشت دیگران هم توجهی به وضعیت او نداشتند. حتی ندیدم یه نفر اون رو به خاطر ظاهرش مسخرش کنه. در واقع منش اون فرد در خدمت کردن به دیگران این قدر جلب توجه میکرد که ظاهرش اهمیتی نداشت. بعضی وقت ها خودمون باعث بزرگ شدن ضعف هامون ،از دید سایرین، میشیم، این درسی بود که من توی ذوب آهن ،علی رغم سختی هاش و البته همزمان شدنش با ماه رمضان و در گرمای 48 درجه ی تابستون گرفتم. واقعا فکر کنید اگه جای اون فرد بودید چه کار میکردید؟ بعد فکر کنید اگه چنین شخصی جای شما بود چه کار میکرد؟،همون کار رو بکنید!
    به دیگران با خوش رویی کمک کنید و توقعی ازشون نداشته باشید و از خودتون لذت ببرید. نهایتا بعد مدتی جذبتون میشند.(البته منظورم کمک صادقانست نه ساده لوحی)
    راحت باشید و سخت نگیرید ،این دنیا دو روز بیشتر نیست . ارزش این که این همه خودتون رو اذیت کنید ؛ نداره.
    صحبتای شما کاملا درسته ولی انسان وقتی کاری رو شروع میکنه بارها وبارها وسط کار کم میاره اما با تلنگرهایی که بهش زده میشه مجددا برای ادامه ی کار روحیه میگیره که این تلنگرها توسط شما و افراد دیگر همدردی به بنده زده میشه و خیلی هم ممنون...ولی مشکل من این تنها بودنه و اینکه مدتهای مدیدی یکی به گوشیم زنگ نمیزنه هستش که خیلی عاصیم میکنه

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط m.reza91 نمایش پست ها
    سلام دوست عزیز
    برگشتید به تاپیک اولتون : "همش داخل خونه الافم و هیچ دوستی ندارم و هیچ هدفی هم ندارم "
    اگه اشتباه نکنم کامپیوتر خوندید. مغزتون مثل سی پی یو داره عمل میکنه ؛ آخر برنامه که شد pc صفر شد و پرش کردید خط اول، این وسط حرف های ما هم مثل یه سری روال وقفه براتون بودند ، رفتید توشون و اومدید بیرون!!!! هیچ تغییری هم اتفاق نیافتاد! باید برنامه رو عوض کنید ، الگوریتم خرابه و خروجی نداره. شایدم یه نویزی ، چیزی اومد، ریست کردید !! نمیدونم والله!
    ببینید باید قدم به قدم بریم جلو . شما باید اول با خودتون کنار بیاید و مسائلی رو که تا الان بررسی شد حل کنید، بعد برید سراغ مراحل بعد. باید اول خودتون رو دوست داشته باشید تا بتونید دیگران رو دوست داشته باشید و بعد اون ها هم شما رو دوست خواهند داشت.
    تابستون سال قبل از طرف دانشگاه رفته بودم کار آموزی ( ذوب آهن اصفهان). مسئول آموزش اونجا توی تصادف یه دست و یه پاش رو به طور کامل از دست داده بود و از نوع مصنوعیش استفاده میکرد. ولی تلاشش برای راه انداختن کار کارآموزها شگفت انگیز بود. بین ساختمون ها - که فاصله هاشون هم زیاد بود - با اون وضعیت میدوید ! مطمئنم که یه لحظه هم به این فکر نمیکرد که بقیه راجع بهش چی فکر می کنند و به خاطر مرام ،اخلاق و اعتماد به نفسی که داشت دیگران هم توجهی به وضعیت او نداشتند. حتی ندیدم یه نفر اون رو به خاطر ظاهرش مسخرش کنه. در واقع منش اون فرد در خدمت کردن به دیگران این قدر جلب توجه میکرد که ظاهرش اهمیتی نداشت. بعضی وقت ها خودمون باعث بزرگ شدن ضعف هامون ،از دید سایرین، میشیم، این درسی بود که من توی ذوب آهن ،علی رغم سختی هاش و البته همزمان شدنش با ماه رمضان و در گرمای 48 درجه ی تابستون گرفتم. واقعا فکر کنید اگه جای اون فرد بودید چه کار میکردید؟ بعد فکر کنید اگه چنین شخصی جای شما بود چه کار میکرد؟،همون کار رو بکنید!
    به دیگران با خوش رویی کمک کنید و توقعی ازشون نداشته باشید و از خودتون لذت ببرید. نهایتا بعد مدتی جذبتون میشند.(البته منظورم کمک صادقانست نه ساده لوحی)
    راحت باشید و سخت نگیرید ،این دنیا دو روز بیشتر نیست . ارزش این که این همه خودتون رو اذیت کنید ؛ نداره.
    صحبتای شما کاملا درسته ولی انسان وقتی کاری رو شروع میکنه بارها وبارها وسط کار کم میاره اما با تلنگرهایی که بهش زده میشه مجددا برای ادامه ی کار روحیه میگیره که این تلنگرها توسط شما و افراد دیگر همدردی به بنده زده میشه و خیلی هم ممنون...ولی مشکل من این تنها بودنه و اینکه مدتهای مدیدی یکی به گوشیم زنگ نمیزنه هستش که خیلی عاصیم میکنه

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط pasta نمایش پست ها
    اگه اهل تهران بودی می گفتم با هم بریم بیرون.منم تهران تنهام دوستی ندارم اینجا.
    کاملا می فهمم چی میگی.
    خیلی ممنون از حس همدردی تون و متاسفام که در یه شهر نیستیم

  16. 2 کاربر از پست مفید mohammad-ra تشکرکرده اند .

    m.reza91 (شنبه 20 اردیبهشت 93), meinoush (شنبه 20 اردیبهشت 93)

  17. #40
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 07 آبان 01 [ 21:11]
    تاریخ عضویت
    1393-1-11
    محل سکونت
    مگه فرقی داره!؟
    نوشته ها
    809
    امتیاز
    24,401
    سطح
    95
    Points: 24,401, Level: 95
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 949
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    3,979

    تشکرشده 3,495 در 804 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    191
    Array
    امروز صبح داشتم به شما فکر میکردم یاد این شعر دبستانی افتادم :

    بشنو از من کودک من، پیش چشم مرد فردا
    زندگانی خواه تیره خواه روشن، هست زیبا هست زیبا.


    یادتونه!؟ ؛ آخرای شعر "باز باران". شاید دوم دبستان بود.
    بعد یادم اومد اون موقع یه بچه ی احمق بودم و برای بیست گرفتن از معلم لغت-معنی حفظ میکردم!؛اما دریغ از کوچکترین توجه به این شعر.

    حق با شماست . شرایط سختیه ولی یادتون باشه :
    ** هرکه او بيدارتر پر دردتر **
    ** هرکه درکش بیش دردش بیشتر **

  18. 2 کاربر از پست مفید m.reza91 تشکرکرده اند .

    fariba s (یکشنبه 21 اردیبهشت 93), mohammad-ra (یکشنبه 21 اردیبهشت 93)


 
صفحه 4 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 07:20 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.