سلام دوستان. این اولین سوالی هست که دارم توو همدردی مطرح میکنم اگر میشه در مورد موضوعی که میخوام بگم راهنماییم کنید. خیلی به راهنماییتون احتیاج دارم
حدود 2 ماهی هست با یک آقایی در یکی از شبکه های اجتماعی آشنا شدم. البته آشناییمون خیلی مجازی نبوده! یکسالی از عضویتم توو اون سایت میگذره توو این یک سال چندباری دیداری بین کاربران صورت گرفته من و ایشون هم در این دیدارها حضور داشتیم. همین دیدارها بهانه ای شد برای آشنایی ما.
شخصیت ایشون بسیار قابل احترام هست هم برای من و هم برای دیگران. متین و مودب هستن، اخلاق خوبی دارن، تحصیلکرده هستن...
بعد از آخرین میتینگی که از طرف سایت برگزار شد رابطه ی ما با هم بیشتر شد به صورت پیام و تلفنی تا اینکه یک روز ازم خواستن حضوری همدیگه رو ببینیم. ناگفته نمونه که در تمام اون مدت و در اون دیدارها بینمون علاقه به وجود اومده بود اما هیچکدوممون حرفی در موردش نمیزدیم...
با درخواستشون برای دیدار موافقت کردم، قرار بود دیدارمون در یکی از رستوران هایی که ایشون از قبل انتخاب کرده بودند باشه اما بعد تصمیمشون تغییر کرد و ازم خواستن به محل کارشون بیام به دلیل سرد بودن هوا. خیلی دو دل شده بودم برای رفتن، از یک طرف هم خیلی استرس داشتم. چون اولین باری هست که درگیر رابطه ی عاطفی شدم.نمی دونستم قبول کنم برم شرکتشون یا بهشون بگم رستوران بهتره... با این فکر که قطعا همکاراشون هم حضور دارن و خطری تهدیدم نمیکنه تصمیم گرفتم به محل کارشون برم.
خلاصه وقتی رسیدم به محل ِ قرار خیلی تعجب کردم چون خبری از شرکت و همکار و... نبود. آدرسی که به من داده بودند متعلق به خونه ی ایشون بود. از همون لحظه خیلی معذب شدم ولی ترسی درونم نبود! بهشون اعتماد داشتم! رفتارشون مثل سابق خیلی مودبانه و متین بود. حدود دو ساعتی بود که با هم بودیم و مشغول گپ و گفتگو تا اینکه ( خیلی سختمه گفتنش)
ایشون کم کم فاصله اشون رو به من نزدیک کردن، دستم رو توو دستشون گرفتن و اظهار دلتنگی و...خیلی تعجب کردم و برام قابل باور نبود چون انتظارش رو اصلا نداشتم دستم رو کنار کشیدم و ازشون خواستم که بریم بیرون از اونجا ولی مخالفت کردن، از جام بلند شدم و بهشون گفتم بودنمون صلاح نیست و قصد داشتم برم که اجازه ندادن. دیگه واقعا ترسیده بودم اما نمیدونستم چیکار کنم....توو اون لحظه داشت از علاقه اش بهم میگفت ولی من گوشم چیزی نمی شنید...
متاسفانه دیدار اون روز ما به رابطه ی جنسی کشیده شد. منظورم از رابطه ی جنسی رابطه ی زناشویی و ... نیست امیدوارم منظورم رو متوجه شده باشین.
بعد از اون دیدار یکبار دیگه اون اتفاق تکرار شد :(
علاقه مون خیلی بیشتر از قبل شده بود...ولی من نمی خواستم رابطمون اینطور ادامه پیدا کنه، باورش هنوزم برای من سخته. از کاری که انجام داده بودیم از این که دربرابر درخواستش سکوت کردم ( واقعا نمیدونستم باید چیکار کنم) پشیمون شدم، همش نگران آینده ام، من توو ذهنم رویای ازدواج با ایشون رو داشتم اما تا حالا حرف ازدواج پیش نیومده...
خلاصه دو هفته ی پیش حرف دلم رو بهش زدم و گفتم نمی خوام دیگه بینمون چنین رابطه ای باشه و حتی حرفش زده بشه. ایشون هم با تصمیمم موافقت کردن.
با تمام وجود پشیمون شده بودم از کارم، کارم فقط شده بود گریه و طلب بخشش از خدا
از بعد ِ تصمیمم رفتارش باهام خیلی سرد شده، کمتر تماس میگیره، جواب پیام هارو خیلی کوتاه میده، دیداری هم دیگه نداشتیم...وقتی دلیل رفتارای سردش رو میپرسم میگه کارهام خیلی خیلی زیاد شده، البته مطمئنم کاراش زیاده چون شبا تا صبح بیداره و مشغول کار. ولی نمی تونم باور کنم اینقدر کار داره که حتی 5 دقیقه هم برای من وقت نداشته باشه. حس میکنم از چیزی ناراحته نمی دونم بخاطر تصمیم منه یا من دارم اشتباه قضاوت میکنم؟
+ ایشون چند سالی هست مستقل و تنها زندگی میکنن و با خانوادشون خیلی کم در ارتباط هستن، دلیلش رو ازشون نپرسیدم. فکر میکنم نباید به حریم شخصیش دخالتی داشته باشم. ولی کنجکاوم بدونم.
و به گفته ی خودشون من اولین دختری هستم که به دلشون نشستم. تفاوت سنیمون 7 سال ِ. من 20 ایشون 27
با گفته های من به نظر شما از قبل برنامه ریزی داشته برای معاشقه؟
چیکار کنم رابطمون به شکست خاتمه پیدا نکنه؟ واقعا بهش علاقه دارم...
در برابر بی توجهی هاش چه عکس العملی نشون بدم؟
پیشاپیش سپاسگزارم از راهنماییتون
علاقه مندی ها (Bookmarks)