سلام دوستان
نمی دونم چه قدر من به خاطر دارید؟
چند هفته پیش اینجا عضو شدم و ان موقع اوج اضطراب بودم ... یک رابطه دوستی شروع کرده بودم که طرف مقابلم خیلی سعی به نزدیک شدن فیزیکی به من داشت و گاهی به بدنم هم دست میزد ... اما من به شدت ناراحت میشدم و گاهی بعد از جدا شدن از هم گریه میکردم
و تازه ان فرد انتظار سکس و.. هم داشت من به پیشنهاد تمامی دوستان انجمن (خیلی دوستان لطف کردند و دوستانه برام پیام گذاشتند ...) چند وقتی هست رابطه مون قطع کردیم کامل خود ان اقا بیشتر مایل بود که قطع کنیم میگفت ناخوداگاه دارم بهت ضربه میزنم و نمیتونم جلو خودم بگیرم .....
نمیدونم ان رابطه تموم شده خوشحالم کارم به سکس نرسیده
اما یک حس تنهایی عجیبی داره خفم میکنه از قبل افسرده تر و بی حس شدم
خسته ام و کلافه ام حتی میل جنسی ام هم به شدت کمتر از قبل شده انگار دارم ازش متنفر میشوم
من کار میکنم درس میخونم اما حوصله هیچ کدوم ندارم
تمرکز فکرم خیلی خیلی پایین
مرتب مینویسم و برنامه ریزی میکنم اما حوصله هیچی ندارم دیگه ....
از تنهایی خسته ام و کلافه ام
من حتی به یک اس ام اس یا 2 دقیقه تماس تلفنی با ان هم دلخوش بودم.......
همه اش تو ذهنم میره که بتونم با کس دیگه ارتباطی داشته باشم اما
1- نمیدونم چه جوری اشنایی داشته باشم که هدفش ازدواج باشه؟
2- با خودم میگم حالا ازدواج هم نشد یک اشنایی ساده و دوستی ساده باشه اما اخرش که چی؟
من ظاهر ساده دارم اما جدیدا کمی ارایش سبک میکنم و .....
میدونم خیلی ها مثل من مجردند میدونم همه اینها را میدونم اما دلم تنهاست خسته است دلم میخواست حرف بزنم
خیلی سخت تو هفت اسمون یک ستاره هم نداشته باشی
الان که اینها را مینویسم دارم گریه میکنم
من حسابی خودم سرزنش کردم و میکنم تو را خدا اگه نمیتونید با هام همدلی کنید سرزنشم نکنید مسایل متعصبانه نبینید واقعا حالم خوش نیست
علاقه مندی ها (Bookmarks)