به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 17
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 15 دی 92 [ 16:17]
    تاریخ عضویت
    1391-9-05
    نوشته ها
    102
    امتیاز
    1,411
    سطح
    21
    Points: 1,411, Level: 21
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 89
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    16

    تشکرشده 30 در 16 پست

    Rep Power
    0
    Array

    عدم عشق به همسر و یکنواختی زندگی

    سلام دوستای خوبم
    من قبلن هم تاپیک زدم و درباره مشکلاتم کمک خواستم خداروشکر تا حدی زندگیم رو به بهبود رفت ازجمله مشکلات شوهرم و رفتارهای زننده خانوادش البته بعضی هاش هنوزم وجود داره ولی با یاد گرفتن رفتار جرات مندانه تا حد زیادی ارامش به زندگیم برگشته
    الان مشکلی که دارم اینه یک جورایی از بس یک مدت انرژی برای حل مسایل مختلف گذاشتم الان احساس یکنواختی و تحلیل رفتن انرژی ام میکنم در ضمن احساس میکنم فقط به همسرم وابسته شدم تا عاشقش روزها که خونه هستم یه یاد عشق های قدیمی ام میفتم و حتی با یکیشون که از لحاظ شخصیتی فوق العاده جاافتاده هست چت میکنم چون همسرم خیلی جاها تو دوسال اول زندگیم درکم نکرد انگار عقده ای شدم البته همسرم هنوز هم تو بعد احساس ضعیفه
    یک مشکل دیگه اینه به دلیل مشکلاتمون همسرم میگه باید بهم ثابت بشه تو واقعا خودت را با این شرایط من و خانوادم و فرهنگشون و طرز برخورد وفق دادی تا اون موقع بچه داربشیم
    الان جاری که خیلی دیرتر از ما ازدواج کردن دارن بچه دارمیشن و من وقتی میرم اونجا رفتارهاشون و همچنین رفتارمائرشوهرم باهاش رو میبینیم نمیتونم تحمل کنم به شوهرم گفتم تا بچه دارنشیم شهر اونا نمیام

    واقعا احساس میکنم زندگیم بعد سه سال بی روح شده یخ شده در زمینه کاریم هم شرکت های خصوصی کار زیاد میکشن پول خوبی نمیدن درصورتی که جاریم اینا کارمند دولت هستن چه بروبیایی دارن از همه لحاظ تحت فشار اومدم از یک طرفم بچه میبینم اشکام میریزه نمیدونم چرا اینجوری شدم
    ولی زندگیمون ارومه و بحث نداریم ولی از ته دل عاشق شوهرم نیستم اونم بعد سه سال
    کمکم کنید دوستای خوبم

  2. #2
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 15 دی 92 [ 16:17]
    تاریخ عضویت
    1391-9-05
    نوشته ها
    102
    امتیاز
    1,411
    سطح
    21
    Points: 1,411, Level: 21
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 89
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    16

    تشکرشده 30 در 16 پست

    Rep Power
    0
    Array
    هیچ دوستی کمک نمیکنه:-(

  3. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 08 خرداد 99 [ 15:45]
    تاریخ عضویت
    1391-10-02
    نوشته ها
    399
    امتیاز
    8,219
    سطح
    61
    Points: 8,219, Level: 61
    Level completed: 23%, Points required for next Level: 231
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    14

    تشکرشده 833 در 318 پست

    Rep Power
    58
    Array
    مشکل شما اینه دارید خودتونو با دیگران مقایسه می کنید، این کار هیچ سودی نداره براتون و باعث میشه به این نتایج برسید،شما خودت باش،با هر حقوق و هر شغلی،اما با مقایسه خودت با دیگران خودتو سرزنش نکن،ادم خوبه که از افراد موفق الگو بگیره تو زندگیش اما هیچ وقت نباید بگه کاش من جای اون بودم و یا کاستی هاشو با دیده سرزنش بخاد نگاه کنه،مشکل اصلی شما دیدتون هست،پس عوضش کنید!!ضمنا خب طبیعیه زندگی گاهی اوقات یکنواخت کننده هستش،این تو زندگی همه ماها هست،پس نگرانی نداره،شما برا خودت هدف تعریف کن و برای رسیدن به اون تلاش کن،زندگیتم از یکنواختی در میاد

  4. 2 کاربر از پست مفید samanft تشکرکرده اند .

    rezasadeghi (دوشنبه 20 آبان 92), tamanaye man (شنبه 18 آبان 92)

  5. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 15 دی 92 [ 16:17]
    تاریخ عضویت
    1391-9-05
    نوشته ها
    102
    امتیاز
    1,411
    سطح
    21
    Points: 1,411, Level: 21
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 89
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    16

    تشکرشده 30 در 16 پست

    Rep Power
    0
    Array
    مقایسه نمیکنم ولی منم دلم عشق و محبت میخاد از شوهرم کمبودش چطوری جبران میشه
    اینکه میتونم مادر بشم ولی اون هنوز بهم اطمینان نداره روحم رو زجر میده
    نمیدونم چه کنم

  6. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 08 خرداد 99 [ 15:45]
    تاریخ عضویت
    1391-10-02
    نوشته ها
    399
    امتیاز
    8,219
    سطح
    61
    Points: 8,219, Level: 61
    Level completed: 23%, Points required for next Level: 231
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    14

    تشکرشده 833 در 318 پست

    Rep Power
    58
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط fakhteh1365 نمایش پست ها
    مقایسه نمیکنم ولی منم دلم عشق و محبت میخاد از شوهرم کمبودش چطوری جبران میشه
    اینکه میتونم مادر بشم ولی اون هنوز بهم اطمینان نداره روحم رو زجر میده
    نمیدونم چه کنم
    باید رگ خواب شوهرتونو بر اساس ویژگیهای شخصیتیش به دست بیارید به بیشتر به سمتتون کشیده شه،اشتباه بیشتر زنهای ایرانی اینه که همیشه مقابله به مثل میکنند،به جای اینکه ریشه کار رو ببینند همش فکر انتقام هستن و یا اینکه سرخورده میشن و زندگی معنای واقعی خودشو براشون از دست میده.ضمنا شما تو نوشته اولتون نوشتی جاریم شغل دولتی داره و من ازاد و اون کارش راحتره و....خب این یعنی مقایسه دیگه!!!یعنی کار خودتونو با اون مقایسه میکنید،این خودش اشتباهه،شما از کجا میدونید این کار دولتی بهتر از شغل شماست؟؟؟بذارید براتون یه داستان رو بگم،من یه دوستی داشتم که یک سالی از من بزرگتر بود،فوق دیپلم قبول شد،سال بعدش من لیسانس قبول شدم،اون بعد فوق دیپلم رفت سربازی و بعد از سربازیش یک نهاد دولتی استخدام شد و استخدام شدنش مقارن شد با ترم اخر درس من،من وقتی اون استخدام شد همش پیش خودم میگفتم خوش به حالش هم سربازیشو رفت هم کار درست حسابی و دولتی گیرش اومد،اما من تازه درسم داره تموم میشه،بعدشم باید برم سربازی،کی برم دنبال کار،کار دولتی هم که اصلا نمیتونم برم،خلاصه من ترم اخر دانشگاه وقتی از دانشگاه بر میگشتم میدیدم که داره از سر کار بر میگرده تازه کلاس زبانم شروع کرده بود رفتن،خیلی ناراحت بودم(نه اینکه حسودی کنم چون شکر خدا این خصلت اصلا تو من نیست، یا از پیشرفت اون ناراحت باشم)به خاطر خودم ناراحت بودم،میگفتم این همه درس خوندم اخرشم معلوم نیست چی میخاد از اب در بیاد،کاش من خیالم راحت بود مثل دوستم و منم سر کار میرفتم،خلاصه توی ایام امتحانات ترم اخرم توی کتابخونه ای که درس میخوندم با یکی دوست شدم که بعدش فهمیدم شاغله،گفت صبح ها میرم سر کار،عصر ها هم میام اینجا،وقتی بیشتر صحبت کردیم فهمیدم دقیقا توی همون ارگانی هست که این دوستم هست منتها توی یه منطقه دیگه،خلاصه از وضعیت درسم پرسید و معدلم،گفتم ترم اخرم اما میدونم معدلم ان ترم با دادن اخرین درسهای دوره لیسان چقدر میشه،وقتی بهش گفتم گفت خیلی خوبه،ارگان ما رشته شما و معدلی مثل معدل شما رو روی هوا میزنه،بهم ادرس و شماره تلفن داد برم برای پر کردن رزمه،تازه گفت میتونتی بعد استخدامت دوره سربازیت رو هم اونجا بگذرونی،من خیلی امیدوار شدم،خیلی،اونقدر که ترم اخر همه به خاطر بالاتر رفتن معدلم نمرهام به قدری بالا شد که در حالت عادی به علت نداشتن انگیزه هیچ وقت نمیشد،خلاصه خیلی خوشحال بودم،خیلی،چون هم شغل داشتم پیدا میکردم،هم سربازیم داشت ردیف میشد،هم اینکه حقوقش اون سال (سال 88) یک میلیون بود(تازه برای کسی که صفر استخدام میشه)روحیم کلن عوض شده بود،بعد از یک ماه بهم زنگ زدن برم مصاحبه،رفتم مصاحبه خوبی هم بود(جوری که من دیگه برنامه ریزیمو کرده بودم برای ادامه زندگیم) اما بعد یه هفته زنگ زدن و گفتن متاسفانه قبول نشدید،دنیا رو سرم خراب شد،نفسم در نمی اومد دیگه،اون زمان خدا کمکم کرد تونستم با اون به اصطلاح شکست کنار بیام و سریعا بعد این جریان رفتم سربازی،حتی تو دوران سربازی ناراحت بودم،میگفتم اگه جور شده بود هم شغلم مشخص بود هم سربازی نمیرفتم،خلاصه سربازیم تموم شد و بعد چند ماه و به لطف خدا یه شغل خوب برام جور شد(خیلی بهتر از اون شغلی که حسرتشو میخوردم چند سال پیش) تا اینکه دو هفته پیش شنیدم اون دوستم که یک سال ازم بزرگتره و من اون روزا میگفتم کاش منم توی شغل اون بودم از کارش استعفا داده(نمیدونم به چه دلیلی چون خودشو خیلی وقته ندیدم) و الان که به قضیه نگاه میکنم میبینم دید من خیلی کوچیک بوده اون زمان،من اگر خدا اون موقع اون شغل رو بهم میداد من جایی که الان هستم دیگه نبودم،تازه بعدش فهمیدم اصلا کارش با روحیه من سازگار نیست و من حرص بیخود میزدم،میدونید چرا؟چون من از بیرون بهد قضیه نگاه میکردم و خودمو با اون مقایسه میکردم،شما هم امیدوارم فقط خودتو و توتانمندی هاتو ببینی و اصلا حسرت کسی رو نخوری،چون اینجور موفقتری
    ویرایش توسط samanft : چهارشنبه 15 آبان 92 در ساعت 21:07

  7. 2 کاربر از پست مفید samanft تشکرکرده اند .

    del (پنجشنبه 16 آبان 92), earth (چهارشنبه 15 آبان 92)

  8. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 19 اردیبهشت 93 [ 20:18]
    تاریخ عضویت
    1392-2-24
    نوشته ها
    283
    امتیاز
    1,885
    سطح
    25
    Points: 1,885, Level: 25
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 15
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger First Class1000 Experience Points
    تشکرها
    686

    تشکرشده 569 در 244 پست

    Rep Power
    40
    Array
    سلام فاخته عزیز.حرف سامان محترم درسته.
    آقا سامان داستان شما خیلی خوب وبه جا بود.به من وافکارم که خیلی کمک کرد.امیدوارم بتونم موفق بشم.

  9. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 15 دی 92 [ 16:17]
    تاریخ عضویت
    1391-9-05
    نوشته ها
    102
    امتیاز
    1,411
    سطح
    21
    Points: 1,411, Level: 21
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 89
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    16

    تشکرشده 30 در 16 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنونم از راهنماییتون
    ولی من مهندسی خوندم و چون خانم هستم و محجبه و رفتن به تهران برام سخته کار مناسبی اینجا نیست دوستام هم شرکت های خصوصی هستن حقوق خوبی نمیگیرن ولی جاریم به جای اینکه درس بخونه رفته یک اداره دولتی مثلا ده سال پیش حالا تو همین دانشگاه های بدون کنکور لیسانس هم گرفته حالا ماها که زحمت کشیدیم دانشگاه دولتی گرفتار این بیکاری این دوره شدیم نه کار مناسب نه زندگی پر از عشق به چی دلگرم باشم اخه

  10. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 15 دی 92 [ 16:17]
    تاریخ عضویت
    1391-9-05
    نوشته ها
    102
    امتیاز
    1,411
    سطح
    21
    Points: 1,411, Level: 21
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 89
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    16

    تشکرشده 30 در 16 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوستای خوبم شوهرم برای تعطیلات عاشورا میگه بریم شهر اون ولی چون جاریم بارداره و تو رفتارشون خیلی فرق میزارن هی لیلی به لالای اون میزارن و من هم دلم بچه میخاد ولی شوهرم میگه الان وقتش نیست نمیخام برم چیکار کنم؟مادرشوهرم خیلی هوای اونو داره با اینکه من بیشتز بهشون محبت کردم حتی عید که بچه اش به دنیا میاد دیگه هی مردم بهم میگن چرا بچه نمیاری با تحقیر نگام میکنن و اون هی پز میده شوهرش راه میره قربون صدقه میره نمیتونم این رفتارها رو تحمل کنم کمکم کنید شوهرم تنهایی بره اشکالی داره؟

  11. #9
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام
    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 93 [ 11:18]
    تاریخ عضویت
    1392-3-26
    نوشته ها
    1,155
    امتیاز
    3,537
    سطح
    37
    Points: 3,537, Level: 37
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 113
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    153

    تشکرشده 2,575 در 920 پست

    Rep Power
    0
    Array
    خوب این مسایل را به شوهرت گفته ای ؟ آیا به او گفته ای که با بچه دار نشدن اعتبارت را نزد اقوام از دست داده ای و همه تو را با جاری ات مقایسه می کنند ؟
    به نظر من بنشین و با شوهرت صحبت کن ببین چه می گوید.

  12. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 15 دی 92 [ 16:17]
    تاریخ عضویت
    1391-9-05
    نوشته ها
    102
    امتیاز
    1,411
    سطح
    21
    Points: 1,411, Level: 21
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 89
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    16

    تشکرشده 30 در 16 پست

    Rep Power
    0
    Array
    آره گفتم دوستم اخه اوایل زندگیمون یک سری مشکلات با شوهرم و خانوادش داشتم به دلیل تفاوت فرهنگی خانوادش من رو قبول نداشتن بی محلی میکردن تحقیر از این موارد منم چندباری دادم دراومد و گریه کرد جلو اونا از نظر احساسی و جنسی و توجه هم تو خونه سرد بود برای همین بهم گفته باید رفتار گذشته رو بزاری کنار درصورتی که اونا هم مقصر بودن خوب قبول نمیکرد حالا میگه باید تحمل کنی این شرایط رو چون اخلاق خودت باعث شده
    خانوادش هم شدیدا بچه دوست و اینا هستن من واقعا بعد سه سال زندگی برم اونجا چی بگم

    - - - Updated - - -

    دوستای خوبم کمک کنید بهم


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. وقتی ناراحتم به سختی می تونم حرف بزنم(دوستان قدیمی لطفا باهام صحبت کنید)
    توسط ستاره آشنا در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: یکشنبه 01 مهر 97, 23:46
  2. پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: دوشنبه 09 بهمن 96, 14:47
  3. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: یکشنبه 19 مهر 94, 23:08
  4. پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: یکشنبه 11 آبان 93, 00:32
  5. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: جمعه 30 فروردین 92, 11:55

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 23:06 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.