سلام دوستای خوبم
من قبلن هم تاپیک زدم و درباره مشکلاتم کمک خواستم خداروشکر تا حدی زندگیم رو به بهبود رفت ازجمله مشکلات شوهرم و رفتارهای زننده خانوادش البته بعضی هاش هنوزم وجود داره ولی با یاد گرفتن رفتار جرات مندانه تا حد زیادی ارامش به زندگیم برگشته
الان مشکلی که دارم اینه یک جورایی از بس یک مدت انرژی برای حل مسایل مختلف گذاشتم الان احساس یکنواختی و تحلیل رفتن انرژی ام میکنم در ضمن احساس میکنم فقط به همسرم وابسته شدم تا عاشقش روزها که خونه هستم یه یاد عشق های قدیمی ام میفتم و حتی با یکیشون که از لحاظ شخصیتی فوق العاده جاافتاده هست چت میکنم چون همسرم خیلی جاها تو دوسال اول زندگیم درکم نکرد انگار عقده ای شدم البته همسرم هنوز هم تو بعد احساس ضعیفه
یک مشکل دیگه اینه به دلیل مشکلاتمون همسرم میگه باید بهم ثابت بشه تو واقعا خودت را با این شرایط من و خانوادم و فرهنگشون و طرز برخورد وفق دادی تا اون موقع بچه داربشیم
الان جاری که خیلی دیرتر از ما ازدواج کردن دارن بچه دارمیشن و من وقتی میرم اونجا رفتارهاشون و همچنین رفتارمائرشوهرم باهاش رو میبینیم نمیتونم تحمل کنم به شوهرم گفتم تا بچه دارنشیم شهر اونا نمیام
واقعا احساس میکنم زندگیم بعد سه سال بی روح شده یخ شده در زمینه کاریم هم شرکت های خصوصی کار زیاد میکشن پول خوبی نمیدن درصورتی که جاریم اینا کارمند دولت هستن چه بروبیایی دارن از همه لحاظ تحت فشار اومدم از یک طرفم بچه میبینم اشکام میریزه نمیدونم چرا اینجوری شدم
ولی زندگیمون ارومه و بحث نداریم ولی از ته دل عاشق شوهرم نیستم اونم بعد سه سال
کمکم کنید دوستای خوبم
علاقه مندی ها (Bookmarks)