به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 2 , از مجموع 2
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 03 اسفند 92 [ 19:02]
    تاریخ عضویت
    1392-7-23
    نوشته ها
    7
    امتیاز
    89
    سطح
    1
    Points: 89, Level: 1
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 11
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered
    تشکرها
    1
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array

    همدیگه رو خیلی دوست دایم ولی میدونیم که زوده

    من پسري 21ساله دانشجوي کارشناسي شيمي و دختره 17
    ساله سوم متوسطه رشته رياضي و بسيار درسخون تر از من و معدل 19 به
    بالا.جريان از اين قراره که درسفري که دو خانواده به مشهد داشتيم(پدرامون
    از دوستان قديمي دوران جنگ هستن و شناخت کافي از هر دو خانواده نسبت به
    هم وجود داره به صورتي که مادر دختره اسم کوچک بابامو صدا ميزنه ولي منو
    کامل نميشناسه و من کلا ادميم که زياد تو ديد کسي نيستم که بخوان راجبم
    حرف بزنن) در مسير دختره منو تحت نظر میگیرع و از دختر خالم راجب من
    سوال ميکنه که من چه جور ادميم و از اين حرفا و بعدش از طریف پیامک و از طرف دختر خالم بهم پیامک میده نه از طرف خودش .بعد کم کم از طرف خودش پیامک میده بهم.من یکم اوایل شک کردم که دختره یه چیزی میخواد بهم بگه وبعد از چند روز
    پيامکي به من مينوسه که من تو خيلي خيلي دوست دارم.من ادم مغرور و مشکل پسندیم ولی چون تو رو خیلی دوست دارم پا روغرورم گذاشتم و این پیامو بهت زدم.و وقتی بهش گفتم منو برای چی میخوای؟برای دوستی میخوای؟؟گفت نه گفت من تو رو خیلی دوست دارم.دیگه خودت تهشو بخون بعد بهش گفتم منظورت ازدواجه اونم گفت اره
    بزاريد از خصوصيات خودم و دختره بگم تا بهتر بتونيد راجب ما دو تا نظر
    بديد.من خودم پسره کم رو .سر به زير . باحيا(يعني هيچوقت توي روي يه دختر
    نگاه نميکنم).خودش هم ميگفت من توي سفر از عمد ميومدم جلوت مينشستم که
    نگام کني ولي تو سرت زير بود همش.منطقي واهل هيچ چيزي نبودم و ورزشکار
    (غواص) .کلا با هر کسي نميجوشم ..من
    معمولا خودم با کسي ارتباط برقرار نميکنم و سعي ميکنم طرف مقابلم بياد
    جلو که اين بار از قضا اين يکي دختر بود که خيلي من تعجب کردم.من لکنت
    زبان دارم و يکي از دلايل کم رويي و اعتماد به نفس پایینم همين موضوعه ولي وقتي
    به دختره اين موضوع رو گفتم و با هم حرف زديم ميگفت تو اصلا لکنت نداشتي
    و من حس نکردم تو لکنت داري و گفت اين مشکل بزرگي نيست و قابل حله.
    اعتماد به نفسم پايينه.دوستاي کمي دارم.تو فاميل منو يه پسره کم رو
    ميشناسن و من اصلا به غير از اين مورد با هيچ دختري نبودم ، يعني روم
    نميشه با يه دختر صحبت کنم چه برسه به دوستي و ..من کلا ادميم که احساسي
    هيچ وقت تصميم نگرفتم و نميگيرم . کلا منو ادمو با منطقي ميشناسن.يعه
    اعتراف بکنم اينه که نمازامو بعضي موقع ها حوصلم نميشه بخوتم.ولي نماز
    روزه هاي واجب رو هميشه ميگيرم ميخونم.(منظورم ماه رمضانه). هر دو
    خانواده خانوادهاي مذهبي هستن ولي نه از اون سفتو سختا ولي بسيار مومن
    هستن .قيافم هم بستگي داره چه جوري ادماميبينن.اکثرا ميگن قيافه ي خوبي
    داري بعضي ها هم ميگن معموليه(البته نه خوشگل که همه نگام کنن) و
    دختره هم بسيار باهوش درسخون.پررو يکم (چون خودش اين رابطه رو شروع
    کرد)ولي خودش ميگفت من خيلي مغرور و مشکل پسندم ولي من چون تو رو خيلي
    دوست داشتم پارو غرورم گذاشتم و اون پيامکو بهت زدم.و یه بارم جلوی دختر خالت گریه کردم که چه جوری بهش بفهمونم که دوسش دارم و از این که تو خبر نداشتی در عذاب بودم. خانوادش روش خيلي
    حساب باز کردن که درس بخونه و بره و دانشگاه و ...
    يکم لوسه و پرحرفه ولی پر حرف با ادب و بسیار خوشگل و خوش برخورد و بسيار مهربون . من خيلي
    تعجب کردم که چرا دختري با اين همه موقعيت خوب اومده سراغ من و بسيارشيک
    ميگرده ولي حجابشو رعايت ميکنه نه در حد چادر،حجابش خيل معمولي و عاديه.
    و يکي از خصوصاتش اينه که خيلي خيلي مهربونه. اونم براي اولين باره که از
    يه پسر خوشش مياد.اون به شدت به من علاقه داره به طوري که من خودم خودمو
    اونقدار که اون دوستم داره دوست ندارم ونميدونم چي در من ديد که از من
    خوشش اومده.ازش پرسيدم که چرا منو دوست داري.گفت در طول سفر من به تو
    علاقه مند شدم و کار خاصی هم نمیکردی ولی نمیدونم دیگه عاشقت شدم.يهويي مهرت افتاد تو دلم و همشبه تو فکر ميکردم. بعدش
    ميگفت وقتي که راجبت از دختر خالت سوال کردم بيشتر عاشقت شدم.ميگفت مثل
    پسراي اين دورو زمونه نيستي که ابرو ورميدارن و...
    ميگفت از حيات خوشم مياد.همه چيت خوبه.منم اويل نسبت بهش هيچ حسي نداشتم
    و سعي ميکردم خودمو متنفر کنم ازش که بيخيالم بشه و با خودم ميگفتم از
    روي احساس داره تصميم ميگيره و شايد يه تصميم زودگذز باشه از طرف اون
    .بهش پيشنهاد رابطه جنسي دادم که ازم متنفر بشه(اليته خواستم تستش کنم که
    ببينم چه جوري دختريه)گفت بهم فک ميکنم تو ميخواي امتحانم کني که ازت
    متنفر بشم و قيدتو بزنم .گقت اگر واقعا همچين پيشنهادي بهم بدي ازت متنفر
    ميشم ومن هيچوقت ديگه اسمتو نميارم.بعدش فهميدم دختره واقعا منو
    ميخواد.منم ادم هوسي نيستم که يه دختر رو بخاطر مسائل جنسي بخوام و اصلا
    تو اين فازار نبودم که بخوام همچين پيشنهادي بدم بهش ولي خب خواستم
    امتحانش کنم که چه جور دختريه.بعدش بيشتر که با هم اشنا شديم دروغ چرا
    منم ازش خيلي خوشم اومده و براي اولين بار عاشق شدم تو زندگي. به طوري
    اگه يه روز ازش خبر نداشته باشم همش تو فکر ميرم که نکنه از من دل کنده
    ولي بعد از چند روز بهم پيام ميده که من هنوزدوست دارم و بيشتر از گذشته
    دوست دارم ولي چون تحت کنترلم نميتونم بهت پيام بدم يا زنگ بزنم.البته
    اوايل که گوشيش دست خودش بود(الان گوشيش دست مادرشه بهم گفته يه وقت زنگ
    نزني که مادرم متوجه بشه پوستمو ميکنه) خيلي با هم در ارتباط بوديم.الان
    که مدرسه باز شده کم تر ارتباط داريم تا به درسش لطمه وارد نشه بعد که
    .بعد بهش گفتم ميدوني که الان خيلي زوده برای این حرفا ما دو تا همدیگه رو نمیشناسیم و باید بیشتر اشنا بشیم. سن تو خيلي
    پايينه و هنوز بچه اي .من کار ندارم درسم تموم نشده.من بهش گفتم رابطمون
    رو به مادرت بگو ببين نظرش چيه.کلا من از مخفي کردن چيزي بدم مياد اونم
    همينطور.اون به مادرش گفت منم همينطور.مادرش وقتي فهميد که خود دخترش
    شروع کرده بسيار ناراحت شد و دروغ چرا بگم دخترشو زد و بهش بدو بيراه گفت
    که کجاي دنیا دختر ميره دنبال پسر و بدبخت مسخرت ميکنن و منت ميذارن روي
    سرت(. از اينجا بود که گوشيشو از دست داد و کم تر رابطه داريم با هم .ولي
    سعي ميکنه هر چند روز يه بار باهانم در ارتبط باشه) ميدوني خانواده پسره
    راجبت چه فکرايي ميکنن؟مادرش فکرد ميکرد منت ميزارم روي سرشون و و طبيعيه
    که اونم همچين حرفايي به دخترش بزنه و حتي کتک بخوره دختره بخاطر من.هر
    دو توي يه محله زندگي ميکنيم و فاصلمون دو سه کوچست .خونه ي ما سر محله هست يعني خيلي راحت
    ميتونم وقتي ميره مدرسه ببينمش.يه بارم اتفاقي ديدمش و بهم سلام کرد و
    من هم جوابشو دادم.يه بارم منتظر سرويس بود که بره مدرسه من رفتم سوارش
    کردم و رسوندمش(يه ماشين هم دارم که با داداشم با هم استفاده ميکنيم).اين
    اولين بار بود که روبروي هم به طور رسمي قرار ميگرفتيم.بهش گفتم قشنگ
    منو نگاه کن ، منو ميخواي؟ اونم گفت اره ميخوامت.منم زل زدم بهش(البته
    بار اولم بود که به يه دختر زل ميزدم.ميخواستم درست ببينمش) و قشنگ
    قيافشو ديدم.چون در طول سفر من درست قيافه ي دختره رو يادم نبود.چون اصلا
    نگاش نميکردم تو سفر.بعدش دختره گفت تو داري روي سرم منت ميذاري و من
    بخاطر تو کتک خوردم.منم براي اينکه ثابت کنم منتي نميذارم روش مادرمو
    فرستادم خونشون که جريانو توضيح بديه به مادرش.و جواب مادرش اينه که مريم
    خيلي بچست و هنوز براش زوده که بخواد راجب همچين بحث هايي صحبت کنه بايد
    درسش رو بخونه .فاميل روش حساب کردن.ميگفت اگه شرايطش جور بود چه کسي
    بهتر از پسر شما ولي الان خيلي زوده براش و بايد درسش رو بخونه و از اين
    حرفا.... .جالبه برام که مادرش مستقيم نگفته که من بيخيالش شم يا باهاش در
    ارتباط نباشم.ولي گفته اين کار دخترم روي حساب بچگيش بزاريد.ولي وقتي از
    دخترش پرسيدم که مادرت نظر کليش راجب من چيه(مادرش يکم سخت گيره و فک
    ميکنم احساس کرده کوچک شده که دختره خودش شروع کرده ولي دخترش ميگقت
    مادرم ته دلش تو رو ميخواد) میگفت اگه تو رو نمیخواست بازم کتک میخوردم ازش ولی رابطش با مادرش سرده هنوز.پدرامون هر دو دوست قديمي و همکار هم هستن
    و از نظر سطح فرهنگي و اجتماعي و حتي مالي بسيار نزديک به هم هستيم
    خلاصه ما دوتا خيلي به هم علاقه منديم و اينو بدونيد که ما قبلش سنگامونو
    واکنديم با هم و همه چيو خوب وخوش در نظر نگرفتيم که بعدش دچار مشکل
    بشيم.من از مشکلاتم گفتم و اخلاق وخصوصياتم گفتم اونم از مشکلاتش گفت
    خلاصه روي همه چي تفاهم کرديم و بهش گفتم اگه من بتونم بيام جلو بايد
    حداقل سه سال صبر کني تا من درسم تمم شه کار پيدا کنم و بعدش....البته
    مسکن رو اگه خدا بخواد قراره طبقه بالاي خونمون رو درست کنيم
    ميخواستم نظرتون رو
    راجب اين داستان من بگيد؟وکمک کنيد که ما دوتا بهم برسيم ولي از راه
    منطقيش و کلا به جواب مفصل ميخواستم .چون خيلي نوشتم و با جزئيات هو
    نوشتم که شما يه جواب کامل بهم بديد.-به نظر شما ما بايد چه کار کنيم؟
    خلاصه يه مشاوره کامل ميخواستم.ببخشيد که اينقدر زياد شد سرتون رو درد
    اوردم شرمنده
    چون خواستم از جزئيات هم با خبر باشين که بهتر بتونيد راهنماييم کنيد.
    و اينم بدونيد که ما دو تا از روي عشق هاي زودگذر عاشق هم نشديم که زود
    همديگه رو فراموش کنيم و به هم بزنيم.هر دو تاييمون (البته من يکم بيشتر)
    از روي منطق با هم حرف زديمو به اين نتيجه رسيديم که به درد هم
    ميخوريم.جالبه دختره صحبت از بچه ميکرد و از علايقم براي اينده ميپرسيد و رفته به دوستاش گفته جریانمونو و من از یه چیزی که میترسم اینه که شاید نظرش چند سال دیگه عوض بشه و ازش 100 بار این سوالو کردم و ازم دلخور شد که تو چرا همچین فکرایی میکنی.من احساسی تصمیم نگرفتم و چون فکو فامیلشو قسم خورد که احساسی تصمیم نگرفته و میگفت اگه احساسی بود من به دوستام نمیگفتم که خودم شروع کردم و اینجوری ابروی خودم میره اگر بخوام بهم بریزم و کلا گفت بهم حق داری دعوام کنی.حق داری عصبانیم کنی و حتی حق داری اشکمو در بیاری ولی هیچوقت همچین حرفی رو بهم نزن .من روانیتم و از این حرفا.....
    بعدش دو سه باری همدیگه رو دیدیم و از هم خوشمون اومد به طور فجیع و من تو ماشین بهش گفتم برای اینکه خیالم راحت بشه تو نظرت عوض نمیشه سه چهار ساله دیگه باید بهم دست علی بدی و بعدش دست رو قران بزاری(من یکم به همه چی بدبینم کلا) و اونم بهم دست داد(البته خیلی سریع این کارو کردیم و یه وقت فکر بد نکنید که مثلا چون بهش دست دادم دیگه باهم محرم شده بودیم نه)فقط محض اطمینان بود و بعدش گفتم دست روی قران بزار و اونم گذاشت.بعد من شالشو گرفتم کشدیم جلو .یکم غیرتی شدم و خودش میگفت من دوست دارم از همین الان بر من مالک باشی و هر چی گفتی گوش کنم و منم شالشو بخاطر همین گرفتم کشیدم جلو و اونم از کار من خوشش اومد
    اصلا روش منت نميذارم و نخواهم گذاشت چون واقعا دوسش دارم
    کلا با هم توافق کردیم من چند سال دیگه برم جلو و اونم قبول کرد و گفت حاضره پام بشینه و الن رابطمون خیلی کمتر شده و دو هفته ای یه بار شاید بهم یه زنگی بزنه
    خواهشا هر کسی میتونه کمکم کنه؟

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 11 شهریور 97 [ 12:32]
    تاریخ عضویت
    1392-7-03
    نوشته ها
    230
    امتیاز
    4,961
    سطح
    45
    Points: 4,961, Level: 45
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 189
    Overall activity: 50.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteranTagger First Class
    تشکرها
    21

    تشکرشده 244 در 115 پست

    Rep Power
    34
    Array

    دوست گل من خودتم میدونی که هردو واسه ازدواج کم سن وسالید .دست رو قران گذاشتن دلیل نمیشه فردا اگه عقیده این خانم عوض بشه ب قسمش پایبند باشه درست هم نیست که اینجوری همو مجبورکنید که اگه فردا هرکدومتون یکی دیگه رو نخواست به خاطر رودر وایسی بخواد بمونه.هرکسی حق دوست داشتن رو داره ولی بنظرمن سعی کنید رابطتون رو زیاد کش ندید (بخاطر وابستگی شدید میگم)تا سنتو بالاتربره ومنطقتون بهتر عمل کنه تا احساستون بعد قضیه رو ادامه بدید وعقدو.....

  3. کاربر روبرو از پست مفید sadafdarya تشکرکرده است .

    itna (سه شنبه 23 مهر 92)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 26
    آخرين نوشته: دوشنبه 23 شهریور 94, 21:54
  2. پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: یکشنبه 28 اردیبهشت 93, 11:43
  3. احساس من ( دوست داشتن یا یه هوس زود گذر ؟ )
    توسط .Ghost. در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: دوشنبه 09 اردیبهشت 92, 17:03
  4. پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: دوشنبه 15 اسفند 90, 10:04
  5. +عجب ( یا دوست نمی شوند، یا زود پسر خاله می شوند!!)
    توسط شبنم در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 16
    آخرين نوشته: دوشنبه 19 فروردین 87, 20:52

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 21:36 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.