با سلام
نزدیک به سه ماه هست که ازدواج کردم قبل ازدواج زندگی مشترک رو بهترین زندگی و تولد دوباره ی میدونستم. عشق و محبت و دوست داشتن برام همه چیز بود. روحیه ای حساس و احساساتی دارم. الان که این درد و دل رو میکنم دلم شکسته از همسرم اون نمیتونه منو درک کنه عشق و محبت و دوست داشتنه منو و مثل من به پام عشق بریزه. همیشه وقتی مشگلی بینمون پیش میاد خودش رو مقصر نمیدونه و منو تقصیرکار میدونه خوب منم مردم عصبانی میشم داد میزنه فریاد میزنم و خراب شده رابطه و زندگیمون. اون میدونه که روحیه ی من چقدر حساسه وقتی باهم قهریم و نمیتونم ناراحتی رو تحمل کنم زیاد برای همین از همین روش برای آزار من استفاده میکنه.با اینکه سه ماهه ازدواج کردم اما از زندگی خسته ام میگم ای کاش هیچوقت ازدواج نمیکردم. همیشه باید عشق و محبت و دوست داشتن رو ازش گدایی کنم. همیشه قول دادنش 24 ساعته. اینکه توی هر ناراحتی و دعوا 2طرف مقصرن به اندازه خودشون هیچ شکلی نیست اما همسر من همیشه و همیشه من رو مقصر میدونه و هیچوقت حاضر نیست غرورش رو کنار بذاره و یکبار اون پا وسط بذاره. توی دعوا بهم فحش میده و... دلم خیلی گرفته الان نگرانشم و نمیتونم دوریش رو تحمل کنم اما چه کنم با اینکه مقصره اما الان حق به جانب خودش گرفته و برام شاخ و شونه میکشه. بخدا اگه خودکشی گناه نبود خودکشی میکردم که از این زندگی تلخ و سیاه راحت شم. خیلی خسته ام.
الان بخاطر اختلاف بین من و ایشون با هم قهر هستیم. منم نمیگم که مقصر نیستم اما همسرم همیشه فقط منو مقصر میدونه و خودش را پاکتر از گل. بله از اول زندگی متوجه شدم که یک غرور درونی داره و هنوز توی دوران مجردیش مونده و نمیخواد مسئولیت ازدواج رو قبول کنه هروقت هم که باهاش صحبت کردم و ازش قول گرفتم که محبت و عشق و علاقه بهم بده فقط 24 ساعت قولش دوام اورده وبس. ازدواج ما بصورت رسمی و خانوادگی بود. من توقع ام توی عشق و دوست داشتن زیاده آدمی با روحیه حساس و احساساتی هستم اما همسرم از همین روحیه من برای ناراحتیم و عصبانی کردن من استفاده میکنه. اینقدر در انکار کردن ماهره که خودمم باورم شده شاید مشگل فقط منم و اون هیچی. ناراحتیمون سر مسائل الکی تا ناراحتیمو بهش میگم میگه من غلط کردم من نمیخوام دیگه باهات بیرون نمیوام و صداشو بلند میکنه خوب منم مردم ناراحت میشم داد و فریاد میزنم اما اون فقط منو میبینه و میگه که من کاری نکردم و تو فقط داد میزنی. دلم گرفته با اینکه دوسش دارم اما همیشه مقصر بوده و نبوده من رفتم وسط و آشتی کردیم حالا این کار من به جایی رسوندش که تبدیل به وظیفه شده برام و الانم میگه وایستا بابام بیاد من کاری با تو ندارم. خوب الان مهریه 300 سکه دسته اونه و بایدم برام شاخ و شونه بکشه. دلم میخواد برگردم به عقب و باهاش ازدواج نمیکردم. اون غده و غرور درونی خاصی داره که نمیشه بگی بالا چشمات آبروه. در صورتی که جلوی جمع طوری رفتار میکنه که هچکسی باورش نمیشه همچین اخلاقی داشته باشه. بهم فحش میده وقتی ناراحت میشه و میگه همین که هستم میخوای بخوای میخوای نخواه. من رو زشت و بد طلقی میکنه منی که روزی براش خوشگلترین بودم. خیلی خسته ام. قبل از ازدواج با ایشون دختری رو میخواستم که تمام اخلاق و روحیاتش شبیه خودم بودم و دو سال میشناختمش همینطور خانواده ام. اما خانواده ام ری من رو زدن و با ازدواج ما بخاطر ضعیف بودن وضعیت اون خانواده مخالفت کردن و من دلش رو بخاطر خانواده ام شکستم. حالا خیلی عذاب وجدان دارم فکر میکنم زندگیم الان سه ماهه اینجوریه که صد بار دعوای الکی کردیم سر دل شکستنه همش عذاب وجدان دارم. میخوام اون دختر رو پیدا کنم و براش بگم و ازش حلالیت بطلبم. نمیدونم چرا همش به جدایی فکر میکنم نمیدونم چرا همش فکر میکنم که خانواده ها هم وسط بیان و مارو آشتی بدن بازم دیگه این زندگی زندگی نمیشه. مطمئن هستم اگه روزی هم آشتی کنیم همسرم باز سر موضوعاتی که من روش حساسم بخاطر تلافی من رو اذیت میکنه. خیلی خسته ام دلم میخواد گریه کنم. روز خواستگاری بهش گفتم به عشق وابسته ام بدون عشق یک مرده ام. اما اون هیچوقت اهمیت نداد یا اگر داد فقط 24ساعت بود. اون فقط منرو گناهکار میدونه در صورتی که من حرفم اینه دو طرف مقصریم. اون قهر کرده چون میدونه من طاقت قهر ندارم و میخواد اینجوری انتقام بگیره. به 2 روز قهر چند کیلو وزن کم کردم دلم میخواد برم یک جایی که دسته هیچکسی بهم نرسه
علاقه مندی ها (Bookmarks)