سلام دوستای گلم امیدوارم حال همتون خوب باشه و عید گذشتتونم مبارک
یه بار دیگه اومدم ازتون کمک و راهنمایی بخوام چون این تالار بهم کمکه زیادی کرد چشممو روی حقایق باز کنم مشکل قبلیم خیلی بهتر شده همه حرفایی که تو دلش مونده بودو این چند وقته همشو به زبون آورد و از این بابت خوشحالم چون حس میکنم اینجوری یکم از دلخوریاش کم شده خلاصش اینکه هنوز مشکلم پا برجاست ولی دارم تلاش میکنم و مطمئنم که به امید خدا حل میشه اما یه مشکل دیگه ای که واسم پیش اومده از جانب یکی از همکلاسیامه این آقا از 5 6 ماه قبل از عقدم به خاطر وجه مشترکی که باهم داشتیم خودشو بهم نزدیک کرد با اینکه از اخلاقش به هیج وجه خوشم نمیومد ولی قیافشو دوس داشتم و از اونجایی که دوست اجتماعی زیاد داشتم و الانم دارم اشکالی ندیدم که با ایشون یکم صمیمی تر بشم ولی مثه اینکه ایشون برداشتای دیگه ای با خودش میکرد مثلا اگه متوجه میشد که با یکی از دوستای جنس مخالفم بیرون رفتم یا شوخی و خنده ای داشتم انگار که شوهرم باشه غیرتی میشد منم حس میکردم آدم حسودیه که اینجوری میکنه تا زمانی که من نامزد کردم و 2 هفته هم نامزد بودیم اینم بگم که از خواستگاری تا نامزدی اصلا حال خوبی نداشتم چون داشتم به ازدواج اجبار میشدم البته نمیتونم بگم اجبار کامل همین که مامانم میگفت اگه با این ازدواج نکنی نه من نه بابات تا آخر عمرمون ازت راضی نمیشیم و منم دوست نداشتم دلشون و به خصوص دل مامانم به خاطر من آزرده باشه رضایت دادم به ازدواج با وجودی که تو دوران خواستگاری سر لج با خونوادم هیچ گونه رابطه صمیمی با همسرم برقرار نکردم جدا از این بحثا هفته دوم نامزدیم هنوز هیشکی از نامزدیم خبر نداشت ایشون بهم ابراز علاقه کرد و منم صراحتا به ایشون گفتم قراره به همین زودی ازدواج کنم ایشونم با چهره کاملا منطقی قبول کرد و بابته کارش ازم عذر خواهی کرد خب منم هیچ علاقه ای به ایشون نداشتم و خیلی سخت نبود واسم بعد از عقدم به اشکال مختلف بهم اس میداد زنگ میزد و خلاصه خیلی ازم خبر میگرفت ولی سعی میکردم خیلی عادی باهاش برخورد کنم چون فک میکردم هرچند به نامزدم علاقه ای ندارم ولی دوسم ندارم بهش خیانت کنم ماهای اول عقدمون بدترین ساعتای عمرمو میگذرونم با علاقه ای که وجود نداشت و باید بهش تظاهر میکردم با نامزدی که فقط ازم متوقع بود و بهم فرصت نمیداد خوبیاشو ببینم و عاشقش بشم با همه ی تهدیدای نامزدم که اگه همینجوری باشی یه کاری میکنم پشیمون شی خلاصه از لحاظ عاطفی به شدت کمبود داشتم همه ازم توقع داشتن ولی یکی نبود بکه بابا توهم آدمی خلاصه ارتباطی که هم کلاسیم باهام داشت فقط باعث شد بهش وابسته بشم با اینکه اینو اصلا نمیخواستم ولی نمیدونم چجوری شد به خدا الانم میدونم اشتباه کردم توی این 10 ماهی که از عقدم میگذره ایشون باهام در ارتباط بوده با اینکه هر هفته ازش خواهش میکردم دیگه بهم اس نده چون نمیخوام گناه کنم ولی گوشش بدهکار نبود اگه هم جوابشو نمیدادم اینقد سریش میشد که کلافم میکرد تا اینکه خونوادم متوجه شدن منم با اینکه واقعا علاقه ی نداشتم بهش و فقط بهش وابسته بودم واسه لجبازی با خونوادمم شده گفتم من اینو دوست دارم و نامزدمو دوست ندارم ولی به این هم کلاسیمم میگفتم از زندگیم برو بیرون چون نمیخوام به خاطر تو از نامزدم جدا شم ولی مرغ اون فقط یه پا داشت قبول دارم خودمم کم مقصر نبودم ولی الان به شدت پشیمونم 5 6 ماهی که منو نامزدم از هم بی خبر بودیم ایشون شدیدا بهم نزدیک شده بود با اینکه واسه من فقط یه دوست بود ولی خودش تو ذهنش چیزه دیگه ای تصور میکرد توی این مدت نذاشت یه آب خوش از گلوم پایین بره به روشای مختلف ازم اخاذی کرد با روحو روانم بازی کرد بهم دروغ گفت با آبروم بازی کرد اعتمادی که خونوادم بهم داشتنو گرفت ازم ولی الان برگشته با کلی تهدید با کلی نفرین با اینکه زندگیتو نابود میکنم نمیذارم یه آب خوش از گلوت پایین بره آبروتو میبرم همینطور که منو به گریه انداختی اشک تو رو هم در میارم تو بهم دروغ گفتی تو با آبروم بازی کردی خلاصه خیلی حرفای بدتر دیگه ایشونو گذاشتک تو بلاک لیستم ولی هر بار با یه شماره دیگه تهدیدم میکنه پیش همکلاسیام ازم بدگویی میکنه میگه من یه دختر خرابم که با پسرا میرم تفریحو خوش گذرونی با اینکه نامزدم از این موضوع اطلاع داشت و هیچ مشکلیم از این نظر باهام نداشت چون همه دوستای جنس مخالفی که دارم دوست دختراشون دوستای صمیمیمن یعنی این دوستام فقط واسم دوستنو نه بیشتر میگه تو منو به تفریح با دوستات فروختی میگه بابات بهتر میدونست تو هرزه ای واسه همین زود شوهرت داد هر روز پیش یه نفر میره و منو خراب میکنه اینم بگم بابای من از افراد فوق العاده سرشناس شهره و ترس من از آبروی بابامه
شرمنده دوستای گلم که اینقد پراکنده و طولانی نوشتم ذهنم خیلی درگیره این مسئلست و نخواستم چیزیم از قلم بندازم
دو تا سوال دارم ازتون دوستای گلم
1. با تهدیدای این آقا چیکار کنم میترسم بره و به نامزدم چیزی بگه که مطمئنم ازش بر میاد میترسم زندگیمو خراب کنه تو رو خدا بگین چیکار کنم باهاش؟؟
2. این رابطه از نظر انسانی خیانت بوده به نامزدم خیلی خوب اینو میدونم اینقدم عذاب وجدانش رو دوشم سنگینی میکنه بعضی وقتا حالم از خودم بهم میخوره که چرا وارد رابطه هایی شدم که ازش بیزار بودم الانم خیلی خیلی پشیمونم یه جورایی خودمو نمیتونم ببخشم میخوام پاک بشم دوستان اما چجوری؟؟
با تشگر از همه دوستای خوبم
علاقه مندی ها (Bookmarks)