نوشته اصلی توسط
تبسم سپیده
سلام خدمت صاحب تایپیک تنهایی من....
من یه خانمم هم سن و با شرایط تقریبا مشابه شما....
تصمیم نهاییتون چی شد البته اگر دوست دارین جواب بدین.....
سلام و عرض ادب خدمت شما
والا نظر بنده که فعلا (( نه )) هست !!! ولی خوب ........
==============================================
این خانم یه جورایی هنوز برای ازدواج با بنده داره مقاومت میکنه .......!!!!!
از یه طرف زنگ زده به عمه بنده (( راوی )) و ایشون را قسم ش داده که با این بچه برادرت
( یعنی من ) صحبت کن و بگو آخه من چه مشکلی دارم که من را نمیخواد !!!
من خیلی دوستش دارم هر کاری هم که بهم بگه میکنم ---- مهریه هم که نخواستم ...
همجوره هم که براش کوتاه اومدم
جلوی خانواده مم که بخاطرش ایستادم ( برای مهریه ) ولی ایشون مدام داره من را از خودش می رنجونه
==============================================
خلاصه دیشب بنده در یک مهمانی بودم و اتفاقا عمع خانم هم حضور داشتند
عمه بنده را کشید کنار و گفت : عمه بخدا داری اشتباه میکنی -- خیلی دختر خوبی یه من اینا برای
پسر خودم میخواستم بگیرم که ایشون پسر من را قبول نکرد .....
ولی خیلی خیلی دختر نجیب و خوبی یه و من تا قبل از اینکه بیاد و پسرم را ببینه همه جوره امتحان ش
کردم ....
اگه بد بود برای پسر خودم نمی خواستم بگیرمش
هر جور که خودت میدونی ولی دختر خیلی خوب و بسازی یه و چند روز پیش هم به من
تماس گرفت و راجع به اینکه با تو صحبت کنم با من صحبت کرد
حتی من یه مورد دیگه بهش معرفی کردم و گفتم برو اینم ببین
که دیروز که زنگ زدم ببینم رفته یا نه !!!
گفت : نه نرفتم -- من عاشق بچه برادر شما شدم و میخوام بازم صبر کنم ببینم ایشون واقعا
میخواد چیکار کنه --- شاید نظرش عوض شد ...
بعدم گفت : از ما گفتن بود دیگه عمه جون خود دانی ....
==============================================
از طرفی پدرم آدم پخته و دنیا دیده ای هست ....
دیروز صبح نشسته بودیم و صحبت میکردیم !!!
بهم گفت :
بابا تا الان حدود 10 - 15 نفری را رفتی و دیدی --- درسته ؟؟؟؟؟
گفتم : بله !!!
گفت : بشین و تمام این خانم هایی را که رفتی و دیدی را (( معایب و محاسن )) شون را بنویس روی یه
کاغذ ------
خودت کلاه خودت را قاضی کن و ببین بین این همه مورد کدوم بهترین بوده ....!!!!
پدرم گفت : به قطعیت و چیزی که من تا الان خبر دارم هیچ کدوم شون به شدت این بنده خدا تو را
دوست نداشته -- جوری که خودش را حتی سبک کنه و با شیرینی پاشه و بیاد اینجا و من و مادرت را قسم
بده که من و مادرت کمکش کنیم و با تو حرف بزنیم ....
به نظر من ( پدرم ) :
1 - دختر خیلی خوبی یه 2- مهم ترین چیز این که خیلی خیلی دوست داره
3- خیلی کم توقع 4- کدوم مورد را تو اینا پیدا کردی که همه جوره با شرایط تو کنار بیاند ؟؟؟
5- اکثرا از خودت خوش شون اومده بود ولی بچه ت را قبول نکردند !!!!
6- چند مورد از این ها گفتند شما را قبول میکنند ولی به شرطی که بچه در زندگی ت نباشه !!!
7- چند مورد از اینا گفتند به شرطی میاند جلو که قید بچه ت را کاملا بزنی !!!!
8- چند مورد از اینا را با بچه ت باهاش رفتی بیرون و اینقدر با بچه صمیمی شد و اخت گرفت که واقعا انگار
مادرش هست .....
9- چند مورد را مادرت باهاشون حرف زد و تا شنیدند بچه داری همون ب بسم الله گفتند : نه - شرمنده چون
بچه داره ما نمی تونیم و رفتند پی کارشون ....
10 - چند مورد را رفتی و باهاشون صحبت کردی و تا قضیه صیغه ای بودن زن دوم را براشون تعریف کردی
همون موقع جا زدند و گفتند : نه -- شرمنده ما هم بخواهیم خانواده نمی زارند و میگند حتما پسره یه
عیبی داره که 2 تا زن گرفته و طلاق داده !!!!
10 - توی این مورد ها 1 مورد پیدا شد ( اونم دختر بود ) که ایشون هم بچه را قبول کرد ولی شرایطی که
گذاشت را یادته ؟؟؟
یادته برای مهریه چی گفت و چی یا میخواست ؟؟؟
مگه نگفت : 110 عدد سکه + 2 دانگ خانه + 100 گرم طلا + سفر مکه +
باید برام سنگ تمام بزاری و جشن عروسی مفصل + آتلیه + ماشین عروس + فیلم بردار و . . .
که توام به خاطر اینکه چهره ش قشنگ نبود قبول نکردی !!!!
درسته یا نه ؟؟؟؟
گفتم : بله همینطوره که شما میگی !!!!!
پدرم گفت : بابا این بنده خدا که با همه چیز تو کنار اومده ...
با ازدواج اون زن دوم که صیغه ای از آب در اومد و کلاهی که رفت سرت کنار آومده ...
با بچه ت کنار اومده اینقدر که تو یکی دو تا برخورد ما دیدم بچه ت را دوست داره و حواسش شش دونگ
به بچه ت هست خود ما و حتی خود تو حواس ت به بچه نبوده و نیست !!!
در مورد مهریه هم که تو بهش گفتی فقط و فقط 14 تا سکه و لا غیر ......
که البته خانواده ش مخالفت کردند و بهش گفتند نه
که با اصرار خودش که من دوستش دارم و ممکنه برای مهریه این کار نشه -- به اصرار خودش که زندگی
خودم هست و من دوستش دارم و بهش ایمان دارم با مهریه فقط 14 تا سکه تو کنار اومده .....
بابا جون من آخه چی میخوای دیگه !!!
حتما باید بری دوباره بیوفتی تو چاه ؟؟؟؟
حتما باید یکی را بگیری که پوست تا بکنه ؟؟؟
جتما باید یکی را بگیری که 110 تا سکه و 2 دانگ خانه و طلا و . . . . برای مهریه ش بخواد و تا دری به
تخته خورد هم بگه من زندگی اول م را گذشت کردم و توافقی طلاق گرفتم اما این بار تک تک سکه ها
را از تو میگیرم !!!!
=============================================
خوب راستش کلاه خودم را که قاضی کردم -- دیدم خدائی ش راست میگه !!!
توی این همه موردی که من رفتم و دیدم هیچ کدوم از این خانم ها مثل این نبودند .....!!!!!
************************************************** *********
بعد با تمام خجالتی که داشتم به پدرم گفتم :
آخه بابا یه سری مسائلی پیش اومده که ایشون میخواست با تحریکات جنسی من را نسبت به خودش
تحریک کنه و بکشونه .....
و من هم با یکسری از دوستانم ( سایت همدردی ) صحبت کردم و مشاوره گرفتم و اکثرا نظرشون بر این
اساس که ایشون .................
نوشته اصلی توسط
فرشته مهربان
کسی که دوره شناخت را به دوره عشق و عاشقی آنهم بدون محرمیت تبدیل می کند تا حد تحریکات جنسی ،
معیار مشخصی برای تشخیص وانتخاب ندارد و احساس محور هست و روش درستی برای جلب نظر انتخاب نکرده است .
کسی که برای خود وشخصیت خود احترام قائل نباشد و از وجو.د خودش خارج از اصول اخلاقی مایه برای جذب و
به دست آوردن دیگری می کند نمی توان از او انتظار داشت برای دیگری ارزش قائل باشد و باید انتظار داشت که
آسیب پذیر باشد بخصوص در برابر آنچه جذبش می کند
بعد از شنیدن حرفهای بنده - نظر پدرم بر این اساس بود .
گفت ببین بابا : اولا خود دانی --- دوما خود دانی --- سوما خود دانی
من یا هر کس دیگه اگر چیزی میگیم برای خودت میگیم ....
من نظرم را میدم و کاری به کسی ندارم ...!!!!
گفت : ببین بابا یادته رفتی یه دختر خانمی را دیدی و خیلی ازش خوشت اومده بود -- و به خاطر اینکه اون خانم
بهت گفت که شما بچه داری والا قبول میکردم -- باهات ازدواج نکرد !!!
گفتم : بله !!!
گفت : تو با وجود اینکه بهت گفت شما بچه داری . من قبول نمی کنم
شما ساعت 1.5 همون شب رفتی سر کار شیفتی پدرش و با پدرش صحبت کردی که باهاش صحبت
کنه و دخترش را متقاعد کنه !!!!!
کاری که از دست تو بر میومد در همین حد بود --- درسته !!!
گفتم : بله !!! چون دیگه قرار نبود همدیگه را ببینیم و تنها راه و روزنه امیدم صحبت با پدرش بود .
پدرم گفت : خوب - پس هر کاری میتونستی و از دستت بر اومد کردی تا بهش برسی ....
حالا داستان ، داستان همین خانم هست !!!
این خانم با خودت صحبت کرد - بعدش با من و مادرت صحبت کرد - با خواهرات صحبت کرد !!!!
وقتی ایشون همه راه ها را رفته -- با هم صحبت کرده و خواسته که با تو صحبت کنند
و وقتی دیده که راه بجایی نبرده و کاری از پیش نبرده -----
البته کارش خوب و جالب نبوده من نمی گم کارش اخلاقی - اصولی و درست بوده - ولی به عقل خودش
گفته بزار از این راه وارد بشم شاید بتونم جذبش کنم !!!
شاید اینجوری نظرش عوض بشه !!!
دقیقا کاری که خودت کردی ------ اون دختر علنی بهت گفت شما بچه داری و من نمی تونم
با شما ازدواج کنم ---------
ولی باز پاشدی و رفتی با پدرش صحبت کردی بلکه یه فرجی بشه !!!!
پدرم گفت : به نظر من ایشون درسته که از راه منطقی و عاقلانه ای پیش نرفته ، ولی باز به دید من
فقط و فقط قصدش و نیت ش اینه که باهات ازدواج کنه .....
اینجا بود که یاد صحبت دوست عزیزمان افتادم که برام نوشته بود :
نوشته اصلی توسط
Naashena
بنظر من صحبت اخر ایشون درسته و همونطور که دیگران هم قبلا گفتن ایشون میخواسته از این طریق وابستگی در شما ایجاد کنه که شما عکس العمل خوبی داشتی
بنظرم ایشون به دنبال پشتوانه هست و میخواد اسم یه مرد روش باشه و به همین خاطر یه نرمشی به سمت اعتقادات شما میخواد داشته باشه.
نیاز جنسی هم هر ادم نرمالی تو این سن داره ولی باید ببینی این باعث میشه به راه خطا بره یا نه. ایشون شوهرشون معتاد شده ولی به راه خطا نرفته(حداقلش مادرشوهرش بی اطلاعه) و اگه تو بیش از یکسال مطلقه بودن هم خطا نکرده باشه میتونی مطمئن باشی در زندگی با تو به خطا نمیره
با توجه به صحبت اخر شما با ایشون اگه بازم قصد تحریکت رو داشت بهش شک کن ولی الان بزار بیشتر باهاش اشنا بشی اگه ادم شهوت رانی باشه خودشو نمیتونه باز کنترل کنه
بعدش پدرم دوباره گفت : بابا جون تکه های دیگر پازل را هم بچین کنار هم ....
مگه نرفتی تحقیق محلی !!! آیا ازش بد گفتند ؟؟؟؟
گفتم : نه !!! از نگهبان تا یه چند تا همسایه ها همه گفتند خانم خوبی هست ما ازش چیزی ندیدیم ....
گفت مگه نرفتی تحقیق از کاسب های همسایه مغازه ش !!! آیا ازش بد گفتند ؟؟؟
گفتم : نه !!! گفتند خانم خیلی خوبی یه !!! خداوکیلی ما چیزی ازش ندیدیم
یک ساله اینجا مغازه داره سرش تو کار خودشه !!! نه مشکلی - نه بی بند باری --- نه مشکل اخلاقی و ...
گفت : مگه با مادر شوهرش صحبت نکردی ، مگه نگفت خیلی دختر خوبی یه - پسر من نا خلف دراومد و با
زندگی این دختر بازی کرد
مگه نگفت : من باید ازش حلالی لیت بطلبم و منو حلال کنه !!!
مگه نگفته اگه شک داری به اتفاق پدر و مادرت بیا در خونه م تا از نزدیک من را ببینید و براتون رفع شک بشه
گفتم : بله همه این ها را درست میگی .....
در آخر پدرم گفت : بابا من مادرش را دیدم ، زن بدی به نظر نمی یومد ، زن زجر کشیده ای بود
2 برادراش هم که اومدند شرکت تون برای تحقیق ----- که به قول مدیر ارشد تون میگی گفته :
آدم های خیلی متشخص و حسابی به نظر میومدند ....
ببین بابا این دختر هم خونه داره - هم مغازه زده و سر کار میره و دستش تو جیب خودش
با شرایط ت کنار اومده - با بچه ت کنار اومده - با اون ازدواج دوم ت کنار اومده
توام که فقط می خوای 14 تا سکه مهرش کنی !!!!
************************************************** ***********
خلاصه که سرتونم درد آوردم و پر حرفی کردم - ولی هنوز در فکر هستم !!!!
راستش خوب که فکر میکنم 90 درصد حرفهای پدرم منطقی و عاقلانه ست !!!
ولی خوب از طرفی نظریه دوستان ( همدردی ) را هم دارم بهش فکر میکنم .....!!!!!
نمیدونم چی بگم .....
از یه طرفی هم به خودم میگم :
آخه آدم نادان زن میخوای بگیری که چی بشه !!!!
دیوونه ای میخوای دوباره خودتو بندازی تو چاه !!!
میخوای دست و پای خودتو ببندی !!!
میخوای خودتو محدود کنی !!!
بابا بیخیال داری زندگی تو میکنی -- بیکاری میخوای دوباره وارد زندگی بشی !!!
اگه ازدواج کنی یعنی محدودیت --- یعنی تمام این خوشی ها کشک ---- یعنی دیگه شب تا دیروقت بیرون
بودن تعطیل ---- باغ رفتن و ...... تعطیل !!!!
والا خودم تو این قضیه موندم
مجردی یا متاهلی !!!
علاقه مندی ها (Bookmarks)