با سلام خدمت شما دوستان عزیز و هم چنین مشاوران و مدیران همدردی. خیلی خوشحالم که با این سایت آشنا شدم. و جایی را پیدا کردم که بتونم بعد از سه سال عذاب کشیدن مشکلم را به کمک شما حل کنم انشاالله.

و اما،ماجرا از سه سال پیش شروع شد که مادرم و مادر شوهرم سر هدایای سر عقد با هم بحث کردند و از آن موقع چون هیچ کدامشان نتوانستند حرفشان را به کرسی بنشانند و دیوار هم کوتاه تر از دیوار من پیدا نکردند تمام عقده هایشان را سر من خالی کردند.مادرم روابطش را با خانواده همسرم کمک کرد و شروع کرد به کم محلی کردن به همسرم و من. مادرشوهرم هم همین طور. مثلا مادرم خرید جهزیه را انداخت گردن خود من و کنار کشید و گفت من کاری ندارم از آن طرف مادر شوهرم گفت مگه تو بی کس و کاری که خودت یه دختر جوون راه می افتی از این مغازه به آن مغازه با مرد ها سر و کله میزنی و خیلی چیز های دیگر که اگر بخواهم بگویم برای خودش مثنوی است.من و همسرم در این میان سوختیم و ساختیم.حالا دیگر واقعا کارهایشان غیر قابل تحمل شده است.در این سه سال نه اعتراض،نه بحث و دعوا،نه کم کردن رفت و آمد،نه محبت هیچ کدام نتیجه نداد و هر چقدر هم با آنها صحبت می کنیم که گذشته را رها کنید و زندگی ما را خراب نکنید خودشان را به ان راه می زنند که انگار نه انگار که چقدر ما را تحت فشار قرار داده اند.به خدا دیگر خسته شده ام و نمی دانم با این دونفر آدم لج باز کینه ای چکار کنم.مگر من و همسرم حق زندگی نداریم. مگر تمام حقوق برای والدین است، هر وقت اعتراض می کنیم می گویند بچه باید احترام مادرش را داشته باشد، پ حق ما کجا میرود؟ ما احتیاج به محبت مادر نداریم؟ احتیاج به حمایت مادر نداریم؟جدیدا دست به ابتکار زده اند: در مهمانی ها مادر شوهرم با فرزندان اقوامشان با عزت و احترام برخورد می کند و من را کوچک می کند. و مادرم هر ورز جلوی چشم ما به خانه خاله و عمه و دایی میرود و اگر من بگویم چرا این جا نمی ایی؟ می گوید : من کجا وقت دارم بیام به شما سر بزنم.شما وظیفه دارید بیاید نه من.
شما بگید ما چکار کنیم؟
از مشاوران سایت خواهش میکنم کمک کنید.