سلام دوستان. یساله عقدم. نامزدم خیلی خیلی به خونوادش وابستست. رابطه خونوادش با من خوب نیست. اونم به مرور زمان تحت تاثیر خونوادش شده و همونقدر که روزبروز به اونا تحت سیاست و مکر خونوادش داره وابسته تر میشه، از من دورتر میشه، طوری که ازم نمیخواد که خونشون یا بیرون برم باهاش ولی از اون طرف کل وقتشو با اینکه خسته از سرکار برمیگرده در خدمت خونوادشه، مثل انجام خریدشون یا رسوندنشون اینور اونور و حتی بذل و بخشش نابجای مالیش به اونا در عین خساست زیادش به من.
ببینید من چند سال باهاش دوست بودم، اونموقع خیلی بهم نزدیک بود و دوسم داشت و باهام مهربون بود و من تنها محرم و پناهش بودم ولی بعد ازدواج بخاطر تاثیرمستقیم خونوادش و خصوصا مادرش که نمیخواد بخاطر احتیاجش و موقعیت شغلی که بعد ازدواج با من به دست آورده از دستش بده، بخاطر دهن بین بودنش ازمن دور شده و هیچ محبتی ازش دارم نمیبینمو اصلا انگار که مجردم و حتی از اونموقع هم تنهاترم.
فقط میخوام راهکار عملی بدین (حرف زدن تاثیری رو رفتارش نداره)که چطور دوباره جذبش کنم و مهمتر از همه اینکه از خونوادش سردش کنم؟ فکر بد نکنید در موردم، بخدا هدفم بدی کردن به خونوادش نیست، به اینه که بفهمه زنی هم داره، اونم نیازایی داره و انتظاراتی از شوهرش.
خیلی ناراحتم بابت این قضیه، بنظرتون بعد عروسی رفتارش بهتر میشه یا تغییری نمیکنه؟(میدونم که خونوادش اونوقت ازش متوقعتر هم میشن)
علاقه مندی ها (Bookmarks)