سلام دوستانم
اشاره کردید به مساله عزت نفس. به خدا من عزت نفسم خیلی هم زیاده. اتفاقا چون خودمو دوست دارم میگم این زندگی حق من نبود. احساسم میگه شوهرم قدرمو ندونست. آخه ما خیلی بد مراحل طلاقو طی کردیم. چشم باز کردم دیدم طلاق گرفتم. به خدا اذیت های شوهرم حسابی قلب منو به درد آورده. هم قلبمو شکسته هم قلبمو به درد آورده. من عادت نداشتم حتی سر همسرم داد بزنم. حتی کوچکترین حرف زشتی بهش نزدم تو این دوسال. احترامشو نگه داشتم. اما اون دو بار به من سیلی زد.
من میشنوم زنها از دست شوهراشون کتک میخورن. میگن فلانی دست بزن داشت. با احترامی که تو زندگی ما حاکم بود این دو تا سیلی که ازش خوردم تا آخر عمرم برام دردناکه.
من اصلا نمیتونم شوهرمو فراموش کنم. نمیگم دوست داشتنی نیستم و شوهر گیرم نمیاد. میخوام بدونم به چه گناهی این بلاها سرم اومد؟ من که عاشق بودم. من که کوچکترین راه خطا نرفتم. میگم اصلا شاید یه ایرادی دارم. شاید زیادی خوبم. شاید باید اوم موقع محکم جلوی همسرم وایمیستادم. یه کاری میکردم که امروز نگه تحملت کردم.
من الان نیاز دارم همسرم بگه چرا از من متنفر شد؟ میخوام ایرادامو بدونم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)