سلام به دوستان و کارشناسان عزیز تالار همدردی
امیدوارم تایپیک از این همه دعوا به ستوه آمده ام رو خونده باشید ولی اگه نخوندین یه خلاصه کوچولو از خودم میگم.
من 21 و همسرم 28 ،1سالو نیم تو عقد بودیم و 1سالو خورده ای هم خونه خودمونیم.همسرم بسیار عصبی و پرخاشگرن و به مسائل اعتقادی خیلی بی اهمیت...و ما دعواهای بیشماری رو پشت سر گذاشتیم.
همسرم در امور مالی به هیچوجه با من صحبت نمیکنن و حتی دقیق من شغل ایشونو نمیدونم و همیشه خیلی کلی از شغل و شرایط مالیش میگه و خیلی اوقات من خونه مامانش از حرفایی که به مامان باباش میزنه خیلی چیزا میفهمم.مثلا میفهمم یه پروژه جدید برداشته یا داره شریکی زمین میخره...و هربار هم ازش خواستم منو شریک رندگیش بدونه و منو هم در جریان بذاره میگه تو بچه ای و این چیزارو نمیفهمی.
حتی برای خرید خونه(یه زمانی میخواست با وام خونه بخره که نخرید) میومد ساعت ها با مادرش که رفته بود تهران تلفنی صحبت میکرد و گزارش میداد اما با من در حد چند جمله خلاصه!!!!!
بعد دو سال تلاش بلاخره ایشون قبول کردن بریم مشاوره اما بعد 5جلسه گفت دیگه نمیام(البته واقعا مشاورش خیلی آروم پیش میرفت و نمیدونم فکر میکرد ما تا آخر عمر میخوایم اینهمه پول بدیم پیشش بریم که کمک چندانی نمیکرد! و همین کش دادن مشاور تو شناختش از ما،باعث شد صبر همسرم تموم شه و از هرچی مشاوره بیزار شه!)
حالا بریم سراغ موضوع الان من.من از اولین روز نامزدیمون تمام هدیه ها و سکه هارو به همسرم میدادم(برای اینکه حس اقتدارشو تامین کنم) و میگفتم تو مرد منی و باید اموالمونو نگهداری کنی،حتی هیچوقت نمیشمردم که چند تا سکه نیم یا کامل الان دستشه، زمان خونه رفتن هم همین طور(من عروسی نداشتم) تمام هدیه هارو به همسرم دادم. به دلایلی من تعدادی سکه ماله خودم داشتم و اونارو نمیخواستم به همسرم بدم،اما اینقدر بهم گفت که باید همه چی دست من باشه و من بهتر نگه میدارم که اونارو هم بهش دادم،همه داراییمونو داد به خواهرش تا تو صندوق امانات بانکش نگهداری کنه.(ما جز این سکه ها هیچ پشتوانه مالی نداریم)
هربار که با ملایمت ازش میخواستم فقط به اندازه خمس اموال خودم بهم سکه بده قبول نمیکرد حتی میگفتم سکه های ماله خودم نه اونایی که تو عقدو نامزدی گرفتم،دو تاشو بده برم یه انگشتر برای خودم بخرم.میگفت الان وقت خرید نیست.(من هیچ طلایی از زمان ازدواجم به سلیقه خودم با همسرم نخریدم)
خلاصه منم کلا بیخیال شدم و اعتماد کردم که این سکه ها دست خواهرش نزد بانک بمونه،
تا اینکه یه روز گوشیشو جا گذاشت خونه و ازم خواست برم شماره کسی رو از توی گوشیش براش بخونم که من متوجه اس ام اس های برادرشوهرم به شوهرم شدم.
که شوهرم سکه هارو به اون میفروخت و در قبالش پول دریافت میکرد! شوک بدی بهم دست داد.امیدوارم بفهمین که من منظورم خود پول نیست منظورم اینهمه دوریمونه،اینهمه بی اعتنایی همسرم به منه،اینکه بی اجازه من در اموال من تصرف کرده...
خیلی حالم بد شد و رفتم از خونه بیرون.خلاصه سعی کردم حالم خوب شه تا کار اشتباهی نکنم.
و تا الان هم اصلا نفهمیده که من چیزی میدونم.
لطفا راهنماییم کنین که باید چی کار کنم؟
به همین روال که سرمو بکنم زیر برف ادامه بدم؟بذارم این فاصلش از من و نزدیکی بی حدش به خانوادش روز به روز بیشتر بشه؟
بذارم خانوادش در ریز جریانات مالی و شغلی همسرم باشنو من مثه غریبه ها براش باشم؟
خیلی دلم شکسته ازش.لطفا راهنماییم کنین
علاقه مندی ها (Bookmarks)