به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 8 , از مجموع 8
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 30 مهر 95 [ 19:19]
    تاریخ عضویت
    1392-3-09
    نوشته ها
    38
    امتیاز
    2,749
    سطح
    31
    Points: 2,749, Level: 31
    Level completed: 99%, Points required for next Level: 1
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    106

    تشکرشده 29 در 19 پست

    Rep Power
    0
    Array

    چیکار کنم که تخلیه بشم؟

    سلام..

    خیلی وقته با این سایت اشنام و قبلا یه بار عضو شده بودم ولی وقتی سایت تغییر کرد دیگه وارد یورزم نشد و ترجیح دادم به جای پگیری دوباره عضو شم..

    بار دوم که عضو شدم، یعنی دیروز؛ با این نیت عضو شدم که در ارتباط با خودم تاپیک نزنم...نمیدونم چرا. شاید چون دوست داشتم که بیشتر تاپیکا رو بخونم و در حد توان و دانش خودم چیزی بگم به نویسنده تاپیک...شاید بتونم کمکی کنم ...

    الانم با کلی شک دارم تاپیک میزنم...نمیدونم چرا. ولی انگار دوست ندارم حتی توی یه محیط مجازی کسی از درونم چیزی بدونه...

    من 19 سالمه. دوسه سال پیش به یه پسری علاقه مند شدم. از حس اون چیزی نمیدونستم. تا اینکه مهر ماه بهم ابراز علاقه کرد. تمام ِ فکرش برای ازدواجش بود. 7سال تفاوت سنی داریم.
    من تا اون موقع اصلا به ازدواج فکر نکرده بودم. دوسش داشتم. خیلی. ولی چون از اون چیزی نمیدونستم به ازدواج باهاش فکر نکرده بودم...
    خیلی فکر کردم. خیلی.
    آخرش به این نتیجه رسیدم وقتی الان امادگی ازدواج رو ندارم، با هم بودنمون میتونه مضر باشه. هم اینکه وابسته شیم و تحت تاثیر احساسات تصمیم بگیریم. هم اینکه اگه مناسب هم نباشیم سن ازدواج اون بگذره و کمی تفاوتهای فرهنگی و ...
    من باهاش خداحافظی کردم. دی ماه. تا یه ماه پیش اف بی م رو بستم، تااینکه فهمیدم اونم بسته؛ وقتی مطمئن شدم که نیست دوباره رفتم. خطمو عوض کردم. ایملمو...از طریق دوست مشترکمون از حالش خبر میگرفتم فقط.
    اون خیلی جا خورد از رفتنم. به وفاداریم به احساسم شک کرد. ولی من رفتم چون دوسش داشتم.
    رفتم ولی فراموشش نکردم...به یادش بودم و هستم...
    تا اینکه دیشب فهمیدم ازدواج کرده!
    الانم که مینویسم دستام میلرزه و یخ کرده.
    خیلی براش خوشحال شدم...خیلی....
    حتی خودم بهش تبریک نگفتم که هوایی نشه دوباره. از طریق دوستمون بهش گفتم بهش تبریک بگه...
    دیشب که فهمیدم خیلی نیاز داشتم گریه کنم ولی چون بقیه متوجه ِ گریه کردنم میشدن خودداری کردم...تقریبا بیشتر مواقع همینه...ولی این سری بعد از اون انگار بی حس شدم...انگار حتی ناراحت نیستم!!
    میدونم که زمان میخوام.. ولی خیلی عجیب شدم. و برای همینه که اینجا این موضوعو مطرح کردم.
    انگار که شوک باشم... ماتم فقط...مات.
    نه بغض، نه گریه، هیچی... فقط دلم میخواد جیغ بزنم که اونم خب نمیشه!
    حتی با اهنگی که دیشب باهاش کلی غصه خوردم هم هیچ حسی ندارم...

    من معمولا همینجورم..یعنی وقتی چیزی میشه، باید تنها باشم و با خودم حلش کنم... اما این بار مثل قبل نیستم...

    یه جور عجیبی ام!

    حسهای متناقضی دارم. گریه میخوام و نمیخوام. تنهایی میخوام و نمیخوام. دلم میخواد با یکی حرف بزنم و نمیخوام...یعنی نمیتونم...انگار یکی جلومو میگیره...
    انگار خودم نیستم...انگار یکی داره به جای من می نویسه...

    موهام بلند بود. امروز کوتاه ِ کوتاه کردم...وقتی خودمو تو اینه دیدم اصلا هیچ حسی نداشتم. انگار تغییری نکردم...حتی تصمیم نداشتم کوتاه کنم. خواهرم گفت کوتاه کن.گفتم باشه.

    نمیتونم درس بخونم و هنوز سه تا از امتحانام مونده. اصلا دوست ندارم کتاب جلوم باشه.
    فقط دوست دارم که یه جای ارامبخش باشم مثل کنار دریا، و قلیون بکشم! و فکر کنم...



    چیکار کنم که بتونم خودمو تخلیه کنم؟
    انگار تو خوابم... انگار نمیتونم باورش کنم......

  2. 2 کاربر از پست مفید ترانه ی عشق تشکرکرده اند .

    ahuman (جمعه 10 خرداد 92), کامران (سه شنبه 14 خرداد 92)

  3. #2
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام
    آخرین بازدید
    دوشنبه 18 اسفند 93 [ 18:59]
    تاریخ عضویت
    1391-12-18
    نوشته ها
    224
    امتیاز
    2,769
    سطح
    32
    Points: 2,769, Level: 32
    Level completed: 13%, Points required for next Level: 131
    Overall activity: 21.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    92

    تشکرشده 345 در 153 پست

    Rep Power
    0
    Array
    منم مثل شما م . امروز بدترین روز زندگی ام بود. دو روزه همش بغض دارم جایی هم نیست داد بکشم تنها باشم آروم شم . دوست دارم همین الان قیامت شه به خدا

  4. کاربر روبرو از پست مفید ahuman تشکرکرده است .

    ترانه ی عشق (جمعه 10 خرداد 92)

  5. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 30 مهر 95 [ 19:19]
    تاریخ عضویت
    1392-3-09
    نوشته ها
    38
    امتیاز
    2,749
    سطح
    31
    Points: 2,749, Level: 31
    Level completed: 99%, Points required for next Level: 1
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    106

    تشکرشده 29 در 19 پست

    Rep Power
    0
    Array


    اهو من ، کاملا میدونم چی میگی..ولی چه فایده که فرار چیزی رو حل نمیکنه و باید پذیرفتش . . . . .

  6. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 16 تیر 93 [ 19:14]
    تاریخ عضویت
    1392-2-26
    نوشته ها
    66
    امتیاز
    939
    سطح
    16
    Points: 939, Level: 16
    Level completed: 39%, Points required for next Level: 61
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class500 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    212

    تشکرشده 188 در 57 پست

    Rep Power
    0
    Array
    به نظر من اگر چه حقیقت اینه که شما ناراحتی ولی ناراحتیت هیچ مبنای درست عقلانی نداره. یک پسری حدود 26 سال که تو سن ازدواجه از شما خوشش اومده، پاپیش گذاشته پیشنهاد ازدواج هم داده شما هم به دلیل عدم آمادگی برای ازدواج خودت ردش کردی. حالا چه فرقی می کنه دیگه اون پسر قراره با کی بره و چی کار کنه. شما تشخیص دادی که وقت ازدواجت با ایشون نیست و تمومش کردی. دیگه غصه خوردن نداره. اگر از ته دل دوستش داشتی چنان یهو فکر می کردی آمادگی ازدواج داری که خودت هم تعجب می کردی. ولی خب علاقه ت معمولی بود و شرایط رو هم عقلانی بررسی کردی و ردش کردی. زیاد فکرش رو نکن. بعد یه مدت می گذره. سرت رو به دوستات گرم کن. اون پسر در سن ازدواج بود. حالا شما قبولش نکردی بدون زن که نمی مونه. می ره خواستگاری یکی دیگه. همونطور که اگر ما از دختری خوشمون میاد و نگیم ممکنه یه پسر دیگه پیشدستی کنه و بره جلو. اینا واقعیات زندگیه. چند روز رو تحمل کن. می گذره.

  7. 4 کاربر از پست مفید تهمتن تشکرکرده اند .

    sara 65 (سه شنبه 14 خرداد 92), کامران (سه شنبه 14 خرداد 92), ترانه ی عشق (دوشنبه 13 خرداد 92), دختر مهربون (سه شنبه 14 خرداد 92)

  8. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 30 مهر 95 [ 19:19]
    تاریخ عضویت
    1392-3-09
    نوشته ها
    38
    امتیاز
    2,749
    سطح
    31
    Points: 2,749, Level: 31
    Level completed: 99%, Points required for next Level: 1
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    106

    تشکرشده 29 در 19 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنونم دوست خوبم.

    حرفتون منطقیه...قرار نبود مجرد بمونه...

    فقط یه چیزی..و اینکه حس من به "او" ، به نظر خودم؛ یه چیزی بیشتر از یه حس عادی بود..

    چون من سه سال نتونستم نگاهش رو فراموش کنم.

    البته من نسبت به احساسم ادعای عشق ندارم... ولی ... شاید خیلی بیشتر از یه حس عادی بود...

    نمیدونم . . . . . . . .

  9. کاربر روبرو از پست مفید ترانه ی عشق تشکرکرده است .

    کامران (سه شنبه 14 خرداد 92)

  10. #6
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 خرداد 97 [ 07:57]
    تاریخ عضویت
    1391-2-16
    نوشته ها
    863
    امتیاز
    11,692
    سطح
    71
    Points: 11,692, Level: 71
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 358
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,836

    تشکرشده 2,440 در 754 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ببین دوست عزیز هنوز هم دقیقا نمیدونی کجای داستانی؟ حست معمولیه یا عشق؟ میخواستیش یا نمیخواستیش؟ به نظرم اول از این سردرگمی خودتونو خلاص کنید! بعدشم این شعر را زیاد بهش فکر کنید:

    غمت چو کوهی! به شانه من! ولی تو بی غم از غم شبانه من! چه بهتر آنکه نشنوی ترانه من!
    خدا تو را از من نگیرد! ندیدم از تو گرچه خیری! به یاد عمر رفته گریم! کنون که شمع بزم غیری!
    بهار من گذشته شاید!


    همش فکر کن اگه دوستش نداشتی و عاشقش نبودی که چه اهمیتی داره
    اگرم بودی فکر کن الان خوشبخته و از خوشبختیه کسی که دوستش داری احساس آرامش کن
    *به جادوی چشم تو شیدا شدم*
    *ز خود گم شدم در تو پیدا شدم*
    *من آن قطره بودم که با موج عشق*
    *در آغوش مهر تو دریا شدم
    *

  11. کاربر روبرو از پست مفید کامران تشکرکرده است .

    ترانه ی عشق (سه شنبه 14 خرداد 92)

  12. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 30 مهر 95 [ 19:19]
    تاریخ عضویت
    1392-3-09
    نوشته ها
    38
    امتیاز
    2,749
    سطح
    31
    Points: 2,749, Level: 31
    Level completed: 99%, Points required for next Level: 1
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    106

    تشکرشده 29 در 19 پست

    Rep Power
    0
    Array
    کامروای عزیز، مرسی که وقت گذاشتین و خوندین..

    فکر میکنم منظورم رو خوب نرسوندم.

    میدونین؟ حس من معمولی نبود و شاید عشق هم نبود. ولی یه دوست داشتن ِ زیاد بود و هست.
    و من نخواستم که پیشم باشه،چون حس میکردم اولا اونی که اون میخواد من نیستم. اون یه همسر شاد میخواست..ولی من اروم...حس میکردم من رو یه جور دیگه شناخته و انتظاراتش مطابق من نیست. و اینکه من خودم رو برای ازدواج خیلی کوچیک میدونستم. و الان هم میدونم با اخلاقهایی که دارم نباید به ازدواج فکر کنم.. اخلاقایی مث اینکه خوبم ولی گاهی وقتا، نیاز شدیدی به تنهایی دارم...یه وقتایی طولانی و یه وقتایی کم. و اخلاقایی این مدلی...
    من با خودم گفتم اگه با هم باشیم، شاید تا وقتی من درسم تموم شه؛ حداقل برای کارشناسی، دست کم سه چهار سال باید با هم باشیم. شاید من تا اون موقع نتونستم خودمو درست کنم اونوقت اون میشد یه پسر 30 ساله که به کسی وابستس و نمیتونه فکر ازدواج باشه...
    و اینکه اختلاف فرهنگی هم داشتیم و همیشه یکی از عواملی بود که اذیتم میکرد...

    درسته...من براش خوشحالم....از خدا براش کلی خوشبختی میخوام و از شماها هم میخوام اگه میتونید براشون دعا کنید
    ولی در کنار این خوشحالی برای اونها، من به خودم حق میدم که ناراحت هم باشم...به خاطر دل خودم...به قول یکی از دوستام که شرایط مشابه من رو تجربه کرده بود:
    ارامش دارم این روزا، ولی ارامشم درد داره..

    راستش من از این ارامشم ترسیدم....حس کردم نکنه ممکنه ارامش قبل توفان باشه؟ اخه من معمولا تو شرایط بحرانی معمولا ارومم یعنی تو خودم میریزم بعد انقدر کم تحمل شدم این چند سال که با کوچکترین چیزی جوش میارم...در حالی که اصلا اینطور نبودم...این تاپیکو زدم چون ارامش این دفعه م طولانی شده بود..البته بعد یکی دوروز خداروشکر تونستم گریه کنم و نسبتا سبک تر شدم...
    الان نسبت به اون روز که تاپیک رو زدم خیلی بهترم خداروشکر.... دلم غمگین هست، اما غمش دوست داشتنیه...

    و یه چیز دیگه هم یکی دوروزه فکرمو مشغول کرده...
    درسته که هرکسی خودش مسوول سرنوشتشه..میدونم احساسی دارم برخورد میکنم ولی این فکر میادتو ذهنم مدام، که من مقصر ازدواجشم...مقصر 100% نه.ولی بی نقش هم نبودم..
    چون دوست مشترکمون حس کرده بود که به خاطر اینکه راحت تر با نبودنم کنار بیاد رفت و ازدواج کرد...البته این تنها دلیلش نیست، ولی...

    - - - Updated - - -

    اشتباه شد، این چندسال کم تحمل نشدم.
    خیلی کمتر از چند سال هست.

  13. کاربر روبرو از پست مفید ترانه ی عشق تشکرکرده است .

    کامران (سه شنبه 14 خرداد 92)

  14. #8
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 خرداد 97 [ 07:57]
    تاریخ عضویت
    1391-2-16
    نوشته ها
    863
    امتیاز
    11,692
    سطح
    71
    Points: 11,692, Level: 71
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 358
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,836

    تشکرشده 2,440 در 754 پست

    Rep Power
    0
    Array
    اینکه آرامشتون طولانی شده نشانه خوبیه اتفاقا! آرامش قبل توفان نیست بلکه آرامش واقعیه به نظر من! ممکنه روزهای آینده احساساتتون کمی نوسان کنه اما در صراط مستقیمید!@
    پسرها معمولا واسه کنار اومدن با نبودن یکی نمیرن سراغ ازدواج با کسی دیگه! خودتونو مقصر ازدواجش ندونید! اگه خیلی خیلی مصر بود چند سال صبر میکرد تا شما آمادگی لازمنو پیدا کنید! در کل واقعیت اینه که اون الان ازدواج کرده و متعلق به زندگیه دیگیه ایه! وشما هم باید همسر شخص دیگری بشید و اونو خوشبخت کنید! پس زودتر با حقیقت اتفاق افتاده کنار بیاید تا کمتر اذیت بشید!
    *به جادوی چشم تو شیدا شدم*
    *ز خود گم شدم در تو پیدا شدم*
    *من آن قطره بودم که با موج عشق*
    *در آغوش مهر تو دریا شدم
    *

  15. 2 کاربر از پست مفید کامران تشکرکرده اند .

    sara 65 (سه شنبه 14 خرداد 92), ترانه ی عشق (سه شنبه 14 خرداد 92)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 13:38 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.