به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 34
  1. #11
    Banned آغازکننده
    آخرین بازدید
    یکشنبه 15 اردیبهشت 92 [ 23:55]
    تاریخ عضویت
    1392-2-11
    نوشته ها
    14
    امتیاز
    67
    سطح
    1
    Points: 67, Level: 1
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 33
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    18

    تشکرشده 13 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array
    عزیز اون یکی دیگه هست . الان من سه ساله که اینجام
    http://www.hamdardi.net/thread-17924.html

  2. کاربر روبرو از پست مفید ahmadi=00 تشکرکرده است .

    asemani (پنجشنبه 12 اردیبهشت 92)

  3. #12
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 10 اردیبهشت 98 [ 12:47]
    تاریخ عضویت
    1392-1-05
    محل سکونت
    خانه سبز
    نوشته ها
    1,631
    امتیاز
    24,877
    سطح
    95
    Points: 24,877, Level: 95
    Level completed: 53%, Points required for next Level: 473
    Overall activity: 30.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocial10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    5,037

    تشکرشده 6,499 در 1,515 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    267
    Array
    برادر عزیز عنوان یکی از تاپیک هاتون مشکل با خانواده (تفاوت های اعتقادی) هست.
    به نظرم اگر در مورد این مسائل مطالعه کنید فارغ از هر نتیجه ای که ممکنه بگیرید برایتان فواید زیادی دارد:
    1)درگیری فکری و کمک به فراموش کردن روابط قبلی(چون این موضوع اعتقادات جذاب است ذهنتان می تواند از تمرکز به افکار بیهوده عشقی و ... صرف نظر کند و به جای آن به این موضوع بپردازد.)
    2)انسان ها و عقاید مختلف را بیشتر می شناسید و نظر و حس بهتری نسبت به اطرافیانتان خواهید داشت.

    3)شاید مسیر زندگی صحیح و واقعی و چیزی که دنبالشید در این حیطه پیدا کنید.

    4)احساس رضایت از اینکه دارید به موضوع مهمی می پردازید.بالاخره هدف از زندگیمون مهمترین بخش از زندگی است و اگه اون معلوم نباشه....(یک ساعت تفکر بهتر از هفتاد سال عبادت!!)

  4. کاربر روبرو از پست مفید مصباح الهدی تشکرکرده است .

    asemani (پنجشنبه 12 اردیبهشت 92)

  5. #13
    Banned آغازکننده
    آخرین بازدید
    یکشنبه 15 اردیبهشت 92 [ 23:55]
    تاریخ عضویت
    1392-2-11
    نوشته ها
    14
    امتیاز
    67
    سطح
    1
    Points: 67, Level: 1
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 33
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    18

    تشکرشده 13 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array
    asemani جان امیدوارم سوتفاهمی که برات پیش اومده بود حل شده باشه . مصباح الهدی من توی این زمینه ها خیلی مطالعه کردم . ازتون ممنونم .
    همه نوع کتابی رو هم خوندم . با اینکه می دونم قصد شما خیره اما ازتون می خوام بحث در مورد این چیزا رو بی خیال بشید چون مدیران همدردی نسبت به طرح
    این مسائل در اینجا حساسند. حقم دارند . نمی گم شما از خط قرمز های اینجا عبور کردید دارم اینو می گم که بقیه هم در مورد مسائل اعتقادی حداقل در تایپیک من
    حرفی نزنند .

  6. #14
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 12 فروردین 95 [ 09:02]
    تاریخ عضویت
    1392-1-29
    نوشته ها
    17
    امتیاز
    2,229
    سطح
    28
    Points: 2,229, Level: 28
    Level completed: 53%, Points required for next Level: 71
    Overall activity: 21.0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second Class1000 Experience Points
    تشکرها
    22

    تشکرشده 16 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    اما من تصمیمم رو گرفتم که آدم درستی بشم . مشکلاتم توی زندگی کم نبوده .
    اینکه به اشتباهاتتون پی بردید و تصمیم به تغییر گرفتید خیلی مهمه و نکته خوبیه چون تا خودتون نخواید عالم و آدم هم جمع شن نمیتونن شما رو عوض کنن
    تفاوت فاحش من با خانواده و تا حدودی جامعه ای که توش زندگی می کنم . ناتوانی در فهم اینکه یک رفتار برام مناسب هست یا نه . ناتوانی برای تصمیم گیری قاطع برای زندگی و تصمیم های مقطعی که می گیرم و زود نظرم در موردشون عوض می شه .
    این به خاطر کمبود اعتماد به نفستونه اگر اعتماد به نفستونو تقویت کنید تصمیم گیریهاتون هم قاطع تر خواهد بود

    سن شما زیاد نیست و فعلا به ازدواج فکر نکنید تا زمانی که شکست عشقیتونو فراموش نکردید موقعیت خوبی هم برای پیشرفت دارید سعی کنید بیشتر به پیشرفت در کار و رشته تحصیلی خودتون فکر کنید و چیزهای جدیدی در مورد رشته و کارتون یاد بگیرید و اوقات فراغتتون رو با مطالعه و ورزش پر کنید و کمتر به گذشته فکر کنید ازش درس بگیرید و رهاش کنید

  7. کاربر روبرو از پست مفید com_eng تشکرکرده است .

    ahmadi=00 (جمعه 13 اردیبهشت 92)

  8. #15
    Banned آغازکننده
    آخرین بازدید
    یکشنبه 15 اردیبهشت 92 [ 23:55]
    تاریخ عضویت
    1392-2-11
    نوشته ها
    14
    امتیاز
    67
    سطح
    1
    Points: 67, Level: 1
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 33
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    18

    تشکرشده 13 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array
    آقای احمدی به نظرم چون شما هنوز شکست عشقی اولتون یادتونه بهتره یک مشاوره خوب برین.
    بهتره حتما ورزش را ادامه بدین.هم برای اعتماد به نفستون خوبه و هم اینکه در باشگاه دوستان خوبی پیدا می کنید و افکار بیهوده کمتر به ذهنتان میاد.

    هر وقت افکار بیهوده قدیمی به ذهنتون رسید به خودتون بگین:اون موضوع دیگه تموم شده!
    سعی کنید برای افکار فعلیتون یه جایگزین فکری پیدا کنید.کنکور چیز خوبیه!!!

    روی نقاط مثبتتون تمرکز کنید و نقاط منفی و مشکلات زندگیتون را منفی نبینید بلکه اونا رو حل کنید و از حل کردنشون لذت ببرید(که مثلا تونستین در اون شرایط مثلا کنکور بخونید یا خودتون را کنترل کنید یا....)

    شما مسئول اشتباهات دیگران نیستید (به فکر اشتباه پدر و مادر و جامعه و... نباشید).هنر زندگی این است که انسان بتواند با انسانهایی که حتی با ما مخالفند زندگی کند.

    در ضمن الگو هم زیاد است....(تو همین سایت
    :)
    )
    ببخشید مصباح الهدی دیشب متوجه این پستتون نشدم الان جواب می دم .

    باشه سعی می کنم دوباره برم باشگاه . البته تا یک ماهه دیگه که سرم شلوغه ولی بعدش حتما دوباره باشگاه می رم .
    اما دربازه شکست عشقی اولم فکر نکنم مشاور فایده ای داشته باشه . مثلا من یک معلم ریاضی داشتم در اول و دوم و سوم دبیرستان که باعث شد من خیلی به ریاضیات و درس خوندم علاقه مند بشم . کارشناسی ارشدش رو از دانشگاه شریف گرفته بود و خیلی خیلی باهوش بود و منو خیلی تشویق می کرد . موفقیت تحصیلی ام رو تا حدود زیادی به اون مدیونم . هیچ وقتم فراموشش نمی کنم . نمی دونم الآن داره چکار می کنه ولی براش آرزوی موفقیت می کنم . نگاهم به دوست دختر اولم همین طور هست . دختر خیلی خوبی بود و آدم به خوبی اون کم پیدا می شه . هیچ وقت هم نمی تونم فراموشش کنم و همیشه قدردان محبت ها و فداکاری هایی که در مدتی که در مدتی که باش رفیق بودم در حقم کرد هستم . همین ! هبچ مشاوره ای هم نمی تونه کاری کنه که این چیزا یادم بره .

    باشه سعی می کنم رو نکات مثبت توجه کنم . تا یک حدی الآن هم این کارو کردم وگرنه نمی تونستم به زندگیم ادامه بدم

    چرا دروغ بگم نسبت به قبل مشکلم با خانوادم کمتر شده و دیگه محدودیتی رو برام قائل نمی شند اما بازم یک موقع هایی الکی بم توهین می کنند . کلا هر وقت اعصابشون داغون بشه دیواری کوتاه تر از دیوار من پیدا نمی کنند . اما مثله قبل باشون بحث نمی کنم . جدیدا سعیم رو کردم که بیشتر بقیه رو درک کنم و زندگی برای خودم هم آسون تر شده .اما خب توی جامعه ای که یک اقلیت باشی زندگی سخت تره . امیدوارم بازم اوضاعم بهتر بشه تا اینکه زندگی ام هم در جامعه ای که توش هستم آسون تر بشه چون اینجا هر طوری که باشه میهن منه و هیچ جایی خونه ی خودم آدم نمی شه .

    منظورم داشتن الگو در میحط واقعی بود . البته حرفتون رو هم قبول دارم . آدم هایی که می تونند برام الگو باشند توی این سایت کم ندیدم . آقایونی که مثله داداشم دوسشون دارم یا خانوم هایی که برام مثله خواهر نداشتم می مونند . خیلی موقع های از موفقیت هاشون خوشحال می شم و وقتی که می بینم مسیر اشتباه رو دارند می رم ناراحت می شم . الآنم شرایط بعضی هاشون خوب نیست و امیدوارم اوضاعشون توی زندگی بهتر بشه .
    برای همینم هست که اینجام . اگه همدردی رو نداشتم شاید اوضاعم خیلی بدتر از اینی که الآن هست می شد .



    ناتوانی برای تصمیم گیری قاطع برای زندگی و تصمیم های مقطعی که می گیرم و زود نظرم در موردشون عوض می شه .
    این به خاطر کمبود اعتماد به نفستونه اگر اعتماد به نفستونو تقویت کنید تصمیم گیریهاتون هم قاطع تر خواهد بود
    خیلی موقع ها راه درست تر رو می دونم اما با توجه به شرایطی که دارم برام سخته که راه درست تر رو انتخاب کنم . برای همین می مونم چکار کنم . اما سعی می کنم انقدر قوی باشم که توانایی برگزیدن راه های درست تر رو داشته باشم و از راه های میانبر نخوام استفاده کنم .

    سن شما زیاد نیست و فعلا به ازدواج فکر نکنید تا زمانی که شکست عشقیتونو فراموش نکردید موقعیت خوبی هم برای پیشرفت دارید سعی کنید بیشتر به پیشرفت در کار و رشته تحصیلی خودتون فکر کنید و چیزهای جدیدی در مورد رشته و کارتون یاد بگیرید و اوقات فراغتتون رو با مطالعه و ورزش پر کنید و کمتر به گذشته فکر کنید ازش درس بگیرید و رهاش کنید
    در مورد فراموش کردن شکست عشقی که توضیح دادم . سعیم هم در همینه که تمرکزم تا چند سال آینده فقط رو کار و درس باشه و برای همینم هست که فکر می کنم شرایط ازدواج رو ندارم . از رشته ام راضی هستم . فکر کنم هنوز هم رشته ام محبوب ترین رشته در کنکور ریاضی فیزیک باشه و گرایشم هم بین بچه های رشته ی ما بیشترین متقاضی رو داره و اوضاع کاری رشته ام هم خوب است . کارم هم با اینکه حقوقش خیلی زیاد نیست اما این خوبی رو داره که داره یک عالمه به علمم در رشته خودم اضافه می شه . خوبه حداقل از رشته ی دانشگاهی شانس آوردم .

  9. کاربر روبرو از پست مفید ahmadi=00 تشکرکرده است .

    مصباح الهدی (پنجشنبه 12 اردیبهشت 92)

  10. #16
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 19 تیر 94 [ 19:52]
    تاریخ عضویت
    1390-7-30
    نوشته ها
    1,886
    امتیاز
    17,095
    سطح
    83
    Points: 17,095, Level: 83
    Level completed: 49%, Points required for next Level: 255
    Overall activity: 61.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocial1000 Experience Points10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    9,194

    تشکرشده 9,663 در 1,930 پست

    Rep Power
    212
    Array
    سلام

    من شما رو خاطرم هست.امیدوارم خوب باشی..من یه سری سوال دارم که امیدوارم مشکلاتتو یه کم باز کنه و امیدوارم کارشناسا بیان کمکت.پس صبر کن.منم بهشون پیغام خصوصی میدم.

    اما من تصمیمم رو گرفتم که آدم درستی بشم . مشکلاتم توی زندگی کم نبوده .
    ادم درستی یعنی چی؟مگه تا حالا نادرست بودی؟کدوم کارات به نظرت باید تغییر کنن.

    احساس طرد شدن توسط جامعه .
    چرا حس میکنی از طرف جامعه طرد شدی؟من قضیه عقایدتو میدونم.ایا تا حالا اتفاقی برات افتاده که نمونه طرد شدن از جامعه برات باشه؟اگه اره بگو چی بوده؟

    ناتوانی در فهم اینکه یک رفتار برام مناسب هست یا نه .
    میشه مثال بزنی.و بگو از چه طریقی سعی میکنی بفهمی یک رفتار درسته یا نه؟

    نداشتن رضایت از موقعیت فعلی ام و شکست های مکرر عشقی
    بخاطر شکستهای عشقی از موقعیت فعلیت رضایت نداری یا مسائل دیگه ایم هست که بابتشون خودتو سرزنش کنی؟

    اگه چی میشد به نظرت تو مسائل عشقی شکست خورده نبودی؟اگه باشون ازدواج میکردی؟اگه اصلا باشون ارتباط نداشتی؟اگه رفتارت باشون خوب بود؟چی باید تغییر میکرد؟

    یادمه تو تاپیکای قبلیت فرشته مهربان یه سری راهکارا بهت داد.در مورد تعارضات و احساساتت..اونا به کجا رسیدن؟یه نتیجه گیری از تاپیکای قبلیت بنویس.

    حالا نظرات خودم.کاملاً شخصی و غیرکارشناسین.

    ترس از ریشه یابی رفتارهام یا اصلاح اون ها به طوری که خیلی موقع ها از ادامه ی بک بحث منصرف شدم و حتی کاری کردم که دیگه نتونم از اون نام کاربری ام استفاده کنم .
    نمیدونم در مورد نیمه تاریک وجود چیزی شنیدی یا نه؟
    میگن ادما اون مسائلی که در مورد خودشون دوست ندارنو قایم میکنن و سعی میکنن ندید بگیرنشون.مثل ترسها و اتفاقات ناگوار زندگی یا تصورات منفی که راجب خودشون دارن و اینا.اما اون مسائل نه تنها فراموش نمیشه بلکه اتفاقات مختلف رخ میدن تا دقیقاً همون چیزایی که قصد داشتیم پنهانشون کنیم رو به یادمون بیارن.و میگن این اتفاقا میفته تا مارو به مسیری هدایت کنه که بتونیم همه خوب و بدمونو بپذیریم.

    کلاً هممون از این مسائل داریم.مقابل مسائل دردناکمون مقاومت داریم.اما خوب وقتی ببینیم با فرار از ریشه یابی و حل مشکلاتمون چیزی تغییر نمیکنه و عمرمون داره هدر میره مجبور میشیم بریم سروقتشون.ضمناً اگه یه راهنما یا کمک خوب هم سرراهمون قرار بگیره انگیزمون بیشتر میشه.

    من یه مثال راجب خودم میزنم و از توش میخوام دوتا نکته رو بهت بگم و تمام.

    من یه دوره ای با هزارتا برهان و دلیل به مادیگرایی رسیدم.رسیدم دیگه.اقا خدا نییییست.همین.

    از اونور من برای مشکلات دیگم،مسائل شخصی زندگیم،هم تاپیک میزدم و هم به ادمای معتبر مراجعه میکردم.اکثر راهنمایی معتبر حول و حوش تحول تو دیدم نسبت به خدا و زندگی و این مسائل میگشت.من میگفتم این مسائلو بیخیال شید راه حل مشکلاتمو بگین.همه باز حرف خودشونو میزدن.تا اینکه یه بنده خدایی شروع کرد به کمک به حل مسائلم و همینطور صحبت در مورد خدا و این چیزا.که اولاش با واکنش خیلی تند من روبرو میشد اما رهام نکرد.خلاصه عقاید من نه تنها نسبت به وقتی مادیگرا بودم بلکه نسبت به همون موقع که به خدا اعتقاد داشتم از بیخ و بن تغییر کرد.جوری که الان مشتاقم بیشتر یادم بده.

    حالا اون دوتا نکته:

    1-کسی که مادیگراست.به خدا اعتقاد نداره و ...اگه مواظب باشه کسی کاری به کارش نداره.رو پیشونی که ننوشتن مادیگرا.پس عملا جامعه کاری به کارش ندارن.خصوصاً الان که همه گرفتار زندگیشونن.البته باید موقعیت شناس هم باشی.مثلا اگه من میرفتم به مامان بابام میگفتم مادیگرا شدم میفرستادنم سینه قبرستون.خوب کوته فکرن دیگه.البته اونا هم به خوردشون دادن.که فقط مربوط به مسائل اعتقادی نمیشه کلاً هروقت با یک نظر مخالف وارد جمع شدی باید منتظر واکنشهای تند باشی.حتی اگه یه دیندار وارد یه جمع لائیک بشه هم همین مشکلاتو داره.

    میخوام بگم اگه سری مسائلو رعایت کنی نیاز نیست انقد بترسی و احساس طرد شدن کنی.در واقع به نظر من این احساس طرد شدن درونیه تا بیرونی.خودت نسبت به خودت اعتماد نداری و میترسی.

    2-همونطور که راه حلها مدام سرراهم قرار میگرفتن تا بلاخره دیدمشون.تو هم وقتی مدام بهت تذکر میدن ضعفهای شخصیتیتو حل کن.مثل همون تعارضا و... مطمئن باش راه حلهات همونان و دیر یا زود باید بهشون عمل کنی.

    موفق باشی
    ویرایش توسط بهار.زندگی : پنجشنبه 12 اردیبهشت 92 در ساعت 18:11

  11. 2 کاربر از پست مفید بهار.زندگی تشکرکرده اند .

    ahmadi=00 (پنجشنبه 12 اردیبهشت 92), مصباح الهدی (پنجشنبه 12 اردیبهشت 92)

  12. #17
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 19 تیر 94 [ 19:52]
    تاریخ عضویت
    1390-7-30
    نوشته ها
    1,886
    امتیاز
    17,095
    سطح
    83
    Points: 17,095, Level: 83
    Level completed: 49%, Points required for next Level: 255
    Overall activity: 61.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocial1000 Experience Points10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    9,194

    تشکرشده 9,663 در 1,930 پست

    Rep Power
    212
    Array
    برای شکستهای عشقی که گفتی فکر کنم این نوشته فرشته مهربان کمکت کنه.لینک تاپیک رو هم میذارم که اگه خواستی بخونیش ببینی مشکلات من پررنگتره.
    مشکلات من و تو فرق داره اما گمونم راه حلش به کار تو هم بیاد.حداقل اون قسمت نگاه مادی و بخشایش.


    نقل قول نوشته اصلی توسط فرشته مهربان نمایش پست ها
    سلام بهار خانم


    ببین عزیزم

    یه اتفاقی افتاده ، در اثر اشتباه خودت ، اما افتاده و تو مطمئناً از راهی که رفتی که منجر به این آسیب شده پشیمان بوده و هستی و نشون دادی که این آسیب بهانه

    نشده تا خودت را رها کنی در مسیر روابط نابهنجاز و حتی وقتی خیلی آزرده بودی و دم زدی از رابطه برقرار کردن ما به خوبی فهمیدم در حد حرف بوده . این را بدان
    اگر

    مادی نگاه کنی
    که قانون طبیعت چنین نیست که کسی برای یک بار اشتباهی هرچند جبران ناپذیر در زندگی برای همیشه محکوم به تلخ بختی و خسران

    باشد
    . تاوان تو همین دغدغه ها و رنجی هست که تا حال از این بابت کشیده ای . و بگذار بگم همه مسائل تو در واقع ختم میشه به همینجا . یعنی تمام به هم ریختگی

    ها و خشونت و عصبی بودنهات از همین اتفاق ناشی میشه .

    اگر هم الهی نگاه کنی یعنی جهان بینی تو مادی نباشد که تازه اوضاعت بهتر هم میشه . چون وقتی خدایی که به بخشندگی شناختی را ببینی . می دانی که

    آغوش بازی دارد برای خطاکاران نادم . برای کسانی که راه را اشتباه رفته و به خود آسیب زده اند و حالا مقر به اینکه اشتباه رفته اند و دردمند از رنج آسیب و درد آن به

    آغوشش پناه آورده اند .
    او نه می راند ، نه تهدید می کندنه سرزنش می کند ............ ، بلکه میگه من برای همین کارت دوستت دارم ، برای این برگشتت ( ان الله

    یحب التوابین ) ، برای این فهمت که دریافتی به خودت آسیب زدی .
    بیا در آغوش من . بیا که پناهت منم ، بیا که مرهم دردت پیش منه ، اما قول بده دیگه این راه

    رو نری و اینجوری به خودت آسیب نزنی . که
    من سلامتی تو را می خواهم و همه قوانین و قواعد من هم برای همینه که تو راه زندگی را در سلامت طی کنی.

    تو از دردهات بهش میگی
    . از ترسهات ، از اینکه تو را کسی به خاطر این آسیب قبول نمی کنه و ..... و او به تو میگه به من اعتماد داری ؟ منو به عنوان

    قادر قبول داری ؟ می دانی که هرچه اراده کنم می شود ؟

    و اگر تو این باورها را داشته باشی و لبیک بگی ، میگه پس به من بسپار و نگران نباش ،
    تو فقط مواظب باش از این به بعد راه را درست بری . آگاهی و

    شناختت را برای شناخت درست بالا ببر تا بدانی درست کدام هست . من کمکت می کنم . وسیله سر راهت قرار میدهم تا تو راه درست را بری و
    بقیه را

    بسپار به من و نگران نباش .



    بهار تو اول باید خودت خودت را ببخشی .
    چطوری ؟ بپذیر که اشتباه کردی بدون هیچ توجیهی ، بدون هیچ مقصر تراشی ای . محکم به خودت بگو که اشتباه

    کردی و می شد این نشه که شد و... اما حالا دیگه تموم شده و چیزیه که اتفاق افتاده . اشتباه بوده و مهم اینه که تو پذیرفتی و دیگه هم تکرارش نمی کنی و از این

    به بعد مواظب خودت هستی . پس این همه در حق خودت بی رحم نباش و ...... اینها را محکم با خودت روبرو شو و به خودت بگو . یک بار برای همیشه خودتو ببر به

    محکمه خودت و دادستان خودت باش . اما از خودت هم بخواه که ترا ببخشه از وجدانت از عقلت از دلت از تمام اعضاء و جوارحت بخواه که بخاطر این اشتباه ترا ببخشند و باور

    داشته باش که آنها از خدایت فرمان می گیرند وقتی او می بخشد محال هست که آنها نبخشند .

    بهار خودتو از این همه سرزنش پنهان رها کن . هم خودتو ببخش هم بقیه را و رها شو و خودت را بسپار به دستان توانای خدا و مدتی از هرچه دغدغه هست

    آزاد شو . به خدا اعتماد کن و فقط به یک چیز فکر کن . بهار در جاده صحت و سلامت .... یعنی فقط به اینکه از این روز به بعد مراقب خودت باشی که درست فکر کنی .

    درست حرف بزنی ، درست رفتار کنی . درست ببینی و ... مصمم باشی که هیچ چیز ترا در این راه متزلزل نکند .


    چیزی نمی گذرد که خواهی دید در درون و برون گره ها باز می شود و راه روشن می شود و آنچه باورت نمیشه و از جایی که انظار نداری به سویت روانه می شود .

    بها باور کن و برای آنکه باور کنی عمیق ببین اما ساده و روان و با معنا و محتوا

    همه خشم تو که به اطراف بخصوص خانواده ات برون فکنی می شود ، خشم تو نسبت به خودت هست ............



    اگر این راهکار و دوا را توجه نکنی . به جرأت میگم هیچ دوای دیگری درد و دغدغه های ترا درمان نخواهد کرد و در دور تسلسل باطل درمی مانی ....


    سلامت ، شادکامی و موفقیتت را آرزومندم


    .
    http://www.hamdardi.net/thread-28011.html#post265649

    موفق باشی
    ویرایش توسط بهار.زندگی : پنجشنبه 12 اردیبهشت 92 در ساعت 22:19

  13. 2 کاربر از پست مفید بهار.زندگی تشکرکرده اند .

    ahmadi=00 (پنجشنبه 12 اردیبهشت 92), taraneh89 (جمعه 13 اردیبهشت 92)

  14. #18
    Banned آغازکننده
    آخرین بازدید
    یکشنبه 15 اردیبهشت 92 [ 23:55]
    تاریخ عضویت
    1392-2-11
    نوشته ها
    14
    امتیاز
    67
    سطح
    1
    Points: 67, Level: 1
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 33
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    18

    تشکرشده 13 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام

    من شما رو خاطرم هست.امیدوارم خوب باشی..من یه سری سوال دارم که امیدوارم مشکلاتتو یه کم باز کنه و امیدوارم کارشناسا بیان کمکت.پس صبر کن.منم بهشون پیغام خصوصی میدم.
    سلام . مرسی خوبم . من راضی نیستم به خاطرم خودتون رو انقدر به زحمت بندازید . راستش قبل از اینکه شما این پست رو ارسال کنید قصد داشتم که بلایی که سر بقیه نام های کاربری ام آوردم سر این هم بیارم . بازم ازتون ممنونم . تصمیم گرفتم حرافایی که توی این سه سال اینجا نزدم رو بگم .



    ادم درستی یعنی چی؟مگه تا حالا نادرست بودی؟کدوم کارات به نظرت باید تغییر کنن.
    رفتارهای نادرست : ببین من تو یک مقطعی در ارتباط با خانوادم و همین طور عقاید رایج در جامعه ام برخورد بدی داشتم و حس تنفر نسبت به عقاید جامعه و خانوادم داشتم . البته اگه بشه بگم درک می کنید که خیلی هم تقصیر من نبوده . چون شاید توی این بحث حرفی از اعتقاداتم زده بشه اون طوری که فرشته ی مهربان گفته نمی تونم بگم . داشتن دوست دختر بدون قصد ازدواج که اگر از یکی شون خوشم می یومد تازه می فهمیدم شرایط ازدواج رو ندارم یا به هم نمی خوریم .

    کار هایی که دوست دارم تغییر کنند اما فکر نمیکنم موفق بشم که تغییر کنند: دروغ گفتن در مورد عقاید و گذشتم به همسر آیندم . ازدواج در چند ماه آینده بدون داشتن شرایط ازدواج . بدبین بودن به دخترها و ازدواج با یک دختر دبیرستانی . یک عمر با ریاکاری زندگی کردن .

    چرا حس میکنی از طرف جامعه طرد شدی؟من قضیه عقایدتو میدونم.ایا تا حالا اتفاقی برات افتاده که نمونه طرد شدن از جامعه برات باشه؟اگه اره بگو چی بوده؟


    بهار زندگی اینکه اگه توی جامعه واقعی یا مجازی بخوام در مورد عقایدم حرف بزنم جرمه و باید ریاکارانه زندگی کنم یا اینکه حق مشارکت اجتماعی ندارم و اینکه افرادی با تفکر من حق رقابت در انتخابات کشور رو ندارند و ............................. من به این ها می گم طرد شدن در جامعه
    اما اگه منظرتون اینه که توی یک جمعی در مورد عقایدم حرف زده باشم و طرد شده باشم . نه این طوری نیست .


    میشه مثال بزنی.و بگو از چه طریقی سعی میکنی بفهمی یک رفتار درسته یا نه


    بهار زندگی داری سوال های فلسفی و سختی می پرسی . به نظرم در حوزه ی رفتارهای اجتماعی رفتاری که من انجام می دم اگر به گونه ای باشه که درصورتی که سایر انسان ها نیز اون عمل رو انجام بدهند جامعه ای که توش زندگی می کنم وضع بهتری پیدا می کنه اون عمل خوب هست و در غیر این صورت بد .در حوزه ی رفتارهای فردی هم عملی درسته که سودش برام بیشتر از ضررش باشه .
    مثلا اگر فکر می کنم که اگه تمام مردم در یک جامعه دروغ بگند جامعه ی بهتری داریم پس منم این حق رو دارم که دروغ بگم

    بخاطر شکستهای عشقی از موقعیت فعلیت رضایت نداری یا مسائل دیگه ایم هست که بابتشون خودتو سرزنش کنی؟

    اگه چی میشد به نظرت تو مسائل عشقی شکست خورده نبودی؟اگه باشون ازدواج میکردی؟اگه اصلا باشون ارتباط نداشتی؟اگه رفتارت باشون خوب بود؟چی باید تغییر میکرد؟


    نداشتن رضایت از موقعیت فعلی : پدر و مادرم باعث شدند که نتونم اون دانشگاهی که دوست داشتم درس بخونم قبول بشم و خیلی رنج کشیدم . ناراحتم که عشق های قبلیم به نتیجه نرسید . به نظرم جامعه ای که توش زندگی می کنم خیلی بسته هست .
    چی باید تغییر می کرد : نمی دونم . شاید چون اون موردی که از نظر اعتقادی اخلاقی و اجتماعی شبیه هم باشیم و از ظاهرش خوشم بیاد رو گیر نیاوردم . البته جواب سوال شما واضحه که اگه با دختری دوست نمی شدم که شکست عشقی نمی خوردم .

    یادمه تو تاپیکای قبلیت فرشته مهربان یه سری راهکارا بهت داد.در مورد تعارضات و احساساتت..اونا به کجا رسیدن.


    یک مدت به توصیه هاشون گوش کردم و چند تا کتاب روان شناسی که معرفی کردند رو خوندم . اما به نظرم ایشون خیلی بام بد برخورد می کنه و یک موقع هایی برداشت هایی از رفتارهای من داره که اصلا درست نیست .






    - - - Updated - - -


    از اونور من برای مشکلات دیگم،مسائل شخصی زندگیم،هم تاپیک میزدم و هم به ادمای معتبر مراجعه میکردم.اکثر راهنمایی معتبر حول و حوش تحول تو دیدم نسبت به خدا و زندگی و این مسائل میگشت.من میگفتم این مسائلو بیخیال شید راه حل مشکلاتمو بگین.همه باز حرف خودشونو میزدن.تا اینکه یه بنده خدایی شروع کرد به کمک به حل مسائلم و همینطور صحبت در مورد خدا و این چیزا.که اولاش با واکنش خیلی تند من روبرو میشد اما رهام نکرد.خلاصه عقاید من نه تنها نسبت به وقتی مادیگرا بودم بلکه نسبت به همون موقع که به خدا اعتقاد داشتم از بیخ و بن تغییر کرد.جوری که الان مشتاقم بیشتر یادم بده.
    بهار زندگی شما الآن که به خدا اعتقاد داری و به نظرت اون یک برنامه ای برای این دنیا و آخرتت داده معلومه که کمتر دچار بحران می شی . از زندگیت هدف داری و راه و چاه رو می تونی با اطمینان از هم تشخیص بدی. اما اون موقع برات سخت بود که بفهمی چه کاری درسته یا چه کاری غلط یا شاید رفتارهای مختلفت با هم تعارض داشت . خوشحالم که اوضاعت بهتر شده . منم وقتی از کسی مشاوره می خواستم همین طور بم مشاوره می دادند

    تایپیکی رو که معرفی کردی قبلا خونده بودم و واقعا هم نگرانت هستم . تصمیم درست رو بگیر. فقط می خوام بت بگم که صداقت وقتی ارزشمنده که طرفت قدرش رو بدونه و فکر نکنم در جامعه ای که ما زندگی می کنیم دخترها و پسرهاش قدر چنین چیزی رو بدونند .

  15. کاربر روبرو از پست مفید ahmadi=00 تشکرکرده است .

    بهار.زندگی (پنجشنبه 12 اردیبهشت 92)

  16. #19
    Banned آغازکننده
    آخرین بازدید
    یکشنبه 15 اردیبهشت 92 [ 23:55]
    تاریخ عضویت
    1392-2-11
    نوشته ها
    14
    امتیاز
    67
    سطح
    1
    Points: 67, Level: 1
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 33
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    18

    تشکرشده 13 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نمیدونم در مورد نیمه تاریک وجود چیزی شنیدی یا نه؟
    میگن ادما اون مسائلی که در مورد خودشون دوست ندارنو قایم میکنن و سعی میکنن ندید بگیرنشون.مثل ترسها و اتفاقات ناگوار زندگی یا تصورات منفی که راجب خودشون دارن و اینا.اما اون مسائل نه تنها فراموش نمیشه بلکه اتفاقات مختلف رخ میدن تا دقیقاً همون چیزایی که قصد داشتیم پنهانشون کنیم رو به یادمون بیارن.و میگن این اتفاقا میفته تا مارو به مسیری هدایت کنه که بتونیم
    همه خوب و بدمونو بپذیریم.


    یهار زندگی من اینجا دو تا از حرفام رو نزده بودم. یکی اش رو برای این نگفتم که بم می گفتند خب روشنفکری تو فقط متاثر از لج بازی با خانوادت هست
    دومی اش رو هم برای این نگفتم که آدم غیرتی هستم . همین الانم برخی توی این سایت بم گفتند حتما غذای مشکل دار خوردی که این طوری شده
    ولی من حرفام رو می زنم . آخرش اینه که این پست رو حذف کنید .

    ۱) من از بچگی یعنی اول با دوم راهنمایی خودم رو مسلمون می دونستم با اینکه ایمان قوی نداشتم و همزمان هم به این فکر می کردم که شاید ایده های متریالیستی یا ایده آلیستی درست باشه و هم به این فکر می کردم که شاید ادیان دیگه مثله مسیحیت دین بودایی یا هندو یا حتی دین اهل تسنن درست باشه . اما بازم مسلمون بودم . حتی توی دبیرستانم قبل امتحان نهایی ام یا قبل از کنکور های آزمایشی ام حمد و سوره می خوندم . اما به خودم گفته بودم که بعد از کنکورم در مورد دینم بیشتر تحقیق می کنم .
    یک مقداری از این شک من هم تقصیر پدر و مادرم بود . پدرم به یک دین فلسفی و سیاسی اعتقاد داشت و مادرم به یک دین احساسی و شخصی و همیشه با هم بحثشون می شد

    مثلا ده سالم که بود مادرم بک روز بم می گفت عزیزم بیا با هم بریم نماز بخونم و بابام می گفت نه پسرم لازم نیست نماز بخونی . تو که هنوز مسلمون نشدی که نماز خوندنت ارزشی داشته باشه . بزرگ که شدی باید در مورد دینت تحقیق کنی و اون موقع هر دینی رو که انتخاب کنی من در کنارتم . از طرفی پدرم طرفدار اسلام سیاسی و فلسفی بود و یک موقع هایی که می خواست در مورد تمدن شرق و تمدن اسلامی صحبت کنه مادرم بم می گفت پسرم هر آدم خوبی مسلمونه و خدا دوسش داره و این آدم هایی که حرف از تمدن اسلامی و اسلام سیاسی می زنند دنبال پر کردن جیب هاشون هستند .

    پدر و مادرم هر دوشون کار می کنند . خونه رو هم شریکی گرفتند . سال سوم دبیرستان و پیش دانشگاهی من بدجوری با هم دعوا کرده بودند به دلیل اینکه مادرم پی برده بود که بابام یک دوست دختر داشته و بعدش فهمید که یکی نبوده . پرینت خط بابام رو غیر قانونی گرفته بود و فهمیده بود استاد احمدی حداقل ۵ یا ۶ تا دوست دختر داره و مامانم که بشون زنگ می زد اونا فکر می کردند مادرم هم یکی از خاطرخواه های استاد احمدی هست .
    مامانم که از خونمون رفت به بابام گفت چون خونه شریکی هست تو هم باید بری خونه ی پدر و مادرت . من و داداشم تنها زندگی می کردیم و داداشم هم یک بچه ی شر بود که دو سال ازم کوچک تر بود و مسئولیت اون هم به عهده ی من افتاده بود . یک موقع هایی سه ماه فقط تن ماهی می خوردیم یا اینکه سه ماه هر شب پیتزا یا همبرگر می خوردیم . شش ماه یک دفعه ای تنها غذامون خورشت قرمه سبزی بود . نمی دونید توی اون شرایط چی کشیدم ولی خیلی برام سخت بود . انقدر هم خرج ها زیاد بود که من و داداشم توی خرجمون می موندیم . من و داداشم از مادرم حمایت کردیم . از بابام می خواستیم پول بگیریم می گفت شما بم خیانت کردید و برید از مادرتونپول بگیرید و مادرم هم بمون می گفت بی عرضه ها برید از باباتون پول بگیرید و شما بی عرضه اید که باباتون می ره پولاش رو خرج دخترها می کنه ! واقعا تنها خرجی که می کردم برای نهار و شام بود و همیشه با گدایی از اون ها پول غذامون رو در می آوردم و انقدری هم پول می دادند که باید هر هفته ازشون گدایی می کردیم و همیشه این دغدغه رو داشتم که هفته ی بعد غذا چی بخوریم . اون موقعی که باید تمرکزم رو درسم بود به این چیزا فکر می کردم . اغلب هم تو خونه تنها بودم و داداشم تا ۱ نصفه شب با دوستاش می رفت بیرون و یک موقع هایی هم می ترسیدم که تو خونه تنهام .

    داشتم درسم رو می خوندم که یک ماه ونیم به کنکورم مادرم اومد خونمون . بم گفت می خواد جاهازش رو ببره به یک خونه ی نیمه ساز که برای یک از اقوامش بود . به مامانم التماس کردم که بره و صبر کنه تا من کنکورم رو بدم و بعدش جاهازش رو ببره و من عادت کردم تو خونه درس بخونم . اما اون بم گفت استخاره کرده و خوب اومده که جاهازش رو ببره ( تو این فکر بود که چون ۴۵ روز به کنکور من جاهازش رو می بره بابام تحت فشار قرار بگیره که شرطی که براش گذاشته رو قبول کنه .شرط مادرم این بود که بابام دو دونگ از سه دونگ خونه که سهمش هست رو به عنوان اعتماد سازی به مامانم بده ) من به مامانم گفتم اگه این کارو بکنی دیگه درس نمی خونم و اون بم گفت که مهم نیست .
    من یک هفته درس نخوندم اما دیدم انگار فایده ای نداره .داشتم دق می کردم . گفتم خدایا آخه مگه من چکار کردم که استخارت برای کاری که مامانم می خواست بکنه خوب اومد . اگه قران هم درست نباشه بازم تو اون توانایی رو داشتی که استخاره ی مادرم بد بیاد ! بش گفتم باشه دیگه من بت کاری ندارم . الآن می خوام توی کنکور موفق بشم . اگه بلدی کاری کن توی کنکور رتبه نیارم . دیگه هم وقتی توی کنکور شرکت می کنم اولش حمد و سوره نمی خونم . بعدشم رفتم کتابخونه و درسم رو خوندم و از اون بی خیاله خدا شدم . دو هفته قبل از کنکورم پدرم شرایط مادرم رو پذیرفت و دوباره با هم زندگی کردند . کنکورم هم بد نبود اما من خیلی زحمت کشیده بودم و اون جایی که می خواستم قبول نشدم .

    بعدش از قصد برای اینکه اذیتشون کنم بشون گفتم کافرم و از دینتون متنفرم . از جامعه تون حالم به هم می خوره . باشون بد حرف میزدم و دانشگاهم رو هم با این که داشنگاه خوبی بود و خیلی آرزوی همون رو هم داشتند ازش بدم می یومد . چون به خودم می گفتم حق من اینجا نیست .

    البته من با خدا قهر کرده بودم و ردش نمی کردم . تا اینکه اول در همدردی. داشتم مسلمون می شدم و بعدش که نتونستم مسلمون بشم اعتقادم به خدا رو هم از دست دادم .

    من پدر و مادرم رو در اینکه الآن معتقد نیستم مقصر می دونم و نمی تونم ببخشمشون . منم دوست داشتم یک آدم عادی باشم

    ۲) برخی از ذهنیت هایی که نسبت به جنس مخالف دارم بر می گرده به خانوادم

    مادرم بیشتر پول هایی که در می یاره رو خرج زندگی نمی کنه و باشون طلا و زمین و ... می خره و پدرم خرج زندگی مون رو می ده . تازه مادرم همیشه می ناله که حقوق ما زن ها داره پایمال می شه و ما خیلی بد بختیم و همیشه هم می گه خدا رو شکر می کنم که فقط دو تا پسر دارم و یا حتی چند بار به من گفته کاش منم مرد بودم که اون موقع خیلی راحت تر زندگی می کردم و ... کار کردن مادرم سود که برای خانوادمون نداشته باعث شده که علاوه بر اینکه همیشه باید غذا از رستوران و غذا خوری بگیریم تازه بابام باید هر چند وقت یکبار کارگر بگیره که خونه رو تمیز کنه . برای همین دوست دارم یک زنی بگیرم دیپلمه که نخواد برام حرف از کار و درس و ..... بزنه . آخر درس خوندن و کار کردن زن ها رو دیدم دیگه !

    بچه ها یک حرف دیگم می زنم اما هیچکی به روم نیاره وگرنه قاطی می کنم . پدرم وقتی با مادرم دعوای خیلی بدجوری بکنه بش می گه تو هم که باکره نبودی و .....حتی یک موقع هایی داداشم هم که با مادرم دعوا کنه بش می گه تو که قبل بابا .......

    من دو تا احساس بم دست می ده . یک می خوام بزنم زیر گوش اون کسی که داره این حرفو به مادرم می زنه . یکی اینکه می خوام به بابام بگم خوب خاک بر سرت که زنی گرفتی که این طوری باشه .

    شاید یکی از دلایلی که از اینکه خودم بخوام این کار رو بکنم متنفرم و همین طور می خوام دختری رو بگیرم که این طوری نباشه و مهم ترین معیارم برای ازدواج همینه . فکر نکنم بتونید درکم کنید که دارم بتون چی می گم


    - - - Updated - - -

    نمیدونم در مورد نیمه تاریک وجود چیزی شنیدی یا نه؟
    میگن ادما اون مسائلی که در مورد خودشون دوست ندارنو قایم میکنن و سعی میکنن ندید بگیرنشون.مثل ترسها و اتفاقات ناگوار زندگی یا تصورات منفی که راجب خودشون دارن و اینا.اما اون مسائل نه تنها فراموش نمیشه بلکه اتفاقات مختلف رخ میدن تا دقیقاً همون چیزایی که قصد داشتیم پنهانشون کنیم رو به یادمون بیارن.و میگن این اتفاقا میفته تا مارو به مسیری هدایت کنه که بتونیم
    همه خوب و بدمونو بپذیریم.


    یهار زندگی من اینجا دو تا از حرفام رو نزده بودم. یکی اش رو برای این نگفتم که بم می گفتند خب روشنفکری تو فقط متاثر از لج بازی با خانوادت هست
    دومی اش رو هم برای این نگفتم که آدم غیرتی هستم . همین الانم برخی توی این سایت بم گفتند حتما غذای مشکل دار خوردی که این طوری شده
    ولی من حرفام رو می زنم . آخرش اینه که این پست رو حذف کنید .

    ۱) من از بچگی یعنی اول با دوم راهنمایی خودم رو مسلمون می دونستم با اینکه ایمان قوی نداشتم و همزمان هم به این فکر می کردم که شاید ایده های متریالیستی یا ایده آلیستی درست باشه و هم به این فکر می کردم که شاید ادیان دیگه مثله مسیحیت دین بودایی یا هندو یا حتی دین اهل تسنن درست باشه . اما بازم مسلمون بودم . حتی توی دبیرستانم قبل امتحان نهایی ام یا قبل از کنکور های آزمایشی ام حمد و سوره می خوندم . اما به خودم گفته بودم که بعد از کنکورم در مورد دینم بیشتر تحقیق می کنم .
    یک مقداری از این شک من هم تقصیر پدر و مادرم بود . پدرم به یک دین فلسفی و سیاسی اعتقاد داشت و مادرم به یک دین احساسی و شخصی و همیشه با هم بحثشون می شد

    مثلا ده سالم که بود مادرم بک روز بم می گفت عزیزم بیا با هم بریم نماز بخونم و بابام می گفت نه پسرم لازم نیست نماز بخونی . تو که هنوز مسلمون نشدی که نماز خوندنت ارزشی داشته باشه . بزرگ که شدی باید در مورد دینت تحقیق کنی و اون موقع هر دینی رو که انتخاب کنی من در کنارتم . از طرفی پدرم طرفدار اسلام سیاسی و فلسفی بود و یک موقع هایی که می خواست در مورد تمدن شرق و تمدن اسلامی صحبت کنه مادرم بم می گفت پسرم هر آدم خوبی مسلمونه و خدا دوسش داره و این آدم هایی که حرف از تمدن اسلامی و اسلام سیاسی می زنند دنبال پر کردن جیب هاشون هستند .

    پدر و مادرم هر دوشون کار می کنند . خونه رو هم شریکی گرفتند . سال سوم دبیرستان و پیش دانشگاهی من بدجوری با هم دعوا کرده بودند به دلیل اینکه مادرم پی برده بود که بابام یک دوست دختر داشته و بعدش فهمید که یکی نبوده . پرینت خط بابام رو غیر قانونی گرفته بود و فهمیده بود استاد احمدی حداقل ۵ یا ۶ تا دوست دختر داره و مامانم که بشون زنگ می زد اونا فکر می کردند مادرم هم یکی از خاطرخواه های استاد احمدی هست .
    مامانم که از خونمون رفت به بابام گفت چون خونه شریکی هست تو هم باید بری خونه ی پدر و مادرت . من و داداشم تنها زندگی می کردیم و داداشم هم یک بچه ی شر بود که دو سال ازم کوچک تر بود و مسئولیت اون هم به عهده ی من افتاده بود . یک موقع هایی سه ماه فقط تن ماهی می خوردیم یا اینکه سه ماه هر شب پیتزا یا همبرگر می خوردیم . شش ماه یک دفعه ای تنها غذامون خورشت قرمه سبزی بود . نمی دونید توی اون شرایط چی کشیدم ولی خیلی برام سخت بود . انقدر هم خرج ها زیاد بود که من و داداشم توی خرجمون می موندیم . من و داداشم از مادرم حمایت کردیم . از بابام می خواستیم پول بگیریم می گفت شما بم خیانت کردید و برید از مادرتونپول بگیرید و مادرم هم بمون می گفت بی عرضه ها برید از باباتون پول بگیرید و شما بی عرضه اید که باباتون می ره پولاش رو خرج دخترها می کنه ! واقعا تنها خرجی که می کردم برای نهار و شام بود و همیشه با گدایی از اون ها پول غذامون رو در می آوردم و انقدری هم پول می دادند که باید هر هفته ازشون گدایی می کردیم و همیشه این دغدغه رو داشتم که هفته ی بعد غذا چی بخوریم . اون موقعی که باید تمرکزم رو درسم بود به این چیزا فکر می کردم . اغلب هم تو خونه تنها بودم و داداشم تا ۱ نصفه شب با دوستاش می رفت بیرون و یک موقع هایی هم می ترسیدم که تو خونه تنهام .

    داشتم درسم رو می خوندم که یک ماه ونیم به کنکورم مادرم اومد خونمون . بم گفت می خواد جاهازش رو ببره به یک خونه ی نیمه ساز که برای یک از اقوامش بود . به مامانم التماس کردم که بره و صبر کنه تا من کنکورم رو بدم و بعدش جاهازش رو ببره و من عادت کردم تو خونه درس بخونم . اما اون بم گفت استخاره کرده و خوب اومده که جاهازش رو ببره ( تو این فکر بود که چون ۴۵ روز به کنکور من جاهازش رو می بره بابام تحت فشار قرار بگیره که شرطی که براش گذاشته رو قبول کنه .شرط مادرم این بود که بابام دو دونگ از سه دونگ خونه که سهمش هست رو به عنوان اعتماد سازی به مامانم بده ) من به مامانم گفتم اگه این کارو بکنی دیگه درس نمی خونم و اون بم گفت که مهم نیست .
    من یک هفته درس نخوندم اما دیدم انگار فایده ای نداره .داشتم دق می کردم . گفتم خدایا آخه مگه من چکار کردم که استخارت برای کاری که مامانم می خواست بکنه خوب اومد . اگه قران هم درست نباشه بازم تو اون توانایی رو داشتی که استخاره ی مادرم بد بیاد ! بش گفتم باشه دیگه من بت کاری ندارم . الآن می خوام توی کنکور موفق بشم . اگه بلدی کاری کن توی کنکور رتبه نیارم . دیگه هم وقتی توی کنکور شرکت می کنم اولش حمد و سوره نمی خونم . بعدشم رفتم کتابخونه و درسم رو خوندم و از اون بی خیاله خدا شدم . دو هفته قبل از کنکورم پدرم شرایط مادرم رو پذیرفت و دوباره با هم زندگی کردند . کنکورم هم بد نبود اما من خیلی زحمت کشیده بودم و اون جایی که می خواستم قبول نشدم .

    بعدش از قصد برای اینکه اذیتشون کنم بشون گفتم کافرم و از دینتون متنفرم . از جامعه تون حالم به هم می خوره . باشون بد حرف میزدم و دانشگاهم رو هم با این که داشنگاه خوبی بود و خیلی آرزوی همون رو هم داشتند ازش بدم می یومد . چون به خودم می گفتم حق من اینجا نیست .

    البته من با خدا قهر کرده بودم و ردش نمی کردم . تا اینکه اول در همدردی. داشتم مسلمون می شدم و بعدش که نتونستم مسلمون بشم اعتقادم به خدا رو هم از دست دادم .

    من پدر و مادرم رو در اینکه الآن معتقد نیستم مقصر می دونم و نمی تونم ببخشمشون . منم دوست داشتم یک آدم عادی باشم

    ۲) برخی از ذهنیت هایی که نسبت به جنس مخالف دارم بر می گرده به خانوادم

    مادرم بیشتر پول هایی که در می یاره رو خرج زندگی نمی کنه و باشون طلا و زمین و ... می خره و پدرم خرج زندگی مون رو می ده . تازه مادرم همیشه می ناله که حقوق ما زن ها داره پایمال می شه و ما خیلی بد بختیم و همیشه هم می گه خدا رو شکر می کنم که فقط دو تا پسر دارم و یا حتی چند بار به من گفته کاش منم مرد بودم که اون موقع خیلی راحت تر زندگی می کردم و ... کار کردن مادرم سود که برای خانوادمون نداشته باعث شده که علاوه بر اینکه همیشه باید غذا از رستوران و غذا خوری بگیریم تازه بابام باید هر چند وقت یکبار کارگر بگیره که خونه رو تمیز کنه . برای همین دوست دارم یک زنی بگیرم دیپلمه که نخواد برام حرف از کار و درس و ..... بزنه . آخر درس خوندن و کار کردن زن ها رو دیدم دیگه !

    بچه ها یک حرف دیگم می زنم اما هیچکی به روم نیاره وگرنه قاطی می کنم . پدرم وقتی با مادرم دعوای خیلی بدجوری بکنه بش می گه تو هم که باکره نبودی و .....حتی یک موقع هایی داداشم هم که با مادرم دعوا کنه بش می گه تو که قبل بابا .......

    من دو تا احساس بم دست می ده . یک می خوام بزنم زیر گوش اون کسی که داره این حرفو به مادرم می زنه . یکی اینکه می خوام به بابام بگم خوب خاک بر سرت که زنی گرفتی که این طوری باشه .

    شاید یکی از دلایلی که از اینکه خودم بخوام این کار رو بکنم متنفرم و همین طور می خوام دختری رو بگیرم که این طوری نباشه و مهم ترین معیارم برای ازدواج همینه . فکر نکنم بتونید درکم کنید که دارم بتون چی می گم

  17. کاربر روبرو از پست مفید ahmadi=00 تشکرکرده است .

    بهار.زندگی (جمعه 13 اردیبهشت 92)

  18. #20
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 05 اردیبهشت 03 [ 11:57]
    تاریخ عضویت
    1391-6-06
    محل سکونت
    تهــــران
    نوشته ها
    435
    امتیاز
    12,597
    سطح
    73
    Points: 12,597, Level: 73
    Level completed: 37%, Points required for next Level: 253
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,016

    تشکرشده 2,385 در 431 پست

    Rep Power
    62
    Array
    سلام آقای احمدی
    بزنم به تخته هزار تا نام کاربری هم ساختی!!
    بعضی از مشکلاتی که نوشتید رو من هم داشته و دارم
    نظرم کارشناسی نیست ولی امیدوارم براتون مناسب باشه
    1-به خاطر این تعارض ها و لجبازی هاتون نیاز به کسب مهارت دارید تا بیخیال رفتار و عکس العمل بقیه (چه خانواده و چه دوستانتون)زندگی کنید.
    به نظر من شما مسیر درست و راه رسیدن به هدف هاتون رو میدونید ولی به خاطر جو خانه و رفتارهای خانواده دچار تعارض شدید و کاری رو میکنید که قلبا باورش ندارید.همین تاثیر پذیری سریعتون تو سایت و کناررفتن و به قول خودتون بیخیال چند تا نام کاربری قبلی شدنتون نشون میده همه ی وجود و فکرتون رو براساس دیدگاه و رفتار دیگران دارید تنظیم میکنید
    نقل قول نوشته اصلی توسط مدیرهمدردی
    ما در جهان واقعی نمی توانیم همه آدمها را انتظار داشته باشیم درست عمل کنند.
    خیلی از آدمها به هر دلیل روش خاصی که ممکن است اشتباه باشد در قبال ما پیش می گیرند. وقتی ما می توانیم از زندگی لذت ببریم که اثرپذیری خود را از رفتار منفی دیگران به حداقل برسانیم.
    2-راه رها کردن دوست دختر سابقتون و آزاد شدن فکرتون دوستی با یه آدم جدید نبوده!به نظر من همین دوستی های پی در پی باعث شده فکر اولی هم تو ذهنتون همون طور پررنگ بمونه اگه یه مدت ازین فضا فاصله بگیری و دنبال کار و درس و تقویت روحیه ی خودتون باشید بهتر میشید
    3- این حرفم شعار نیست و کاریه که برای خودم خیلی موثر بوده,یه کار مهم برای تقویت و تغییر روحیه قوی تر کردن ارتباطتون با خداست!
    شما برنامه ی مشخصی برای آینده تون دارید مثله ارشد و کار فقط به نظر من مشکل لجبازی ذهنی تون با خانواده و محیط اطرافتون و بزرگ کردن رفتاربقیه تو ذهنتونه
    پست های جناب sciتو این تایپیک رو بخونید و انجام بدید:


    اگر بتونی اینکارها رو انجام بدی یاد میگیری که تو یه محیط به شدت منفی چه طور شاد بمونی و زندگی کنی و به برنامه هات و مسیر درست ادامه بدی
    موفق باشی
    ویرایش توسط taraneh89 : جمعه 13 اردیبهشت 92 در ساعت 13:14

  19. 2 کاربر از پست مفید taraneh89 تشکرکرده اند .

    ahmadi=00 (جمعه 13 اردیبهشت 92), بهار.زندگی (جمعه 13 اردیبهشت 92)


 
صفحه 2 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: چهارشنبه 14 تیر 96, 19:57
  2. استفاده از سایت همسریابی برای آشنایی و ازدواج درست هست
    توسط شمیم بهار در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 18
    آخرين نوشته: پنجشنبه 14 فروردین 93, 17:30
  3. پاسخ ها: 37
    آخرين نوشته: چهارشنبه 13 فروردین 93, 16:14
  4. پاسخ ها: 14
    آخرين نوشته: سه شنبه 28 شهریور 91, 23:34
  5. پسری که دنبال تصاویر جنسی تو نت هست ممکنه مشکل درست کنه برای اطرافیانش؟
    توسط بهار.زندگی در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 14
    آخرين نوشته: جمعه 12 اسفند 90, 15:20

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 13:16 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.