به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 3 نخستنخست 123
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 29 , از مجموع 29
  1. #21
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 خرداد 97 [ 07:57]
    تاریخ عضویت
    1391-2-16
    نوشته ها
    863
    امتیاز
    11,692
    سطح
    71
    Points: 11,692, Level: 71
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 358
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,836

    تشکرشده 2,440 در 754 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط asal-v نمایش پست ها
    فکور عزیز.مرسی از پاسخگوییت
    من خیلی واسم سخته رو برو شدن با این واقعیت که میتونستم با یکی بهتر ازدواج کنم.چون من از اول هم روی این ازدواج شک داشتم و با اعتماد به حرف بقیه قبول کردم.اگه این تصمیم از جانب خودم قطعی بود دیگه روبرو شدن با خواستگار دیگه واسم انقد سخت نبود. من احساس قربانی بودن دارم.خواستگارهای بهتر رو رد کردم و با یکی که نظر بقیه و دخالت بیجای بقیه منومنفعل کرد ازدواج کردم.همیشه به خودم می گفتم با یکی ازدواج میکنم که هیچ وقت از رد کردن و یادآوری یا دیدن خواستگارهای قبلی نهراسم وبگم با یکی بهتر ازدواج کردم. ولی حالا....خیلی سخته.خیلی سخته.الان که اون زمان رو مرور میکنم باورم نمیشه که چرا انقدر منفعلانه اقدام کردم و انقد نظرات خودم رو به یکباره نادیده گرفتم.
    شوهرم اون ویژگی های بدی رو که نوشتی نداره.خانواده های زیادی هم هستن که به بچه هاشون بدون منت خونه میدن.مگه دختر جهزیه نمی بره؟مگه خانوادش منتی میذاره.
    قبول دارم که نمیشه تا آخر عمر مجرد موند ولی میشه مثلا تا 27 سالگی راحت و آسوده زندگی کرد و بعد هم خودت پخته تری و هم طرفی که باهاش ازدواج میکنی.مگر نه اینکه سن ازدواج بالاتر رفته.من میتونستم صبحها سرکار برم و عصرها هم در اختیار خودم باشم و به کلاسهای مختلف برم.با خودمو حقوقم خوش باشم و راحت خرج کنم و دغدغه پس انداز واسه آینده نداشته باشم.
    دوست داشتم با یکی ازدواج کنم که حداقل یکی از این ویژگی ها رو هم داشته باشه:هم رشته باشیم.پدر و مادر تحصیلکرده،اهل یه هنر.خوشکل.
    شیدای عزیز.ممنون
    همسرم در ابتدا یه موقع هایی کم می آورد ولی باز سریع خودشو قوی می کرد و سعی می کرد درست کنه.الان یه موقع هایی میگه چقدر اولا بد بود که اصلا دوستم نداشتی.چقد به خودم می گقتم چرا باید بدشانس باشم و مثل بقیه با همسرم خوش نباشم و دوران عقدی شیرینی نداشته باشم.اون اوایل در مورد رفتن دکتر و مصرف دارو مخالفتی نداشت و لی حالا موافق درمان دارویی نیست و میگه نمیخواد داروی شیمیایی مصرف کنی و بهش عادت کنی و تو باید خودت بخوای که خوب زندگی کنی.و تو الان بهتر از اوایل شدی.خیلی وقتها بهش می گفتم زندگی سخته.یا میگفتم که ازدواج پرمسئولیته.اونم هیچی نمی گفت ولی یه موقع هایی هم میگفت تو با این حرفات میگی که من تو زندگیت اضافیم و از انتخاب من راضی نیستی.
    بهش میگفتم که من اماده ازدواج نبودم.اون دیگه خودش تقریبا فهمیده که به خواست بفیه ازدواج کردم.ولی نمیدونه که مشکل من نه تنها با ازدواج بلکه با خودشم هست.
    در مورد بحران سی سالگی منظورم این بود که من الان تو سن 24 از انتخاب هام پشیمونم و افسردگی گرفتم.دیگه چه برسه به 30 سالگی که بحران خودش رو داره.همش میگم نکنه که اون موقع از اینکه طلاق نگرفتم یا گرفتم پشیمون بشم.همش به نظرم میاد که به خاطر چهره کوچکتر از سنی که دارم(هیچکس متوجه سن واقعیم و متاهل بودنم نمیشه) بازم میتونم با موردی که پسند خودم باشه ازدواج کنم.خسته شدم از یه روز خواستن و یه روز نخواستن هام.ولی از طرفی شهامتش رو ندارم و همش میگم کاش همون اول جداشده بودم نه حالا بعد از یه سال و وابستگی های بیشتر اون.خودش میگه اگه هم یه روزی جدا میشدم هیچ وقت دیکه ازدواج نمیکنم چون تو رو دوست دارم و نمیتونم کسی دیگه رو باز به همین اندازه دوست داشته باشم و در حقش خیانت میشه.
    چندتا از خوبيها:صبوري،مهربوني،علاق ،مسئوليت پذيري،وفاداري،ايمان،اهل كار
    چندتا از بديها: سستي در بعضي كارها،كمي بي برنامگي،كمي وقت تلف كن،كمي از نظر ظاهري،كمي تاثير پذير از بقيه، مديريت مالي کم
    درمورد کارهای عقب اقتاده مثلا:موسیقیم.نقاشیم.زبان.ار شد.مطالعه.باشگاه(البته الان چند ماهه که باز کلاس زبان و باشگاه ثبت نام کردم.ولی وقت کافی واسه خوندن زبان یا تمیرین ورزش ندارم.هرچند که استعداد خوبی دارم و با این وجود نمره هام از بقیه بالاتر میشه.همش میگم اگه مجرد بودم چقدر وقت کافی و بیشتری واسشون داشتم و بهترین میشدم):(
    با سپاس


    نمیدونم چرا سفید تایپ میشه؟؟؟؟؟؟



    چقدر مفید و عالی نوشتی!! آپرین
    *به جادوی چشم تو شیدا شدم*
    *ز خود گم شدم در تو پیدا شدم*
    *من آن قطره بودم که با موج عشق*
    *در آغوش مهر تو دریا شدم
    *

  2. #22
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 08 اردیبهشت 03 [ 23:31]
    تاریخ عضویت
    1391-3-10
    نوشته ها
    1,568
    امتیاز
    39,699
    سطح
    100
    Points: 39,699, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,254

    تشکرشده 6,881 در 1,486 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    322
    Array
    عزیزم مشکل شما با این ادم بیچاره نیست با خودت مشکل داری

    مشکلت مقایسه است ...رو چه حسابی به ادمی که ازدواج کردی نمره میدی ؟ این 10 ه با 15 میتونستم ازدواج کنم؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

    مشکلت حرف مردمه وقتی تونستی دوسش داشته باشی دنبال چی میگردی ؟

    حالا که نمره میدی فک میکنی چه ایرادی داره ها؟بگو واقعا ببین چه ایرادایی داره ؟ اینقدر بزرگن که میخایی بذاری بری یا نه ؟

    مشکل شما بحث تاهل و مجردی هست!!!!شاید از مسوولیت میترسی... یا واقعا از همسرت بدت میاد؟ چه حسی داری پیشش؟

    خوتو تنها باهاش تو دنیا تصور کن که هیچ ادمی نیست و حرفی نیست و مقایسه ای نیست بازم میخوایی جدا شی واقعا؟

    خیلی از ماها دچار این مشکلات هستیم که بعث میشه حقیقت و با واقعیت اشتباه بگیریم.


    یکبار محکم اراده کن و تصمیم به ساختن بگیر...

  3. #23
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 09 تیر 94 [ 23:20]
    تاریخ عضویت
    1391-5-03
    نوشته ها
    16
    امتیاز
    2,350
    سطح
    29
    Points: 2,350, Level: 29
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 100
    Overall activity: 22.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    10

    تشکرشده 3 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    Sad

    بعد از همه حرفاي شما دوستان سعي كردم كه گذشته رو فرموش كنم و زندكي رو شادتر ببينم
    ولي متاسفانه شوهر من يه عيب داره. يه ضرب المثل هست كه ميگه فلاني گاوه نه من شيره
    شوهرم بعد از همه خوبيها يه دفه موقع دعوا سر يه موضوع داغ مي كنه و هر حرف بي منطقي رو ميزنه كه البته بعد خودش شايد پشيمون ميشه ولي از دل من بيرون نميره
    امروز بازم بهم ريختم .دارم با بغض مي نويسم.سريه موضوع الكي بهم گير داد.من از ازدواج متنفرم.احمقانه ترين كاري بود كه انجام دادم.هيچ وقت تو زندگيم انقد فراموشي،نا آرومي، خشم و بغض.. نداشتم.خودش همه محبتهاش رو در چشمم نابود مي كنه. با اينكه پسرخوبيه ولي موقع دعوا خيلي بي اصوله..

  4. #24
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 09 تیر 94 [ 23:20]
    تاریخ عضویت
    1391-5-03
    نوشته ها
    16
    امتیاز
    2,350
    سطح
    29
    Points: 2,350, Level: 29
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 100
    Overall activity: 22.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    10

    تشکرشده 3 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    خسته ام..

    بازم ازتون کمک می خوام. دوستای گلم.چرا مشاورها و رواشناس لایق نداریم ؟؟؟و یا شاید هم هست و تاحالا به تور من نخوردن.
    پیش هر کس که میرم جلسه دوم نصف حرفامو یادش رفته.از طرفی کوششی برای واضح تر کردن موضوع و ریشه یابی و بیرون کشیدن حقیقت ها نمی کنه.دوستی به من گقت شاید بیماری بایپولار (اختلال دوقطبی)داری. ولی هیچ کدوم از کسایی که من پیششون رفتم زحمت بیرون کشیدن دلایل احتمالی رو نمیکشن و فقط حواسشون به تموم نشدن وقت مشاوره هست.(پول!!)و بعد از دوجلسه و کمی حرف میگن با شوهرت بیا .با اون هم که میرم یکم نصیحت میکنن و تموم.
    دوستان.من الان تو شرایط روحی خوبی نیستم.سریه موضوع که تقصیر شوهرم بود دو هفته هست(برای اولین بار)که قهریم و هیچ سراغی ازم نگرفته.فقظ بعد از تماس تلفنی مامانم با اون،گفته بود بگین این دفه من جلو نمیام و فقط یه بار ویدا زنگ بزنه.
    من به اصرار مامان بهش اس مطلب زدم و اون هم یه روز بعد جواب داد و من باز چندتا زدم تااون بهم زد.دیروز هم بهش زنگ زدم.اولش خوب برخورد نکرد.و بعد احوالپرسی و ..ولی بعد از اون تماسم،باز فقط یه اس زد و دیگه بهم نه اس زده و نه زنگ.منم دیگه بیشتر از این توی موضوعی که اون مقصره نازشو نمیخرم.
    دیگه از این حالتهای خودم خسته شدم.انگار که دارم روی یه مرز راه میرم.یک طرف مرز زندگی بسیار گرم با شوهرمه و یک طرف دیگه جدایی.
    نه اونجور که توی خیالات قبل از ازدواجم بود بهش عشق میورزم و نه ازش جدا میشم.همش میگم چه رویاهایی که واسه بعد از اردواجم داشتمو حالا به خاطر اینکه از ته دلم ازدواج نکردم انگیزه ای واسه پیاده سازی شون ندارم.
    یه روانشناس یا مشاور لایق هم که پیدا نمیکنم تا با حمایتش به راه درست برم.هم جداشدن واسم اسون نیست و هم ادامه.
    خونوادم هم که دیگه خسته شدن و میگن هرکار میکنی زودتر انجام بده.یا زندگی با جدایی.
    خواهر یا دوست معتمد ندارم(یه دوست داشتم که حالا ازم دوره)
    مامان هم که درکم نمیکنه و میگه تو داری لجبازی میکنی.ازش دلخور هم هستم که چرا توی دوران نامزدی درکم نکردو گریه ها و تردیدهام رو جدی نگرفت.وحالا هم میگن میخواستی قبول نکنی.
    شما جای خواهر و برادر من.خواهشا کمکم کنین.

  5. #25
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 09 تیر 94 [ 23:20]
    تاریخ عضویت
    1391-5-03
    نوشته ها
    16
    امتیاز
    2,350
    سطح
    29
    Points: 2,350, Level: 29
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 100
    Overall activity: 22.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    10

    تشکرشده 3 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    Bow

    ممنون از همدرديتون

  6. #26
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 29 شهریور 96 [ 22:02]
    تاریخ عضویت
    1389-9-06
    نوشته ها
    1,077
    امتیاز
    14,205
    سطح
    77
    Points: 14,205, Level: 77
    Level completed: 39%, Points required for next Level: 245
    Overall activity: 1.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,300

    تشکرشده 3,560 در 934 پست

    Rep Power
    121
    Array
    عزیزم
    یه بار دیگه پست هاتو بخون
    چرا انقدر طلبکاری از زندگی؟
    از مادرت از اطرافیانت، از مشاور از این سایت ، از نامزدت ...
    دوست خوبم منظورت از مشاور لایق کیه؟ همونهایی که چند بار رفتی پیششون و وقتی احساس کردی داری خوب میشی رهاشون کردی؟ شاید شما مراجع خوبی نبودی. به هر حال مشاور که نمی خواد بیاد تو زندگیتون معجزه کنه. از اسمش پیداست: کسی که مشورت می کنی باهاش، حالا این شمایی که بقیه راه را باید بری...
    شما میگی مادرت و بقیه تو رو منفعل کردن که قبول کنی ازدواج با این فرد را ، الان بازم با حرف مادرت اس ام اس می زنی بهش و میگی که دوست معتمدی نداری. زیادی به حرف بقیه هستی ، حتی الان ...
    گلم بحران سی سالگی دیگه چه صیغه ایه؟ والله من که تا حالا دلیل علمی واسه ش ندیدم و یا تو کتاب های روانشناسی بهش بر نخوردم ، احتمالا یه اصطلاح باشه مال مجلات زرد ، ضمنا شما مشکل بحران 24 سالگیتو حل کن، حالا 30 سالت هم که شد یه فکری براش می کنیم .
    این کاری که تو می کنی و از الان نگران یه مسئله بیخود 6 سال بعدت هستی می دونی اسمش چیه؟ اضطراب و نگرانی ! اصلا طبیعی نیست
    حالا داروهارو هم به توصیه نامزدت می ذاری کنار. ای بابا عجب مردمی هستیم ما. روزانه کلی دود و سرب و مواد شیمیایی و آرایشی و بهداشتی و نگهدارنده میره تو حلقوممون به بیچاره دارو که می رسیم میگیم شیمیاییه و عادت می کنیم و از این حرفها . در حالی که خیلی وقت ها اگر دوره درمان را تکمیل کنیم خیلی از مسائل زندگیمون خود به خود حل میشه.
    The Happiness of Your Life Depends on The Quality of Your Thoughts

    [SIGPIC][/SIGPIC]

  7. 3 کاربر از پست مفید نیلا تشکرکرده اند .

    shabe niloofari (دوشنبه 20 خرداد 92), شیدا. (دوشنبه 20 خرداد 92), شوکا (دوشنبه 20 خرداد 92)

  8. #27
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 09 تیر 94 [ 23:20]
    تاریخ عضویت
    1391-5-03
    نوشته ها
    16
    امتیاز
    2,350
    سطح
    29
    Points: 2,350, Level: 29
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 100
    Overall activity: 22.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    10

    تشکرشده 3 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نيلا جان
    مشاورهايي كه من رفتم راهكار خوبي ارائه ندادن. حتي به نظرم خوب دركم نمي كردن. اول از همه كه سعي در حفظ اين زندگي داشتن.در حاليكه بايد سعي در يافتن بهترين راه مي كردن. حالا ممكن بود بهترين راه تغيير ديدگاه من باشه يا تغيير روش زندگيم و ..يا جدايي.
    ولي هيچ كدوم به دلم ننشست. يكي هم كه از همه رك تر بود بهم گفت اول برو و بين ادامه دادن يا طلاق انتخاب كن و بعد بيا تا در مورد هريك كمكت كنم. من خودم ميدونستم كه بايد يكي از اين ها رو انجام بدم ولي اگه توان انتخاب صحيح داشتم كه موقع ازدواجم انتخاب درست كرده بودم.و الان هم نياز به مشاور نداشتم.
    در مورد داروها، داروهايي كه دكتر اول بهم داد فقط منو بي خيال مي كرد. به نظرتون اين شيوه صحيح برخورد با مشكله؟؟
    داروي دكتر آخري رو مصرف كردم.هراز مدتي بهم فقط يه نوع قرص ميداد كه فقط به خالي كردنه ذهنم كمك مي كرد و خوشبختانه اثر بي خيالي نداشت. الان هم باهاش در ارتباطم و گفته فعلا دارويي مصرف نكنم و فقط هرهفته در جلسات گروه درمانيش شركت مي كنم.
    ولي من هنوز شك و ترديدهام بعد از 15 ماه عقد از بين نرفته. حالا دارم حسرت اينو مي خورم كه اي كاش همون سال قبل قاطعانه تصميم گرفته بودم و جدا شده بودم. هم وابسته نبوديم و هم شناسنامه جديد بهمون مي دادن.از بس توي زمان حال نميتونم زندگي كنم مرتب چوبش رو مي خورم.پارسال همش در حسرت گذشته و دوران نامزدي و بهم نزدنش بودم. و حالا در حسرت پارسال و زود جدا نشدن. نميدونين چقدر خسته ام. چند روز با شنيدن مشكلات بقيه خوب ميشم و لي دووم نمياره و باز بهم ميريزم. مثلا من هنوز كامل ظاهر شوهرم به دلم ننشسته. حالا يه موقع هايي كه آشفته تر هم باشه كلو تا بهش نگاه ميكنم بهم ميريزم و از خودم بدم مياد. ديدن فيلم مراسم عقدمون منو كلن بهم ميريزه.يادم مياد كه چطوري در طول اون مراسم زوركي مي خنديدم و از درون داغون بودم. ميدونم كه درك اينا واستون شايد سخت باشه. آخه آدم انقدر منفعل؟؟؟
    مهمترين دليلش هم مدام در گذشته زيستنم و حسرت گذشته خوردنمه.اينكه هميشه فكر ميگنم دير شده و بايد قبلا كاري مي كردم. هفته دوم نامزدي حسرت هفته اول ميخوردم.هفته سوم حسرت هفته دوم.بعد از عقد حسرت قبل از عقد. حالا حسرت سال اول بعد از عقد............درمونده شدم.اگه الان نسبت به سال قبل حالم بهتره فقط و فقط به خاطر خوندن كتابهاي اميد بخشه. هرچند با اين حال گاهي آرزوي مردن دارم...

  9. #28
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 15 مرداد 94 [ 18:26]
    تاریخ عضویت
    1392-1-19
    نوشته ها
    181
    امتیاز
    2,578
    سطح
    30
    Points: 2,578, Level: 30
    Level completed: 86%, Points required for next Level: 22
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    395

    تشکرشده 383 در 145 پست

    Rep Power
    30
    Array
    ببین شما میگی من خواستگارای بهتر از این رو رد کردم
    پس انقدرها هم آدم منفعلی نیستی و شهامت نه گفتن رو داشتی
    اما به چه دلیل ردشون کردی؟ شاید از ایشون خوشگل تر و تحصیلات بالاتر و خانواده بالاتر و ... بودن اما حتما یه نکته اخلاقی چیزی داشتن که دیدی نمیشه باهاش کنار اومد درسته؟ اما توی ایشون اون نکته منفی رو ندیدی که بخوای محکم بگی نه! پس از نظر اخلاقی ایشون بالاتر از اونا بوده اما حالا فقط ظاهر شوهرت رو با اونا مقایسه می کنی نمیای اخلاقاش رو با اونا مقایسه کنی ببینی واقعا اونایی که ظاهرهاشون شیک تر از ایشون بود انقدر صبوری میکردن؟ اخلاقای خوب ایشونو داشتن؟ اون مثلا بحران 30 سالگی که از الان داری ازش می ترسی یا هر مشکل و سختی که تو زندگی پیش بیاد کنار کسی باشی که دوست داره بهتره یا کسی که شیکتره؟
    اون چیزایی که میگید مثل هم رشته بودن و هنر داشتن و پدر و مادر تحصیلکرده خیلی خوبه ولی قطعا نمیتونه معیار و ملاک باشه واسه انتخاب همسر چون اگه یه نفر همه اینارو داشته باشه اخلاق نداشته باشه و با شما جور نباشه زندگی باهاش جهنمه شما قبل ازدواج به این مسئله واقف بودی برا همین این تصمیمو گرفتی
    تاپیک های خانم نازنین آریایی رو دنبال کردین؟ تاپیک های مرتبط با نامزد قبلیشون؟ که همه چقدر قبولش داشتن و هنرمند بود و ... ولی انقدر نازنین رو اذیت کرد که ازش جدا شد

  10. #29
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 09 تیر 94 [ 23:20]
    تاریخ عضویت
    1391-5-03
    نوشته ها
    16
    امتیاز
    2,350
    سطح
    29
    Points: 2,350, Level: 29
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 100
    Overall activity: 22.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    10

    تشکرشده 3 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    saraamini عزیز
    من در مورد خواستگارهای دیگه ام منفعل نبودم. کسایی که شرایطشون بهتر بود ولی مثلا چون مامان باباش تحصیل کرده نبودن رد می کردم.واسه همینم الان وقتی می بینم در مورد همسرم که علاوه بر این موضوع توی یه موضوعات دیگه هم مورد علاقه ام نیست انقدر یه دقعه کوتاه اومدم تعجب میکنم و بیشتر رنج میکشم.


 
صفحه 3 از 3 نخستنخست 123

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 22:35 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.