ببخشید از اینکه اینهمه حرف مزنم دل پری دارم
الان 7 ماه میشه که از امری شوهرم میگذره البته دور از من و توی شهر قبلیمون و محل سکونت خانوادش .انتقالی هم بهش نمیدن کارش هم به خاطر سربازی اش از دست داد چشممون به دست پدر و مادرشه که صد روز یک بار یه پول ناچیز به پسرشون نه من بدن با توجه به داشن مال و املاک . مادر شوهرم یه زن خونسرد و مکاره همه کارهاش رو با خونسرد انجام میده نفوذ فوق العاده روی بچه هاش داره همه کارشون باید به مادرشون اطلاع بدن حتی دختر شوهر کرده اش و دوتا بچه دارش شوهر من هم جلوی مادرش که زبونش قفله هر چی مادرش میگه باید بشه . نمیشه گفت که مادرش همه کارس ولی نقش زیادی داره حتی واسه بیرون رفتن ما هم تصمیم میگیره . عروسی که قرار بود 2ماه بعد از عقد باشه به زندگی توی زیر زمین پدر شوهر و با یه مسافرت ختم میخواد بشه به ظاهر شوهرم عزیز کرده مادرشه ولی چه عزیزی که فقط حمالی خونشون رو بکنه و نه نگه !نمی دونم چرا پسرا وقتی زن میگیرند عزیز مادر میشن ؟ که نباید از کنار مادرشون تکون بخورند. حتی جلوی مادرش یه حرف محبت آمیز نمیتونیم بزنیم حسودیش میشه و شوهرم رو میفرسته دنباله نخود سیاه.با توجه به اینکه شوهرم فوق العاده به من ابراز علاقه میکنه ولی از ترس اینکه امریه اش مشکل دار نشه حاضر نیست انتقالی بگیره هر روز ما به جر و دعوا میگذره حاضرم قسم بخورم که یه روزمون به خوشی نگذشته اهل قهر کردن نیست اعصابم داغون شده من ناراحتی میکنم از این وضعیت ولی شوهرم میگه درست میشه این بحثهای دوران عقده تموم میشه و قربون صدقه ام میره دیوانه شدم این چه جور عشقیه که هر روز به دعوا میگذره.در حالی که همه میگن شوهرت خیلی دوستت داره و پسر خوبیه نمیدنم چکار کنم. اخیرا میترسم که بعد از عقد هم این جوری باشه. میترسم جدایی جواب آخر باشه . تو رو خدا راهنماییم کنید.
علاقه مندی ها (Bookmarks)