سلام
ماهی نقره ی شما درست می گین ما خیلی سنتی هستیم
من که گفتم پدرومادرم اصلا اجازه فکر کردن به زندگی دوباره رو نمی دن
شاید به همین دلیله من بیشتر تمرکز کردم رو اینکه خانوادم برام تصمیم گرفتن
به همین خاطر به درست و غلط بودن این زندگی فکر نمی کنم
ولی گاهی با خودم می گم اصلا اگه خانوادم هم رضایت بدن من نمی تونم با کسی که بهش اعتمادندارم زندگی کنم
همه چیز دوست داشتن و عشق نیست که بیش از حد بین ما بود
این حالات من بخاطر وابستگیه و وقتی درست فکر می کنم می بینم اون یه عیبهای داره که یه کدومش برای خراب شدن زندگی کافیه
عیبهاش
1-سابقه اعتیاد به شیشه و الانم مشکوک به اعتیاد
2-کاملا خودرای و اینکه می گه زن باید اصلا حرف نزنه و همیشه بگه چشم.وبه والدینش اصلا احترام نمی گذاشت
3-مقدار کمی دهن بینی از پدر(پدری که قبلا مادرشو در حد مرگ می زده و الان مادرش از یک چشم کوره و ...)
4-همیشه توقع داره من و خانوادم بهترین کادوها و رسیدگی ها رو بکنیم بهش ولی توقع داره من چیزی ازش نخوام
5-سر کوچک ترین مشکل می گفت طلاقت می دم تا من کوتاه بیام.ولی بعد از چند ساعت پشیمون می شد و گریه زاری راه می انداخت
حسنهاش
1-اصلا اهل نگاه به نامحرم و دوستی با جنس مخالف نیست
2-خیلی کاریه و زرنگه .اصلا یک روزم به خودش استراحت نمی داد
3-نماز خونه و خیلی رابطه اش با خدانزدیکه و به حلال و حروم خیلی فرق می ده
4-هر روز به من سر می زد و اگر روزی نمی تونست بیاد ببینتم زنگ می زد و ازم عذر خواهی می کرد
من چه بخوام چه نخوام دیگه این زندگی تموم شدست
دوستان کمکم کنید بتونم این وضعو قبول کنم
با اینکه می دونم دیگه این زندگی تمومه ولی باز نمی خوام قبول کنم .
از تنهایی می ترسم از نگاه های فامیل می ترسم .
احساس می کنم قدرت انجام هیچ کاری رو ندارم .گاهی حتی یه حموم رفتن برام سخت ترین کار دنیاست
مردم گریز شدم . نمی خوام از خونه بیرون برم
حتی گاهی ساعت ها می شینم یه گوشه تنها .دوست ندارم از جام بلند شم
زندگی دیگه برام معنایی نداره . دعا کنید زودتر بمیرم
علاقه مندی ها (Bookmarks)