با سلام
اول از همه به خاطر وقتی که میذارید واسه این متن بلند خیلی خیلی ممنمونتونم
من پسری 30 ساله و فوق دیپلم هستم.مدتی پیش از روی کنجکاوی و سرگرمی در یک سایت همسریابی عضو شدم.اما نیم نگاهی هم به افراد سایت داشتم.واسه همینم پروفایلم رو بر اساس واقعیت ترتیب دادم.با دختری 27 ساله لیسانسه اشنا شدم.پروفایلش به پروفایل من شبیه بود.گرایشات مذهبی در اون وجود داشت(که البته بود).منم به مذهب علاقمندم.وتا حدودی پایبند.با هم از طریق چت رابطه برقرار کردیم.
تو همون روزای اول و دوم ازم خواست عکسمو بزارم.ولی من زیر بار نمی رفتم.بالاخره ادرس مغازه ای رو که توش کار میمکنم بهش دادم(بعد یک هفته). چندی بعد هم عکسمو.ولی وقتی اون خواست عکسش رو بزاره من بشدت مخالفت کردم و اونهم منصرف شد.من از همون اول(روز اول) بهش گفته بودم هدفم کنجکاوی و تجربه یه دنیای جدیده و اصلا شرایط ازدواج رو ندارم.اونم قبول کرد و فکر کنم قصد اونم همین بود.من تقریبا هر روز به اون تذکر میدادم (افراط شدید) که اگه حس کنم بهم وابسته شدی رابطه رو قطع میکنم.واقعا یه جورایی توهین بود.انگار اون معطل من بود.
ولی متاسفانه وابستگی(شایدم دلبستگی)بوجود اومد.به خصوص از طرف من.یه بارم اومد مغازه منو دید ولی من چون بهش گفتم قصدم ازدواج نیست حتی بهش نگاهم نکردم.فقط همون لحظه ورود به مغازه که نمیشناختمش.رابطه ما تقریبا 40 روز طول کشید.یکی دو بار به شوخی گفتم شمارم رو بدم تا دیگه از تایپ کردن راحت شیم.اون گفت نه.البته منم خیلی مشتاق نبودم.فکر کنم اونم اینو میدونست.
تقریبا 20 روزه دیگه رابطه نداریم.یعنی اون یهو گذاشت ورفت.کلی اف گذاشتم فقط گاهی جملات کوتاهی میزاشت برام مثل لطفا دیگه چیزی نذار.لطفا فقط برو و.....
هر چی ازش خواهش کردم دلیلش رو بگو لااقل نگفت که نگفت.فقط اخرین بار گفت دارم ازدواج میکنم.که فکر کنم خواست دیگه سراغش نرم.
اونقدری دیدمش که با چهرش مشکلی نداشته باشم.از اخلاقش خوشم میومد. توحرفاش همیشه خدا و امید و زندگی موج میزد.منطقی بود.دیدش به زندگی خیلی برام جالب و ملموس بود.منم تقریبا همونطورم.ولی هیچوقت بهش نگفتم.حرفاش اغلب درست بود.
دو سه بار خواستم بهش بگم نظرت در مورد من واسه ازدواج چیه؟حتی واسه دهه محرم دعوتش کنم خونمون واسه مراسم محرم تا هم اون خونوادمو ببینه هم خونوادم اونو.ولی اینقدر تعلل کردم که دیگه هیچ دسترسی بهش ندارم.تنها نشونیش ای دیش بود که به کل دیگه اف.
هر چی ازش داشتم مثل اهنگ و شعر و.... پاک کردم.ولی مغازه رو که نمیتونم نرم.جایی که یه بار اومد. کار کردن با کامپیوتر برام سخت شده چون منو به یادش میندازه.اصلا نمیتونم فراموشش کنم.زندگیم دچار اختلال شده.سر کار ضریب اشتباهم خیلی بالا رفته.راستش ته دلم حس میکنم دوباره میاد
اگه اومد چیکار کنم.ادامه بدم.البته این بار زیر نظر خونواده هامون.من تو این مدت خیلی تو سایتای مشاوره چرخیدم.اگه الان این رابطه رو شروع میکردم مطمینم کار به اینجا نمیکشید.نمیذاشتم کار به احساسات در این حد بکشه
لطفا راهنماییم کنید.چون با مرور زمان حالم بدتر شده تا بهتر.دیگه علاقه ای به ازدواج هم ندارم.تو این 20 روز نزدیک 4،5 کیلو وزنم کم شده.واقعا بی انگیزه شدم.تو این مدت سعی کردم خودمو با چیزایه دیگه سرگرم کنم اما فقط خودش میتونه ارومم کنه.کاری که واقعا خوب بلد بود
یه چیزم بگم تقریبا اخراش بود که به من گفت از ادم بی عرضه متنفرم.چند بارم اینو تاکید کرد
ممنون از شما به خاطر وقتی که برام گذاشتین
یا علی
علاقه مندی ها (Bookmarks)