بازهم ازت ممنونم دوست خوبماتفاقا قبلا که خیلی ناراحتم میکردم منم مثل توخیلی کم باهاشون حرف میزدم میدونی چی شد؟همش میگفتن افاده ایه وخودشومیگیره قاطی مانمیشه همسرموهم تحریک میکردن وایشون هم یادعوام میکردکه بایدباهاشون صمیمی باشی یااینکه وقتی میرفتیم خونه مامان من مینشست ولام تاکام حرف نمیزددرموردپیشنهاد دومت هم چندین بارسعی کردم جوابشونو بدم ولی ازاسترس قلبم ازجاش کنده میشدونمیتونستم جواب خوب هم اون لحظه ذهنم نمیادیامیترسیدم اگه جواب بدم حرف بدترازقبل بشنوم چون پدرمادروخواهرشوهرم عین خروس جنگی هاهمیشه آماده برای دعواوبحث هستن (با فامیل وهمسایه همیشه درحال دعواوقهرهستن)وحاظرجوابن.می شه بهم یادبدی چطوراینکاروبکنم؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)