این راههایی که گفتید همه رو امتحان کردم تو رو به خدا یه راه حل جدید پیشنهاد بدید
تشکرشده 10 در 7 پست
این راههایی که گفتید همه رو امتحان کردم تو رو به خدا یه راه حل جدید پیشنهاد بدید
تشکرشده 10 در 7 پست
فکر کنم پست غلطی رو انتخاب کردم من مشکلم بیشتر با خانواده ام هست من نمی دونم چیکار کنم که خانواده ام با من کاری نداشته باشن من نه محبتشون رو می خوام نه دخالتهای بیجا و غلطشون و نه برخوردهای زشتشون
تشکرشده 10 در 7 پست
بد نیست یه مثال براتون بزنم تا شاید مشکل من رو بهتر بفهمید دو هفته بعد از عقدم برادرم پیشنهاد داد که با اون و همسرش و دختر کوچیکش بریم مسافرت اولش قبول نکردم چون قرار بود خواهرزاده زن داداشم با نامزدش همراه ما بیان ولی بعدش با دخالت مادرم قرار شد خواهرزاده زن داداشم نیاد و مادرم هم به من اصرار کرد که باید بریم من هم به نامزدم گفتم و اون رو هم راضی کردم که بریم بماند که در طول مسیر برادرم با نامزدم کلامی صحبت نکرد وقتی رسیدیم ویلا شب بود فرداش برادرم سه تا از دوستاش رو اورد توی ویلا و با هم مشروب خوردن این در وضعیتی بود که من و نامزدم توی ویلا بودیم برادرم وقتی مهموناش اومدن در نهایت وقاهت در رو زد و به من گفت به نامزدم بگم بر برای دوستاش یه چیزی بخره که همراه با مشروبشون بخورن نامزد من از خانواده ای صد در صد متعصبه نامزدم بعد از اینکه خریدی که برادرم می خواست انجام داد بهم گفت من دارم میرم حاضر شو باهم بریم تو زن منی هیچ وقت نمی تونم زنم رو توی خونه ای که چند نفر مست و پاتیل توش هستن تنها بذارم خودمم نمی تونم توی یک چنین جایی بمونم وقتی اومدم خونه و این موضوع رو با خانواده ام مطرح کردم فقط گفتن برادرت کار اشتباهی کرده باید به تو می گفته تا قبل از اومدن مهموناش از اونجا می رفتید بیرون برای یه چند ساعت تا کارشون تموم می شد و بعد برمی گشتین پدر نامزدم اگه از این مطلب مطلع می شد مهریه ام رو می ذاشت جلوم و به خانواده ام می گفت فلان روز بیایید مهظر برای طلاق دخترتون برادرم میگه داماد رو نباید تحویل گرفت همینکه راضی شدیم تو رو بهش بدیم بره روزی هزار بار خداشو شکر کنه که گذاشتیم با ما فامیل بشه پدرمم میگه اگه پشت حرفای برادرت درنیای از ما خبری نیست خواهرم میگه شوهرت امله میخواد مثل مردهای صد سال پیش تربیتت کنه اون زن رو می خواد واسه کلفتی و هزارتا محمل دیگه خیلی از این حرفها رو در حضور نامزدم می زنن بگید من چیکار کنم
تشکرشده 755 در 381 پست
سلام خانم حکایت نی ،مشکل شما اختلاف مذهبی خانواده هاست . اگر میخواهید از این وضعیت رها شوید باید به نامزدتان ثابت کنید که شما مثل خانواده خودتان نمی اندیشید و راه و روش زندگی شما با آنان متفاوت و به اخلاق نامزدتان گرایش دارد.درست کردن رفتار خانواده تان با این تعاریفی که شما کردید تقریبا سخت و شاید ناممکن باشد بهتر است خودتان را کنار بکشید و ثابت کنید با آنان فرق دارید.ظاهرا خانواده شما با این وصلت موافق نبوده اند اینطور نیست؟
تشکرشده 992 در 530 پست
چطوره رفت و آمد با خانواده ات را محدودتر و رسمي تر كني به طوري كه در مراسم ها و اعياد به آنها سر بزني يا براي اينكه قطع رابطه پيش نيايد خودت زماني كه شوهرت سركار است به خانواده ات تلفن بزني و حالشان را جويا شوي. بد نيست شوهرت را كمتر با آنها رو به رو كني. از سيستم دوري و دوستي استفاده كن.
تشکرشده 10 در 7 پست
من نامزدم ازدواج نکرده ام
تشکرشده 10 در 7 پست
ای کاش می تونستید یه راه حل که در طولانی مدت جواب بده پیشنهاد می دادید
ای کاش
ای کاش
ای کاش
تشکرشده 3,145 در 958 پست
سلام
من نمی دونم رابطه شما با مادرتون چطوریه، اما معمولا با مادرا بهتر میشه حرف زد. به نظر من بهتره با مادرتون درددل کنید حتی اگه ایشون هم به همسرتون بی احترامی می کنن. بهشون بگین که فقط به حرفاتون گوش کنن و حرفاتون رو قطع نکنن. بگین چون کسی رو از ایشون به خودتون نزدیکتر نمی دونید می خواین فقط درددل کنید. همه احساستون رو بگین و اینکه چقدر ناراحت میشین وقتی به همسرتون بی احترامی میشه و شما هم احساس حقارت می کنید... به نظر من حتی اگه مادرتون مخالف حرفهای شما باشه روی حرفاتون فکر می کنه و سعی می کنه شرایط رو تغییر بده.
در ضمن یه سوال برام پیش اومده، می خوام بدونم خانواده همسر برادرتون هم با دامادشون اینطوری برخورد می کنن؟ برادرتون این الگو رو از کی گرفته؟ از پدر و مادرتون یا از خونواده همسرش؟
تشکرشده 82 در 59 پست
پیشنهاد می کنم صبر پیشه کنی سعی کن برای مدتی رفت و آمد نامزدت رو به خونه تون کم کنی و حساسیتی نسبت به برخوردهای خانواده ات کمتر نشون بدی و از جمع های خانواده ات سعی کن کناره بگیری و حضور خودت رو کمتر کنی مطمئنا جویا عدم حضورت می شن اونوقت می تونی حرفهات رو بزنی اگه قبول نکردن بگو شما که حرفهای من رو قبول نمی کنید و به بی احترامی هاتون ادامه می دید و این موجب رنجش من میشه خب من اگه نباشم بی احترامی نمی بینم مطمئن باش برخوردهاشون عوض میشه با shadهم موافقم با مادرت صحبت کن البته بذار مادرت پیش قدم بشه
هیچ چیز بهتر و بیشتر از صبر و گذر زمان برای رسیدن به تعادل در برخورد انسانها بهشون کمک نمی کنه فقط تو نباید اشتباه کنی هدف رو انتخاب بکن و با یه برنامه ریزی پیش یرو با همسرت باش همدل و همراهش چون تو برنامه داری و دیگران ندارند پس ناخواسته با تو همراه و همداستان می شن
در پناه حق
دوست عزيزسلام.
من يه تازه وارد به اين سايتم كه هنوز فرصت مطرح كردن مشكلم رو پيدا نكردم اما نوشته هاي شما رو كه خوندم ديدم منم وضعي مشابه شما دارم با اين تفاوت كه در خانواده ما مامانم چنين رفتاري با همسرم داره و متاسفانه از ابتداي عقدمون تا حالا كه 2 سال از ازدواجمون ميگذره مرتب همون حرفاي خودش رو مي زنه و بدتر از همه اينكه جلوي همسرم پشت تلفن با دوست و آشنا در مورد اوو خونواده اش حرف مي زنه و با همه تلاش من و نهايت فداكاري كه براي همسرم كردم متاسفانه كار به جايي رسيده كه علاوه بر عده اي خبرچين ، شوهرم هم حرفاي مامانم رو به خونوادش تحويل داده ونهايتا چند وقت پيش مادرشوهرم همه چي رو زير پا گذاشت و تا مي تونست به من وخونوادم توهين كرد،من در تمام اين 3 سال جز احترام و محبت وحتي كمك بهشون با اونها برخوردي نداشتم و با اينكه يك دختر همه چي تمام(از ديد عرف و نه تعريف خودم)بودم الان ديگه زندگيم با يه بچه 4 ماهه در معرض طلاق قرار گرفته و همه آرزوهام رو نقش بر آب مي بينم و الان 2 هفته هست كه خونه پدرم هستم .اينها رو نگفتم كه تو رو نسبت به زندگيت دلسرد كنم ولي بهت توصيه مي كنم حتما تا دير نشده همراه با نامزدت حضورا به يك مشاور مراجعه كن و اگر واقعا دوستش داري راه حل زندگيتو پيدا كن به خصوص اگر آدمي هستي كه نمي توني دل از خونوادت بكني و نمي خواي حريم بين خودت و خونوادت شكسته بشه.خودكشي راه حل نيست بهتره به راههاي بهتر فكر كني و امور رو به خدا بسپاري.برات آرزوي موفقيت و خوشبختي مي كنم.
sahar_79h (چهارشنبه 06 شهریور 87)
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)