با سلام
دختری 24 ساله هستم که مدت 2 سال و نیم است که با آقایی 26 ساله ازدواج کردم
مدت 5 سال با همسرم دوست بودم که متاسفانه با آنکه در آن دوران نشانه های زیادی از بدبینی در همسرم دیدم باز هم با خوشخیالی که حل میشود با او ازدواج کردم
همسرم زمینه بدبینی را از مادرش که او هم اینگونه است داشت و با اصرار و خواهش های فراوان خود که مرا قسم میداد هر چه در گذشته ات است را برایم بگو من نیز با حماقتم و گفتنه تمام آنها این بدبینی را تشدید کرده ام.
همسرم همیشه به من زنگ میزند و تنها با همین جمله "کجایی" یا "سلام کجایی" از من میپرسد
یا به حال چندین بار به گفتم ام اینکه تو میخواهی بدانی من کجا هستم طبیعی ترین حق توست اما این سوال را با لحن قشنگتری از من بپرس
اما هیچ فایده ای نداشته الان متوجه شده ام اینگونه حرف زدنشو یا اینکه یکدفعه بدون دلیل به کتابخانه یا کلاسم میاید بشتر به این دلیل است که واقعا باور ندارد من در آنجا هستم
یک هفته پیش هم زنگ زد دوباره با همان لحن از من پرسید کجایی که من گفتم کلاسم الان تموم شده گفت بیا جلو موسسم خداحافظ ولی من از موسسه بیرون آمده بودم و در خیابانی که 2 دقیقه با موسسم فاصله داشت بودم گفتم من در این خیابان هستم به من می گوید" تو یک روده راست تو شکمت نیست چرا همیشه دروغ میگویی؟ "
من هم ناراحت شدم قطع کردم بعد از آن هم با اینکه من یکی دوبار تماس گرفتم او هیچ زنگی نمیزند و قهر کرده است؟
تا به حال چند بار که به مشکل برخوردیم همیشه می گوید اگر ناراضی هستی بیا طلاقت بدم فقط باید مهرت را ببخشی
من باید چیکار کنم؟آیا باز هم من باید زنگ بزنم
فکر میکنم من همیشه کوتاه آمده ام و او حاضر نیست مسئولیت همراهی و یا حتی مالی در قباله من داشته باشد با این که 2 سال از عقد ما گذشته اما تا به حال حتی یک مانتو هم برایم نخریده تازه همیشه به من می گوید برو زنهای دوستانم را ببین که چطور هوای شوهرانشان را دارند
علاقه مندی ها (Bookmarks)