سلام من 22 سال است نمی دانم تاوان چه چیزی را دارم پس می دهم 3 فرزند دارم و شوهری که همه ی عمرم را نابود کرد
ایشان 2 سال از من بزرگتر است و دیپلمه اما دست به نوشتنش خوب است وقتی حامله بودم متوجه روابط نامشروع او با جاری خودم شدم اما هر چه به مادر شوهرم گفتم به من می گفت تو خیالاتی شدی
ما در یک خانه با هم زندگی می کردیم تا اینکه از کارش پشیمان شد .او هیچگاه در حرف هایش ایستادگی ندارد و حرفی که الان می زند مال همین الان است روزهای عمرم را یا در قهر های 6 ماه به 6 ماه و یا در کتک خوردن سپری کردم اول زندگی هیچ چیزی نداشتیم و بعدا به پول کلان رسید که سرش کلاه رفت و آن را هم به باد داد خسیس است و اصلا پولی به ما تا چندی پیش نمیداد
باید بابت همه ی مشکلاتم جیغ و داد کنم و همه ی خانواده اش را خبر کنم شاید کمی کنار بیاید
من او را نمی خواستم و مادرم به واسطه آشنایی به زور مرا به او داد و من به خاطر مادرم و شرایط بد خانواده ام در آنروزها زن او شدم .
مرا سرزنش نکنید چون شرایطم خیلی بد بود و انتخاب مادرم را پذیرفتم
هر روز اسم یک زن را پیش من می اورد فلانی شوهرش مرده میشه من بهش کمک کنم و براش چیزی ببرم و....
اوایل برای اینکه نقطه ضعف دستش نداده باشم حرفی نمی زدم چون هیچ گاه فکر نمی کردم تا این حد کثیف باشد که به همه انها دل ببندد
تا اینکه کم کم به روابطش پی می بردم به تلفن هایش وحرف زدن های طولانی با زنانی که یکروزه به صدای انها ندیده دل می بست
او در رویاهایش سیر می کند و اصلا انسان منطقی نیست یکروز سرشار از عشق که نمی شود پایش را به زمین بگذارد و روزی دیگر سرشار از نفرت
خیلی کمبود عاطفه دارد من شاغل بودم و به دلیل شغلم کمتر در خانه حضور داشتم به او بارها گفتم چرا این کارها را می کنی و او به من چیزی نمی گفت اما بارها مادرش به من می گفت تو لباس خوب در خانه نمی پوشی و این حرفها و من بارها در خانه ارایش می کردم و لباس خوب می پوشیدم اما فردا همان لباس دلش را می زد
او کس دیگری را می خواست
چند بار به طلاق تهدیدش کردم اما تا پای این حرف ها می امد بی محلی می کرد و قهر که من حرفم را نزنم
می گفت لباس قشنگ بپوش اما به من پولی نمی داد تا برای خودم بخرم من تا چند سال پیش حتی هزینه تحصیل فرزندانم را خود می پرداختم
الان هم که چندرغازی حقوق به ما می دهد تا با هم قهر می کنیم ان را هم نمی دهد .
ادم بسیار بدقولی ست پولی را بابت روز مبادا کنار گذاشتم اما تا فهمید گفت بده بروم با ان کار کنم من اول ندادم تا اینکه قهرها و حربه اش برای دعوا های مسخره اش شروع شد من هم مجبور شدم اعتماد کنم ولی دریغ از دیناری که برگردد خورد و یک اب هم رویش هروقت هم می گویم پولم را بده می گوید داده ام حواست نیست.و اگر کش بدهم باز هم قهر و دعوا
بچه هایم میوه هایی هستند که در این کشمکش لگد مال و خراب شده اند هم ظاهرشان هم باطنشان و روح لطیفشان .
جالب است تا بچه ها گاهی دخالت می کنند که ما را اشتی دهند در دعوای ما می سوزندو مورد بی شرمی و گستاخی پدرشان قرار می گیرند بارها بچه ها را زده خب باید شاهد این باشم که بچه ها حرف هایم را کمتر خریدار باشند .
این زندگی از هم گسیخته....
مادرش را بسیار دوست دارد و خیلی زود تحت تاپیر حرف های دیگران قرار می گیرد با کسی سالیانی دوست بود انقدر رفتارشس بهتر شده بود دو ان دوستش توزرد از اب درامد و دیگر باکسی نیست.
میرویم بیرون بابت همه چیز باهاش حرف می زنم و آخرش میگه باشه بریم زندگیمونو کنیم ولی بعد دوباره فردا همه حرفاش یادش میره انگار نه انگار
تا از سرکار میاد میگیره می خوابه کاری نداره ما کجاییم ساعت چنده خرو پف بعدش حمام بعدش هم کتش و میندازه رو کولش و یا علی بیرون.
انگار نه انگار بچه ها روحیه می خوان جواب سلام هیچ کدومشونم نمی ده وقتی با من قهره .
زندگی خوب و بچه های خوبی داریم وضع مایمونم بد نیست اما نمی دونم دیگه چی کنم
هم این مسخره بازی هایش یک طرف تا اینکه چندی پیش کاری کرد که نمک به زخمم پاشید
متن های قشنگی می نویسد و برای رسانه های مختلف می خواند .چند تن دیگر هم مثل ایشان برنامه های این رسانه را افیش می کنند . یکی از انها خانمی ست که من بعدها متوجه شدم هم محله ای ما بوده و همه شجره اش را می شناختم .
زنی بسیار بی بند و بار که سابقه خانوادگی خوبی هم ندارد اما متن های زیبایی می نویسد و با کرشمه در همان رسانه می خواند .
بعد ها فهمیدم تمام صداهای او را در موبایل خود ذخیره می کند .کم کم کار به جایی کشید که به ان رسانه زنگ زده و شماره ان زن را خواست و می گفت برای کمک ادبی می خواهم من حرفی نزدم چون اگر میزدم مرا متهم به سوئ ظن می کرد که تو به من شک داری کار به جایی رسید که خود ان زن به منزل ما زنگ زد و یک ساعت با همسرم حرف زدند راجع به همه چیز .
من ساده لوح را بگو فکر می کردم کارشان در همین جا می ماند .
راز سر به مهر این دو را از اس ام اس هایش فاش کردم
کم محلی هایش شروع شد واسنکه شب ها زودتر به رخت خوابش که از من جدا کرده بود می رفت و تا ساعاتی پیش از خواب اس ام اس بازی با ان زن
به طور دیوانه وار به این کارهاشی ادامه داد تا اینکه روزی به خانه آمد و رفت تا لباس عوض کند گوشی سایلنتش روشن شد و پیامکی اومد به طور محرمانه ان رابرداشتم و جیم شدم منزل پدریم
بله
خیلی از اس ام اس های ان روزش هنوز انجا بود مبادله متنی عاشقانه ای که داشت دیوانه ام می کرد من همه چیزم را برای او داده بودم
چرا؟
بچه ها را شب از خانه بیرون کرده بود امدند پیش من اما به انها گفتم به منزل مادرش مراجعه کنند و شب را انجا بگذرانند تا انها هم در جریان اینهمه جور قرار بگیرند .
بعد از 3 روز بچه ها دنبالم امدند به خانه رفتم تا تکلیفم را معلوم کنم با او بیرون رفتم واتمام حجت
همه چیزی را که دیده بودم گفتم و او همه ی ساعت هایی که من حرف می زدم ساکت بود نه تصدیق نه تکذیب قبلش هم در خانه مادرش با او حرف زدم اما مادرش می گفت فرزند من عاری و پاک است من باور نمی کنم
بعد که همه چیز را واضح گفتم گفت:بچگی کرده تو نباید خانه را به خاطر این چیزهای پیش پا افتاده ترک کنی .
ولی وقتی با او محرمانه و در بیرون از محیط خانه حرف زدم گفتم یا موبایلت و اینهمه کثافت کاری یا من ...
واو گفت راست می گویی من جنبه موبایل ندارم به من نده .
اشتباه کردم و این رابطه در حدی ست که من ان زن را ندیده ام او عاشق من شده .و می گوید مرد ارزوهایش را یافته است
اما من دیگر جواب او را نداده ام
من هم زیاد کش ندادم گفتم سرش به سنگ خورده تا 2روز خوب بود اما بعد کم کم بهانه می آورد که من موبایلم را لازم دارم شماره هایش را و اینکه وسیله دست من است
هر روز با این بهانه هایش درگیرم
سیم کارتش را سوزاند که دیگر کسی به ان زنگ نزند چون تا 3 روز همه ی زندگی کثیفش در دستان من بود
خانم هایی که هر کدام با اسامی مستعار و یا واقعی به گوشی زنگ می زدند و اس می فرستادند .
روزها دور از من و در محل کارش است
ان زن شوهر دارد و یکبار علنا با اطلاع شوهرش به او خیانت نامشروع کرده است
دستم از همه جا کوتاه است
تا به حال خیلی با او کنار امده ام
یکی از فرزندانم متاهل است و به خاطر ابروی او دارم زندگی می کنم
در خانواده ما اصلا طلاق عرف نیست و خیلی بد می دانند .
ولی دیگر کم اورده ام
بچه است تا جایی از بدنش زخم برمیدارد انتظار دارد بگویم:بمیرم برات .و ساعت ها نوازشش کنم
اما من زندگی می خواهم
پیش مشاور اصلا نمی اید روزها بابت قانع کردنش کوشیده ام که با من بیاید اما فایده ندارد
در متن هایش که جستجو می کردم متن هایی را پیدا کردم که علنا طرف مقابلش همان زن قرار داده بود و حرف های زشتی که جنبه هم بعد شهوانی هم بعد عاطفی داشت
ماه قبل افسردگی شدیدی گرفتم ترس از خودکشی مرا سر پا نگه داشته است
گریه هایی که نمی دانستم از کجای قلبم بر می خیزد
داشت خفه ام می کرد .
فقط دارم روزها را می گذرانم و این اخرین تیر در تاریکی ست که نشانه رفته ام تا مقصدی بنام طلاق
زندگی با چنین مردی که ابرویم را در فامیل برد کار سختی ست
هرگاه دعوایمان می شد تلفن را بر می داشت و شوهر خواهر ها و خواهر ها و برادر هایم را به میدان قضاوت می طلبید همه از مشکلات زندگیم اگاهند
زود جوش می اورد و همه چیز را خراب می کند
و به نتایج ان نمی اندیشد
خواهش می کنم من را راهنمایی کنید
الان همه متن های ادبی که راجع به او نوشته بود را از لای متن ها در اوردم به طور مخفیانه اما او همه ان متن هارا می خواهد
و این هم شده مزید بر علت خودم و اینکه سرد شدم یک طرف و بچه هایم و زندگی معلقی که نمی دانم باید باهاش چکار کنم
خواهشا ممنونتان میشوم کمکم کنید
علاقه مندی ها (Bookmarks)