مريم عزيز بابت لطف شما و مادرت فقط ميتونم بگم شرمنده و ممنونم,اميدوارم چندين برابر اين لطف و مهربوني دل پاكت به زندگيت برگرده
چشمك و مينوش و ويولت عزيز از راهنمايياتون ممنون,اين روزا دارم فكرمو به سرعت منحرف ميكنم,تا ميام برگردم به خودم و مشكلاتم يه كاري براي خودم جور ميكنم كه فكرم منحرف بشه
بالهاي صداقت عزيز اين چند روز به اون چيزي كه ته ته دلمه فكر كردم و وقتي با خودم رو راستم ميبينم ذره اي دوست داشتن نيست,
يه جور دلتنگيه واسه يه زندگي اروم,يه جور دوست داشتن كسيكه تو ذهنم ميساختم نه كسي كه امروز باهاش روبرو هستم
دوستش ندارم و اگه دلم تنگ ميشه بخاطر اينه كه دوست دارم جور ديگه بود و امروز مجبور نبودم اين روزا رو تحمل كنم
دوگانگي و تضاد حرفهامم به همين دليله,يه جور تقلاست ,دارم با افكارم و ارزوهام كه از دست رفت ميجنگم و تو ذهنم يه چيز ديگه ميسازم
نميزارم ذهنم منو به بازي بگيره كه تا امروز از دستش زياد كشيدم
من با تمام وجود ميخوام جدا شم و اين طولاني شدن داره عذابم ميده ,فكرهاي مختلفي مياد سراغم و اينقدر رنجم ميده كه برميگردم و به اون روزا فكر ميكنم
جدا اين عذاب ازون عذاب سخت تره چون دليلي واسش نميبينم و انتخابش نكردم اما تحمل ميكنم به اميد اينكه يه روز تو همين تاپيك بزنم تموم شد
اشتباهات من خيلي زياد بود ,اما فعلا نميتونم بهشون دقيق بشم چون عذابم رو بيشتر ميكنه
حتا با ديد من خوب,تو خوب هم كه پيش ميرم ميبينم باز هم با هم جور نبوديم و اشتباهاتمون مارو به اينجا رسوند
اما بايد به زندگيم يه جور ديگه نگاه كنم,با ترسام كنار بيام و خودمو بسازم واينو ميزارم واسه زماني كه ارومتر بودم نه الان
برام دعا كنيد
علاقه مندی ها (Bookmarks)