سلام دوستان
من دیشب_که خیلی حالم گرفته بود_به صورت کاملا اتفاقی با سایت شما آشنا شدم و بعد از طی مراحل عضویت موفق شدم الان با شما درد و دل کنم.
من یه دختر 20 ساله هستم
و با توجه به این که خدای مهربونم بهم لطف کرده و نعمت های زیادی بهم داده، موقعیت های زیادی برای ازدواج به سراغم میاد
چند وقت پیش یکی از دختر های هم دانشگاهیم، از من برای برادرش خواستگاری کرد
اولش خیلی جدی نگرفتم
ولی مثل این که جدی بود
الان یه چند وقتیه با آشنا شدیم
چند بار اومدن خونمون
چند بار تلفنی حرف زدیم
دیشب ما رفتیم خون شون و...
خیلی نقاط مشترک زیادی با هم داریم
خیلی خیلی
انقدری که یه موقه حالم بهم می خوره از این همه تفاهم
اما
مشکل من از این جا شروع میشه که
یه چیزیایی تو دلم راضی نیست
مثلا ما شمال تهرانیم
اونا غرب
یه کم فاصله زیاده
تازه بعد ازدواج هم باید بریم سمت اونا
احساس می کنم برام سخته که بخوام برم اونجا
بعد
این که
پسره یه کم چاقه
البته بعد نیستا ولی خوب چاقه دیگه
و خیلی چیز های کوچولوی دیگه
من میگم
خوب چرا صبر نکنم یه موقعیت بهترتر برام بیاد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مگه من چند سالمه؟
وقت دارم باز هم
اما مادر پدرم میگن
از کجا معلوم یکی مثل این پسر بیاد
یکی میاد با ادامه تحصیلت مخالفه
یکی میاد خودش خیلی تحصیلات نداره
یکی میاد خانواده خوبی نداره
یکی میاد ایمانش درست حساب نیست
یکی میاد....
اما این پسر همه این ها رو داره
خیلی آقاست
گل بی خار خداست و
باید ببینی نقطه منفی طرف چی هست
می تونی با هاش کنار بیای یا نه
این مشکلات چیز حادی نیست و از این حرف ها
حالا من گیر کردم
هم حرف های پدر مادرم و قبول دارم
هم حرف های خودم و
میشه شما به عنوان یه نفر سوم کمکم کنید
میشه بگید اگه جای من بودید چه کار می کردید؟
خیلی نوشتم
شرمنده
ممنون از این که وقتتون رو به دادید
علاقه مندی ها (Bookmarks)