به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 6 از 9 نخستنخست 123456789 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 51 تا 60 , از مجموع 86
  1. #51
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 24 تیر 93 [ 09:39]
    تاریخ عضویت
    1390-10-15
    نوشته ها
    224
    امتیاز
    3,034
    سطح
    33
    Points: 3,034, Level: 33
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 16
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second Class1000 Experience Points
    تشکرها
    450

    تشکرشده 491 در 147 پست

    Rep Power
    35
    Array

    RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد

    تمنا،گلنوش و مریم عزیزم بازم ممنون. به خدا دارم یه تنه میرم جلو. اصلا بهش گیر نمیدم مثلا کل دیروز 2 دقیقه باهام حرف زده ولی اصلا سرزنشش نکردم یا به روش نیاوردم. فقط بهم نگفتین چه جوری بهش بفهمونم که چیک و پیک ماجرا هارو واسه مادرش تعریف نکنه؟ بعدشم اینکه مریم جان خوش به حالت که انقد موفقی و تونستی اوضاع رو خوب کنترل کنی، البته شاید شوهرت با شوهر من خیلی فرق داشته باشه ولی منم خیلی دلم میخواد بدونم آیا تلاش من جواب میده یا باید عروسی بکنم و چند سال بعد تو سر خودم بزنم که من خیلی چیزا رو تو نامزدی دیدیم و نادیده گرفتم. اگه توصیه های کاربردی دارین بهم بدین ممنون میشم. برای همه تون دعا میکنم.

  2. کاربر روبرو از پست مفید maryam1363 تشکرکرده است .

    maryam1363 (یکشنبه 03 اردیبهشت 91)

  3. #52
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 08 خرداد 91 [ 23:57]
    تاریخ عضویت
    1390-11-27
    نوشته ها
    80
    امتیاز
    1,214
    سطح
    19
    Points: 1,214, Level: 19
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 86
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    128

    تشکرشده 134 در 57 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد

    مریم جون....خودتو بکشی هم فکر نکنم بشه به مردی که همه مسائل رو به مادرش میگه درس کرد پس بیخیال شو که اینو یادش بدی
    عوضش سعی کن هیچ مشکلی با هم نداشته باشین تا هیچی جز خوبی تو و رابطه گرمتون نداشته باشه که واسه مامان جونش بگه .........این کار 2 حسن داره:
    1.رتبطتون خوب که باشه خودت هم ارامش داری
    و 2 که واضحه چیزی نداره که واسشون بگه

  4. کاربر روبرو از پست مفید دلینا تشکرکرده است .

    دلینا (دوشنبه 04 اردیبهشت 91)

  5. #53
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 22 تیر 95 [ 16:53]
    تاریخ عضویت
    1390-8-28
    نوشته ها
    744
    امتیاز
    8,604
    سطح
    62
    Points: 8,604, Level: 62
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 146
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1,594

    تشکرشده 1,946 در 612 پست

    Rep Power
    88
    Array

    RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد

    برای این که مساله ای به مادرش نگه
    اول اینکه حساس نباش رو این قضی چون نتیجه عکس میده
    دوم اینکه مسائل و عادی مطرح کن برای شوهرت
    سوم که من فکر میکنم خیلی مهمه خاطره تعریف کن مثلا بگو مامانم ازم فلان چیزو پرسید من پیچوندمش آخه آدم خیلی چیزاش واسه خودشه
    یا بگو خواهرم این کار گفت کنین منم با احترام بش گفتم خودمون برای زندگیمون تصمیم میگیریم
    یا بابام فلان سوال و پرسید من بحث و عوض کردم که بش جواب نداده باشم


    اینطوری همسرتم کم کم یاد میگیره :-) مطمئن باش جواب میده

  6. 2 کاربر از پست مفید جوانه؟؟؟ تشکرکرده اند .

    جوانه؟؟؟ (دوشنبه 04 اردیبهشت 91)

  7. #54
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 24 تیر 93 [ 09:39]
    تاریخ عضویت
    1390-10-15
    نوشته ها
    224
    امتیاز
    3,034
    سطح
    33
    Points: 3,034, Level: 33
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 16
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second Class1000 Experience Points
    تشکرها
    450

    تشکرشده 491 در 147 پست

    Rep Power
    35
    Array

    RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد

    دلینا جان ممنونم خانوم،آره راست میگی دست و پا زدن برای اصلاح آدما کار عبثه، اونم کسایی که همه چیز رو به مادرشون گزارش میکنن من که روی خودم دارم کار میکنم و همسرم رو رها کردم امیدوارم جواب بگیرم.
    جوانه عزیزم خیلی خوب بود و عملی حتما امتحانش میکنم فکر کنم جواب میده
    راستی امکان این هست که از مدیر سایت بخوام همه تاپیک های من رو حذف کنن؟ اگه بشه که ممنون میشم. میخوام بنا به دلایلی با یه نام کاربری دیگه عضو بشم و البته هر سه تاپیکم حذف بشه

  8. کاربر روبرو از پست مفید maryam1363 تشکرکرده است .

    maryam1363 (دوشنبه 04 اردیبهشت 91)

  9. #55
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 24 تیر 93 [ 09:39]
    تاریخ عضویت
    1390-10-15
    نوشته ها
    224
    امتیاز
    3,034
    سطح
    33
    Points: 3,034, Level: 33
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 16
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second Class1000 Experience Points
    تشکرها
    450

    تشکرشده 491 در 147 پست

    Rep Power
    35
    Array

    RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد

    سلام بچه ها. دیروز از مشهد برگشتم به خدا واسه همتون دعا کردم. دلم براتون تنگ شده بود
    ولی حامل خبرهای خوبی نیستم، نامزدم مسافرتم رو کوفتم کرد. روز قبل اینکه بریم با هم رفتیم رستوران و بعدشم اومد خونه ما که قبل رفتن پدر مادرمو ببینه خیلی هم خوش گذشت و بهم پول هم داد. صبح ساعت 7 هم برام یه اسمس خوشگل فرستاد و ساعت 9 اینا دوباره بهم زنگ زد کلی تحویلم گرفت و گفت که راه که افتادین بهم خبر بده. منم ساعت 3 که داشتیم میرفتیم اسمس دادم که ما داریم میریم ، 10 دقیقه بعدش زنگ زد و خیلی عالی حرف زد. ولی چشمتون روز بد نبینه ساعت 11 شب که ما هنوز تو ماشین بودیم زنگ زد گفت که چرا رفتی از مادرم خدافظی نکردی الان مسخره م کردن و تو خودت رو واسه ما میگیری و فکر میکنی کی هستی و ... منم فقط گفتم آخه بابا جان تو خودت گفتی مادرم گفته نمیخوام ریختش رو ببینم بعد اونم گفت یعنی تو انقد به حرف من گوش میدی!!! منم گفتم باز که مادرت اینا پرت کردن و قطع کردم.
    روز بعدش که رسیدیم بهش زنگ زدم اول که رد تماس میکرد یا جواب نمیداد جواب هم که داد هرچی از دهنش در اوم گفت،که تو چرا گفتی مادرت پرت کرده و... خلاصه تمام این هفته من زنگ زدم واسمس فرستادم ولی دریغ از یه جواب همه ش قطع میکرد حالام که رسیدم و زنگ زدم بازم قطع کرد.
    آخرش دیشب تو خونه دعوام کردن که تو واسه چی برای این پسره میمیری و آویزونشی، چرا طلاق نمیگیری مگه چت کمه که اینا باهات اینجوری میکنن منم گفتم تقصیر مادرش ایناس که پرش میکنن اونام گفتن نه تقصیر خودشه که مادرش رو میشناسه و با این وجود بهش گوش میده. خلاصه اینکه گوشیم رو ازم گرفتن و گفتن باید جدا شی و الا باهاش برو دیگه م پاتو تو این خونه نذار چون آخر تو طلاقه چه الان چه ده سال دیگه انقد به امام رضا التماس کردم که واسطه شه هرچی صلاحمه پیش بیاد ولی نمیدونم اگه صلاحم به طلاقه چرا با اسمش تنم میلرزه، دیشب تا صبح بدنم میلرزید انگار سردمه تورو خدا چیکار کنم؟

  10. کاربر روبرو از پست مفید maryam1363 تشکرکرده است .

    maryam1363 (شنبه 16 اردیبهشت 91)

  11. #56
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 فروردین 03 [ 01:56]
    تاریخ عضویت
    1390-10-11
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    2,483
    امتیاز
    37,786
    سطح
    100
    Points: 37,786, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsRecommendation Second ClassVeteranOverdriveTagger Second Class
    تشکرها
    8,332

    تشکرشده 10,024 در 2,339 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    372
    Array

    RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد

    سلام

    مریم جان تا وقتی حرفهایی رو که میخوای بزنی مزمزه نکنی همینه اوضاع !

    دختر خوب ..تو که میدونی اون روی مادرش حساسه پس برای چی مگی اون پرت کرده ؟؟؟؟؟؟؟؟

    خوب بود در جوابش میگفتی الان مادرت از دست من ناراحته..گفتم با این کارم شاید بیشتر ناراحتیش رو تشدید کنم...همین
    نه اینکه اره اون پرت کرده و ...!به خدا بعضی وقتا به تحصیل کرده بودنت شک میکنم !!
    به نظرم نه تقصیر مادرش بود نه تقصیر خودش

    تقصیر شما بود که انگشتت رو گداشتی روی زخم و فشار دادی

    کمی عزت نفس داشته باش و بهش دیگه زنگ نزن..حداقل دو سه روز...
    قبلش یه اس ام اس بهش بده (ازین اس ام اسای آشتی و فلان)

    بعدش دیگه بذارش به حال خودش...



    گاهی برای رشد کردن باید سختی کشید،گاهی برای فهمیدن باید شکست خورد،گاهی برای بدست آوردن باید از دست داد،چون برخی درسها در زندگی فقط از طریق رنج و محنت آموخته میشوند.


  12. 2 کاربر از پست مفید maryam123 تشکرکرده اند .

    maryam123 (دوشنبه 18 اردیبهشت 91)

  13. #57
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 24 تیر 93 [ 09:39]
    تاریخ عضویت
    1390-10-15
    نوشته ها
    224
    امتیاز
    3,034
    سطح
    33
    Points: 3,034, Level: 33
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 16
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second Class1000 Experience Points
    تشکرها
    450

    تشکرشده 491 در 147 پست

    Rep Power
    35
    Array

    RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد

    سلام
    مریم جانم خیلی ازت ممنونم خانوم.انگار دیگه تنها کسی که توی این تالار داره بهم جواب میده شمایین خدا عوضت بده.
    از روز شنبه که گوشیم رو گذاشتم رو سایلنت کاری به شوهرم نداشتم ، شنبه صبح یه بار زنگ زد که جواب ندادم، دیروزم یه بار زنگ زد که باز جواب ندادم از اداره که رفتم خونه،خواهرم گفت که شوهرت زنگ زده خونه گفته امشب با عمه و شوهر عمه م میایم خونه تون. منم عصر به پیشنهاد پدرم سوغاتی هاشونو براشون بردم. 10 دقیقه بیشتر ننشستم(چون پدرم تو ماشین منتظرم بود). از قضا شوهرمم خونه بود و با کلی توپ پر گفت که چرا تلفنت رو جواب نمیدی؟ منم خیلی خوشحال و بیخیال گفتم به همون دلیلی که تو یه هفته س جواب من رو نمیدی خلاصه اومدم خونه و شب اومدن. راجع به تعیین تاریخ عروسی نظر پدرم رو خواستن که ایشون هم گفتن بهتون جواب میدم چند روزه دیگه. ما نظرمون بعد ماه رمضونه.اونا قبل ماه.
    به هر حال کاش دیشب قیافه ش رو میدیدین،یک کلمه هم حرف نزد.موقع رفتن هم با من خدافظی نکرد
    یه چیزی میگم دعوام نکنین،دیروز از یه آدم خیلی مطمئن استخاره گرفتیم راجع به ادامه این زندگی که گفت : انجام این کار با اضطراب همراهه خیلی نگرانم، بعد گفتش که دو سه روز دیگه دوباره استخاره بگیرین. دارم میمیرم از استرس. امروزم که ازش خبری نشده ولی منم خبر نمیگیرم.کم کم دارم از آویزونی در میام خدا بخواد
    ولی بجه ها یه چیزی بگم به خدا مادرش خیلی حرف میزنه و این بیچاره هم گوش میده. اگه بتونم این معضل رو حل کنم نصف بیشتر راه رو رفتم، شما راهنماییم میکنین چطور این کارو بکنم؟ مخصوصا که تک پسره و پدرش هم 20 ساله فوت شده و مادرشم داره بیش از حد بهش مشاوره های جور واجور میکنه براش.

  14. #58
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 31 تیر 92 [ 10:41]
    تاریخ عضویت
    1390-10-10
    نوشته ها
    205
    امتیاز
    2,107
    سطح
    27
    Points: 2,107, Level: 27
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 43
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    496

    تشکرشده 501 در 152 پست

    Rep Power
    33
    Array

    RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد

    مريم خانم

    به نظر من موفقيت شما در صورتي حتمي مي‌شه كه دل مادر شوهرتون را به دست بياريد.

    سعي كنيد از پسرش بهش نزديكتر بشيد. اون وقت مي‌بينيد كه دنيا به كامتون مي‌شه.

    تاپيك ترانه را بخون، شوهرش مي‌خواست طلاقش بده ولي مادر و پدر شوهرش هواي ترانه را داشتند و پسرشون را دعوا كردن. بعد هم با هم به يك گردش حسابي رفتن.

    عزيزم اين مادري كه شما ازش صحبت مي‌كنيد، 20 سال با خون و دل (قبلش به كنار به دنيا آوردن و بزرگ كردن و ...) بدون پدر اين پسر را بزرگ كرده، تربيت كرده، سالم نگه داشته تا به شما هديه كنه، اون وقت در موردش اينطوري صحبت مي‌كنيد.
    دور از جون همسرتون يك لحظه خودتون را جاي اون بزاريد. چه توقعي از پسر و عروستون داشتيد.

    درسته من هم مخالفم كه تواقعات از حد نرمالش بالاتر بره، سخت گيري‌هاي بي‌مورد براي عروس ايجاد بشه، اما همه خوبي‌ها را كه نمي‌شه با هم داشت.

    بهت قول مي‌دم بعد از يه مدت كه سر خونه و زندگيت رفتي و احترام مادرشوهرت را داشتي، مادر شوهرت يك حمايتگر و پشتيبان قوي برات مي‌شه.

    خانم گل

    از محبت خارها گل مي‌شود بقيه‌اش را هم كه خودت مي‌دوني.

  15. 4 کاربر از پست مفید omid- zendegi تشکرکرده اند .

    omid- zendegi (دوشنبه 18 اردیبهشت 91)

  16. #59
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 21 تیر 99 [ 21:50]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,339
    امتیاز
    22,823
    سطح
    93
    Points: 22,823, Level: 93
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 527
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran10000 Experience PointsTagger First ClassOverdrive
    تشکرها
    3,264

    تشکرشده 3,442 در 1,036 پست

    Rep Power
    149
    Array

    RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد

    منم با حرفای امید زندگیه عزیز موافقم
    اگه زندگیتو دوست داری حتی به ظاهرم شده هوای مادر شوهرتو داشته باش
    من اوایل زندگیم زیاد با خانواده همسرم درگیر بودم و حتی یه چند ماهی هم به طور کامل باهاشون قطع رابطه کردم و خیلی زیاد بدبختی کشیدم

    ولی حالا روال خودمو کامل عوض کردم مادر همسرم حتی اشتباه ترین حرف ها رو هم که می زنه من می گم شما درست می گید یه جاش درد می گیره کلی همدردی باهاش می کنم

    سعی می کنم هرز گاهی بهش زنگ بزنم کلا به هیچ عنوان باهاشون کل کل نمی کنم به این نتیجه رسیدم که من که نمیتونم آدمی که 50 سالشه تغییر بدم ولی خودمو که می تونم تغییر می بدم
    هفته ای یه بارم که میرم خونشون گاهی خیلی بهم سخت می گذره ولی هی به خودم می گم اقلیما این 2 الی 3 ساعت هم تحمل کن الان می ریم خونه و راحت می شی
    به همین راحتی
    [align=center]خوشبخت کسی نیست که مشکلی ندارد
    بلکه کسی است که با مشکلاتش مشکلی ندارد .[/align]

  17. 2 کاربر از پست مفید eghlima تشکرکرده اند .

    eghlima (دوشنبه 18 اردیبهشت 91)

  18. #60
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 فروردین 03 [ 01:56]
    تاریخ عضویت
    1390-10-11
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    2,483
    امتیاز
    37,786
    سطح
    100
    Points: 37,786, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsRecommendation Second ClassVeteranOverdriveTagger Second Class
    تشکرها
    8,332

    تشکرشده 10,024 در 2,339 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    372
    Array

    RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد

    مریم جان

    یه چیزی برای من خیلی عجیبه !!!

    شما هنوز مشکلتون حل نشده..یه روز شما قهری یه روز ایشون...به دلایلش و اینکه کی مقصره کاری ندارم ولی اخه کدوم منطقی میگه بشینید و راجع به تاریخ عروسی صحبت کنید؟!!!

    من که پاک قاطی کردم
    گاهی برای رشد کردن باید سختی کشید،گاهی برای فهمیدن باید شکست خورد،گاهی برای بدست آوردن باید از دست داد،چون برخی درسها در زندگی فقط از طریق رنج و محنت آموخته میشوند.


  19. 3 کاربر از پست مفید maryam123 تشکرکرده اند .

    maryam123 (دوشنبه 18 اردیبهشت 91)


 
صفحه 6 از 9 نخستنخست 123456789 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. استرس شدید -تنبلی زیاد -بی حوصلگی زیاد باعث شده همه اش بخورم
    توسط پونه در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: چهارشنبه 11 دی 92, 23:06
  2. فکر می کنم استرس های زندگی ام زیاد شده این من رو بیحال می کنه چی کار کنم
    توسط sare jo0on در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 17
    آخرين نوشته: چهارشنبه 11 بهمن 91, 10:50
  3. پاسخ ها: 26
    آخرين نوشته: یکشنبه 04 اسفند 87, 10:26
  4. داستانی زیبا
    توسط Nilofar در انجمن داستان و حکایت آموزنده
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: پنجشنبه 24 بهمن 87, 20:44

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 07:37 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.