به دوستم کمک کنید.با همسرش دجار اختلاف شده
سلام خدمت دوستان باوفای همدردی..
یکی از دوستانم دچار مشکلی شده .من هرچه راهنمایی تونستم کردم اما خیلی خوب میشه که از همفکری های شما هم استفاده کنه
من این مطالب رو از زبون دوستم نوشتم.چون همسرش اصلا صلاح نیمبینه که خانومش وارد اینترنت بشه و کلا مخالف صد در صد اینترنتهمن و همسرم 4 ساله ازدواج کردیم.من 24 ساله و ایشون 28 ساله.ازدواجمون سنتی بود
قبل از ازدواجم یه دختر پرشور و پر انرژی بودم که تو هر جمعی بودم همه رو شاد میکردم بدون اینکه به کسی توهین کنم.اما بعد از ازدواجم خیلی گوشه گیر شدم و تو خودم رفتم.به خاطر مشکلاتی که الان میگم براتون....
در این 4 سال خب خیلی درگیری و اختلاف داشتیم و من شدیدا از سمت خانواده همسرم مورد ازار و اذیت قرار گرفتم
مادر همسرم به همراه دو تا خواهر شوهرام و به پشتیبانی پدر شوهرم در این 4 سال هرکاری که تونستنن علیه من و خانواده من انجام دادن..از دروغ و تهمت و تفرقه و تحریک همسرم به کتک زدن من و ...همسرم خودش بارها اظهار عجز کرده و در 90 درصد موارد حق رو به من میده و خیلی هم ازم دفاع میکنه.
اما من واقعا داشتم اب میشدم و تحمل این وضعیت دیگه برام سخت شده بود.
الان دارم قرصای قوی اعصاب مصرف میکنم.فقط کافیه تو خیابون یه ماشین بوق بزنه و من تا 24 ساعت سردرد شدید میگیرم.
اعصابم خیلی ضعیف شده
از تمام کارهام ایراد میگرفتن.کادو میخریدم میگفتن پول پسرمون حروم شد...نمیخریدم میگفتن از عروسی فلانی یاد بگیر که همیشه دسته پره!! دامادهایی که من جای بچه شون هستند رو مدام به رخ من میکشن
خانواده من هم این وضعیت
رو که دیدن خیلی دیدشون به همسرم عوض شد.تا اینکه یک شب که همسرم من رو به شدت کتک زده بود و قصد داشت از منزل بیرون کنه من به خانوادم زنگ زدن و همسرم با پدرم دهن به دهن شدن و من از منزل قهر کردم و رفتم
خلاصه میکنم.همسرم بعد از مدتی اومد دنبالم و یک سری قول و قرار بهم دادیم.البته خانوادش به شدت مصمم به طلاق بودن اما همسرم نه.طوریکه پدرش با تهدید ازم خواست مهریه ام رو ببخشم
الان چند ماه میگذره و ما واقعا زندگی خوبی داریم.همسرم خیلی عوض شده و نکات مثبتش خیلی خیلی زیاد شده
تا اینکه امشب همسرم گفت که برای عید منزل پدر و مادر تو نمیام.اگه خواستی خودت برو.اما باید خونه پدر و مادر و خواهرام بیای.و اماده یک شب باشی تا خانواده من بیان اینجا و شام بمونن
انقدر خانوادش دیدش رو به خانواده من بد کردن که همسرم فکر میکنه اونا دیوو دو سرن.در حالیکه پدر و مادر من هر دو فرهنگی و ادمهای ارومی هستن اما پدر همسرم یک مشروب خوار و مادرش هم همیشه به دنبال طلسم و جادو هستش!
شاید باورتون نشه از طبقه چهارم برای رفع چشم تخم مرغ میندازه وسط کوچه.
بعد از اون ماجرای دعوا همسرم فقط به من اجازه میده که ماهی یکبار به خانوادم سر بزنم و هفته ای یکبار هم تلفن.
این در حالیه که خودش هر روز زنگ و هر هفته بهشون سر میزنه.
منم بعضی وقتا یواشکی با مادرم قرار میذارم و میبینمش.
برای تحقیقات ازدواج هیچکدوم از همسایه ها از ترسشون بدیهای خانواده همسرم رو نگفتن
امشب خیلی ناراحت شدم و گریه کردم.سفره هفت سینی رو که با کلی شور و ذوق درست کرده بودم و 8 ساعت طول کشیده بود خراب کردم.
پدر و مادر من هم چشم انتظارن.هرچند که میگن تو خوش باش به ما هم سر نزدی مهم نیست.
تمام تن و بدنم از دیدن خانوادش میلرزه.نمیدونم امسال رو چه جوری میگذرونم
خواهش میکنم راهنماییم کنید
مشکل دیگم هم اینه که همسرم گیر داده عید خونه خاله من بریم چون مادر 2 شهیده.پارسال عید رفتیم اونجا دمار از روزگار من درآورد.چون خاله ام یک تراول 50 تومنی بهمون عیدی داد.همسرم میگه به زن شوهر دار و مرد زن گرفته نباید عیدی داد و این رو کار خیلی زشتی میدونه!!
هر چی بهش مگم بابا جان فرهنگشونه .اگر تو ناراحت میشی خب نریم.
اما میگه میریم .تو جلو جمع ازش بگیر اما موقع رفتن برو و بهش بگو شوهرم ناراحت میشه من این پولو بگیرم !!
توروخدا بگید چیکار کنم.حالم خیلی بهم ریخته است.
ببخشید که طولانی شد
گاهی برای رشد کردن باید سختی کشید،گاهی برای فهمیدن باید شکست خورد،گاهی برای بدست آوردن باید از دست داد،چون برخی درسها در زندگی فقط از طریق رنج و محنت آموخته میشوند.
علاقه مندی ها (Bookmarks)