سلام آسمان آبي،
با چه سرعتي پيش مي ري و جمع بندي مي كني...
پست 55 رو خونديد؟
تشکرشده 5,973 در 1,154 پست
سلام آسمان آبي،
با چه سرعتي پيش مي ري و جمع بندي مي كني...
پست 55 رو خونديد؟
sci (سه شنبه 22 آذر 90)
تشکرشده 475 در 135 پست
سلام به بلو اسکای عزیزم
تولد نی نی کوچولوت رو تبریک میگم
معذرت میخواهم ازت که دارم اینجا پست میزارم
میخواستم اگه آقای sci اومدن تو پست شما پیغام منو ببینن
آقای sci گرامی در مورد پست بنده http://www.hamdardi.net/thread-19345.html سوالات دیگه ای خدمتتون پرسیدم میشه لطفا راهنمایی کنید؟؟؟
بازهم از بلو اسکای نازنین معذرت میخواهم و ارزو میکنم مشکلش زودتر حل شه
yekta_b (سه شنبه 22 آذر 90)
تشکرشده 4,928 در 1,071 پست
دوستانی که لطف کردید از پست 61 من تشکر کردید، من دقیق متوجه منظورتان از تشکر نشدم. آیا منظورتان اینست که من ابعادی رو که در نظر گرفتم، کامل است؟
اگر مطلب جدیدی به ذهنتان می رسد که فراموش کردم رو خواهشا بهم یادآوری کنید.
آقای sci گرامی من پست شما رو خوندم.
یک نکته بگم که من زود تصمیم نگرفتم، شاید 4 سال پیش می خواستم این تصمیم رو بگیرم ولی هربار به امید اصلاح زندگیم منصرف شدم. ولی هیچ وقت تغییری حاصل نشد. حتی اونباری که من خودم رو زیر پا گذاشتم، به امر مادرش گفت که من نمی تونم گذشته رو فراموش کنم! حالا من تو گذشته زجر کشیدم!
اما آیتمهایی که شما فرمودید؛
متاسفانه خیلی شامل حال من نمی شه، چون اولا من کلا دوستان زیادی ندارم که بخوام باهاشون معاشرت کنم و کلا اهل رفت و آمد با دوست نیستم.
اما مواردیکه مربوط به ارتباط با همسرم بود، فکر می کنم که یا من نگفتم یا شما نخواندید، شوهر من فعلا از من طلبکار است و منتظر یک فرصت است که من را گیر بیاورد و شروع به مشاجره کند. خلاصه که حسابی شمشیر را از رو بسته است!
فکر می کنید من دلم نمی خواست در این دوران که فقط یکبار در زندگیم تکرار میشه با همسرم به گفتگو و گردش می پرداختم؟ فکر کنید دلم نمی خواست که هرسه در کنار هم بودیم؟
این همسر من است که اینبار هم مانند تمام سالهای قبل دعوا و دلخوری بوجود آورده و به قهر رفته است!
و من هم تصمیم گرفتم که این جنگ اعصاب را ربای همیشه تمام کنم.
هستی (پنجشنبه 24 آذر 90)
تشکرشده 1,872 در 398 پست
بلواسکای عزیزمن همه تایپیکاتودنبال کردم ببینم اخرش به کجامیرسی.توی این تالارجمله های تاکیدی که ازهمه کارشناسان دیدم ،طلاقواخرین راه موجودمی دونستند.اگه فکرمیکنی همه راههایی که برای زندگیت لازم بوده رو رفتی وهیچ راهی نمونده که فرداروزی خودتوبخاطراون راه نرفته سرزنش کنی حرفی نیست طلاقتوبگیر.
mahi91 (جمعه 25 آذر 90)
تشکرشده 473 در 146 پست
سلام بلو اسکای جونم
تبریک می گم مامان شدنت رو، فکر کنم اسمت رو بذاریم مامان بلو اسکای!
بعد از مدتها یه سری به تالار زدم و تاپیکت رو دیدم.
خیلی خوشحالم که به سلامت وضع حمل کردی و فرزندت به سلامت به دنیا اومده.
مادر شدن نعمت بزرگیه، اون فرشته کوچولو رو از طرف من بوسه بارونش کن
توی نیم ساعت پستهای تاپیکت رو مرور کردم، بعضی ها رو خوندم از روی بعضی ها هم گذشتم. این وسط پستهای بعضی دوستان دوتاشاخ روی سرم سبز کرد!!! مثلا آنی جان و نقل قولشون از عصرحجر!!! بگذریم.
بلو اسکای جونم، واقعا متاسفم برای مادر و خواهر شوهرت، اگه به بچگیشون یا زمان بعد از ازدواجشون برگردی، می بینی که رفتارهای امروزشون نتیجه سختیهایی هست که توی دوران کودکی یا بعد از ازدواجشون داشتند.چه بسا که مادرشوهر شما به دلیل محبتهایی و ازخودگذشتگی هایی که در روزگار دور در حق شوهرت انجام داده، امروز توقع داره از کوچکترین جزئیات زندگی شما مطلع بشه! شاید مادرشوهرت، مادرشوهری داشته که خیلی بهش ظلم کرده و امروز داره همین رفتارها رو با عروسش انجام می ده!
هدف من از این نقل قول این بود که آینده خودت رو ببینی، تو هم فردا مادرشوهر خواهی شد. فرزندت رو در یک محیط سالم بزرگ کن. خوبیها رو بهش یاد بده. بهش یاد بده که از کسی متنفر نباشه و به همه عشق بورزه.
جایی خوندم که از نظر روانی باید روزی 50 بار به فرزندتون بگید که دوستش دارید. این کار رو انجام می دی؟
بهش عشق بورز نه به دید اینکه فرزند شوهرت یا نوه مادرشوهرت هست. به این دید که از تو تغذیه کرده، تو پرورشش دادی، توی رحم خودت.
باهاش خوش بگذرون. با خنده هاش بخند، مبادا جلوش اخم کنی یا گریه کنی! مواظب باش، اون از من و تو بیشتر می فهمه، داره شیرت رو می خوره تمام احساساتت بهش منتقل می شه. پسرکوچولوت رو عاشقانه بزرگ کن و با تمام وجودت بهش عشق بورز.
بلو اسکای جونم من نمی خوام بهت بگم به زندگیت ادامه بده یا طلاق بگیر، چون اصلا صلاحیت این اظهارنظر رو ندارم وکسی می تونه در این مورد اظهارنظر کنه که هم تو و هم شوهرت رو خوب بشناسه و بیطرفانه به قضیه نگاه کنه.
فقط نظرات شخصی خودم رو می نویسم:
1- هیچ مردی، هیچ مردی حق نداره روی زنش دست بلند کنه، حتی اگر اون زن بدترین زنها باشه. حتی اگر اون عصر، عصر حجر باشه که چه عشقهایی در همون عصر حجر بودند.
2- هیچ فرشته ای نباید در یک محیط پرتنش بزرگ بشه و ذهن قشنگش پر از درگیرهای بین مادر و پدرش باشه. کما اینکه تو خودت مواردی رو سراغ داری که علیرغم حفظ ظاهر زندگی، از دورن از هم پاشیده بودند و فرزندانی که از این خانواده ها به جامعه تحویل داده می شوند، فرزندانی با روح و روان سالم نیستند.
بلو اسکای جونم من قویا معتقدم که شخصیت بچه در 7 سال ابتدایی زندگی شکل می گیره، هوای فرزندت رو داشته باش و از این فرشته کوچولو خوب مواظبت کن.
من تجربه بارداری و زایمان رو نداشتم ولی می دونم که افسردگی بعد از زایمان به سراغ خیلی از خانمها می یاد، یکی از دلایلش شوهرهایی هست که نمی دونند بعد از زایمان چطور با همسرشون رفتار کنند، کما اینکه خیلی هاشون نمی دونستند که قبل از زایمان چطور باید رفتار کنند!!!! ولی راستش راه حلش رو نمی دونم، این موضوع رو هم مدنظر داشته باش، شاید مشورت با پزشکت در این مورد بد نباشه.
بلو اسکای جان نمی دونم اصل 10-90 رو می دونی یا نه، ولی اینجا برات می نویسمش:
اصل 10-90
ما نمیتوانیم جلوی خرابی ماشین را بگیریم یا هواپیما تأخیر دارد و تمام برنامه ها یمان بهم میریزد و... یا وقتی یک راننده وسط ترافیک جلوی ما می پیچد. ما بر این 10درصد است که هیچ کنترلی نداریم،90 درصد بقیه متفاوت است – شما هستید که آن 90 درصد را مشخص میکنید.
چگونه؟ با عکس العمل خودتان، یا نوع برخودتان با مسائل – شما کنترلی بر چراغ قرمز ندارید، گرچه عکس العمل خود را میتوانید در کنترل خود داشته باشید.
اجازه ندهید کنترل زندگیتان در دست دیگران باشد.
شما هستید که نوع برخوردتان را کنترل میکنید.
حالا بیائید یک مثال را با هم مرور کنیم:
شما مشغول صرف صبحانه با افراد خانواده هستید و ناگهان دست دخترتان به لیوان چای خورده و تمامی آن بر روی پیراهن شما میریزد. شما اینجا هیچ کنترلی بر آنچه رخ داده ندارید. اتقاقی که بعداً می افتد بستگی کامل به نوع برخورد شما با مسأ له ( عکس العمل شما ) دارد. شما با عصبانیت شروع به پرخاش به دخترتان میکنید و او هم ناراحت و گریان میز صبحانه را ترک میکند. حتی شما ناراحتی خودتان را به سر همسرتان خالی میکنید و او را مقصر می بینید که چرا لیوان چای را لب میز گذاشته بوده است! با سرعت به اتاق خواب رفته و پیراهن را عوض کرده و بر میگردید ولی...
اکنون دختر شما که با آن شرایط میز صبحانه را ترک کرده بود، برای سرويس مدرسه نتوانسته آماده شود وهمسرتان هم که عجله دارد و شما هستید که با دلخوری و عصبانیت می باید دخترتان را به مدرسه ببرید در راه از سرعت مجاز بعلت عجله تجاوز کرده و یک جریمه هم میشوید. حالا با یک ربع ساعت تأ خیر به مدرسه دخترتان رسیده ولی او که هنوز دلخور است بدون خداحافظی در را باز کرده و راهش را کشیده و با شانه های افتاده بطرف مدرسه میرود. حالابا 20 دقیقه تاخیر به سر کار تان میرسید. تازه متوجه میشوید که در این گیرو دار کیف کارتان را هم در منزل جا گذاشته اید. روز شما خیلی بد شروع شد و بطوریکه پیش رفته بدتر هم شده و حالا شما منتظرید تا زودتر بتوانید به خانه برگردید. وقتی بر میگردید، با فاصله نا مطلوب بین خود و همسر و دخترتان که از صبح تا به حال از دست شما ناراحت بوده اند، روبرو میشوید.
چرا شما یک روز بد داشتید؟
(الف) لیوان چای باعث شده؟
(ب) دخترتان باعث شده؟
(ج) مأمور راهنمایی رانندگی که شما را جریمه کرده باعث شد؟
(د) یا خودتان باعث آن بودید؟
شما بر اتفاق ریختن لیوان چای هیچ کنترلی نداشتید.
آنجه در آن 5 ثانیه گذشت، چگونگی عکس العمل شما با واقعه ریختن چای بود که روز شما را خراب کرد. چیزی که میشد اتفاق بیافتد و میشود اینگونه باشد چنین است:
دختر شما آماده گریه است. شما آرام میگوئید: اشکالی ندارد عزیزم، دفعات بعدی بیشتر دقت کن.... در حالیکه یک حوله برداشته و چای ریخته را پاک میکنید، به اطاق خواب رفته و لباس خود را عوض کرده و بموقع بر میگردید و می بینید که دخترتان در حالیکه به طرف سرویس می رود به شما نگاه تحسین آمیز و محبت بار میکند، دست تکان میدهد و خداحافظی میکند. بموقع به سر کار رسیده و با روحیه خوب به همکاران صبح بخیر میگوئید.
تفاوت را می بینید؟
دو سناریو که هر دو شروع یکسان ولی پایان بسیار متفاوت دارند.
چرا؟
چون عکس العمل شما متفاوت بوده.
شما بواقع بر10 درصد وقایع زندگی کنترل ندارید ولی 90 درصد با نوع برخورد خودتان با مسائل رقم میخورد.
حالا به چند مورد اصل (قانون) 10/90 اشاره کنیم:
اگر کسی راجع به شما کلام منفی بر زبان آورد، مثل اسفنج که آب را بخود میگیرد نباشید، بگذارید مثل قطره باران بر روی شیشه ماشین به پایین برود. شما هستید که نمی گذارید کلام منفی شمارا تحت تأثیرقرار دهد.
بدرستی برخورد کنید تا روزتان خراب نشود و بدانید که یک عکس العمل غلط میتواند باعث شود تا یک دوست را از دست بدهید، از کار اخراج شوید، یا تمام وجودتان را استرس پر کند و هزار و یک درد جسمی و روحی پیدا کنید....
حالابا خود بیاندیشید دفعه آینده که یک راننده در ترافیک جلوی شما پیچید شما چطور بر خورد میکنید؟
آیا کنترل اعصابتان را از دست میدهید؟ آیا با آن راننده کورس میدهيد؟ فشار خونتان بالا میرود؟
چه فرقی میکند، چه اهمیتی دارد که شما 10 ثانیه دیر برسید؟
قانون( اصل)10/90 را بیاد بسپارید و نگران نباشید:
به شما گفته میشود که از کار بر کنار شدید...
چرا خواب و خوراکتان را از دست بدهید؟
چرا اعصابتان را خرد کنید؟
همه چیز درست میشود... درست میشود... فقط اگر تمام انرژی را در جهت جستجوی شغل دیگر بکار ببرید.
هواپیما تأ خیر دارد، شما دیر میرسید... چرا ناراحتی را بر سر مهماندار خالی میکنید؟ او هیچ مسئولیتی در ارتباط با آنچه شده ندارد... بی تقصیر است. وقت را به مطالعه بگذارانید، با همسفرتان صحبحت کنید، چرا خلق و خوی خود را بهم زنید؟ عصبانیت همه چیز را خراب تر میکند.
حالا می بینید وقتی که اصل 10/90 به کار برید چطور از نتایج آن متعَجب میشوید.
شما با بکار بردن این اصل هیچ ضرری نمی کنید. ولی فقط تمرین کنید و تمرین کنید که تمرین کنید....
اصل 10/90 خارق العاده است، تعداد معدودی از این اصل مطلع هستند و آن را بکار میبرند.
نتیجه؟
شما خود نتیجه را خواهید دید و زندگی را نوع دیگر تجربه میکنید. میلیون ها نفر از استرس نا خواسته و نا حق رنج میبرند و جز دردسر و سر درد چیزی ندارند. خوبست همگی اصل 10/90 را درک کرده و بکار بریم که میتواند زندگی ها را تغییردهد لذت آن را ببرید. فقط نیاز به اراده دارد تا به خود فرصت تجربه را بدهیم.
بواقع هر کاری که ما میکنیم، هر چه ما میدهیم، هر چه میگوئیم و حتی هر چه فکر میکنیم مثل بومرنگ است که به خود ما بر میگردد. اگر خواهان دریافت هستیم، بیاموزیم که اول لازم است دهنده باشیم. شاید دستمان خالی بماند، ولی قلب ما سر شار از محبت و عشق خواهد بود.
به عنوان پایان پستم: و از تو چه پنهون گاهی احساس می کنم که بچه های تالار وقتی کسی رو از طلاق منصرف می کنند، به نظر خودشون کار خیلی بزرگی انجام دادند!!! و ظاهرا خط مشی تالار بر این اصل هست که بساز و زندگی کن، حتی اگر در عذابی!!
آدمهای تالار نه در زندگی تو بودند و نه به زندگی تو خواهند آمد و حتی ممکنه تنها نخ ارتباطی تو با اونها که همین تالار هست روزی از هم گسسته بشه.
ولی شاید برای تصمیم گیری نهایی لازم باشه کمی به خودت فرصت بدی.
مواظب خودت باش گلم و اون فرشته کوچولو رو هم از طرف من ببوس و از طرف من 4 تا دوستت دارم بیشتر بهش بگو!
می بوست مامانی گل
lonely sky (پنجشنبه 24 آذر 90)
تشکرشده 4,928 در 1,071 پست
اما آیتم اول آقای sci "آزاد بودن درد دل برای من" بود.
خوب این یکی رو می خوام حسابی گوش کنم.
چند وقت پیش شوهرم اومده بود مثلا بچه رو ببینه، فقط چند دقیقه طول کشید. من از وقتی اومدم خونه خودمون رفتم تو اتاق خواهرم مستقر شدم. لذا برخی وسایل خواهرم هنوز تو اتاقشه، یه عکسشم (البته نه عکس بدون حجاب) توی اتاق هست. شوهرم رفته بود سراغ اون عکس و با یه حالت حسرت به اون نگاه می کرد، مخصوصا جوری که متوجه شم!
می دونم فقط قصدش در اوردن حرص منه، ولی تو همون چند دقیقه هم از هیچ کاری برای آزار روحی دادن من دریغ نمی کنه!
آخه این حرف رو غیر از همدردی کجا میشه گفت. حتی اینجا هم که سرتاسر سانسوره، اما از روی بی کسی مجبوری یای اینجا درد دل کنی!
نمی دونید چقدر دلم برای خونمون و استقلالم تنگ شده! من اینجا خونه بابام راحت نیستم، هرچند که غالب روز تو اتاقم.
می دونم که همه این روزها رو باید تحمل کنم. چقدر باید صبر کنم تا تصمیمم رو اجرا کنم، نمی دونم. تکلیف پسرم چی میشه نمی دونم. بعد از اون چقدر باید تحمل کنم تا مستقل بشم نمی دونم.
برام دعا کنید که خدا بهم صبر بده!
تشکرشده 302 در 134 پست
مگه قضیه ی خاصی بوده؟ بینشونشوهرم رفته بود سراغ اون عکس و با یه حالت حسرت به اون نگاه می کرد، مخصوصا جوری که متوجه شم!
hektor (جمعه 25 آذر 90)
تشکرشده 14,121 در 2,560 پست
بلو اسکای عزیز ، چقدر خوب هست که الان ذهنت و افکارت منسجم شده اند و واقعا جای تقدیر داره که تونستی اینقدر خوب بر اوضاع مسلط بشی
تصمیمی که برای زندگی ات گرفته ای ، مقداری زمان می برد و تا عملی کردنش و رسیدن به خواسته ات مسلما مشکلات و تنش هایی رو هم متحمل می شی
به همین خاطر سعی کن خودت رو بیش از این قوی کنی تا اون مشکلات رو هم بتونی پشت سر بگذاری
مثلا یه پیشنهاد :
عزیزم ، حالا که اون آقا ( پدر فرزندت) این قدر مصمم هست به آزار شما ، تو خودت سعی کن به خودت آرامش بدهی و نگذاری که که از جانب ایشون به تو تنش و ناراحتی وارد بشهنوشته اصلی توسط blue sky
حالا که اون آقا مخصوصا اون رفتار رو میکنه که تو متوجه بشی
تو اصلا به روی خودت نیار ، میدونم خیلی زجر دهنده هست اما با خودت شرط کن تا طی شدن مراسم رسمی طلاق و آزادی از اون زندگی زجردهنده ، من فقط مثبت فکر می کنم تا حداقل بیش از این آسیب نبینم در این مورد خوب مثلا میتونی بگی این آقا چقدر برای خواهر من ارزش و علاقه قائل هست ، چقدر من و اعضاء خانوده ام باارزش و محترم هستیم که اکنون که دیگه پس از این نمی تونه ما رو خویشاوند خودش بدونه و عملا از این خانواده محروم میشه ، به عکس خواهرم چقدر با حسرت نگاه میکنه
حتما برایت دعا می کنم که خدا بهت صبر بدهنوشته اصلی توسط blue sky
شما که این همه سال خوب صبر کرده ای این یه مدت رو هم با علم اینکه مشکلات بیشتری نیز خواهی داشت با صبوری طی کن
هرچقدر تو قوی تر و توانا تر بشی ، مدت زمانی رو که باید صبر کنی تا تصمیمت رو اجرا کنی کمتر میشه
در خصوص پسرت هم اون مطالب و شرح هایی که در مورد دایی هایت داده بودی در مورد شما گویای مطلب بود ، البته شاید برای دیگران خلاف این باشه ولی مهم الان شما هستی!
البته یه جورایی هم باید خودت رو برای این شرایط هم آماده کنی که احتمالا اون آقا پسرت رو نذاره پیش تو بمونه و فقط طبق آنچه دادگاه تعیین میکنه حق دیدار پسرت رو داشته باشی و احتمالا توی اون زمان ها هم باز از آزار و اذیت تو دست برنداره
به همین خاطر سعی کن تا زمان عملی کردن تصمیمت خیلی خیلی قوی بشی اونقدر که هیچ کس و هیچ رفتاری از طرف هیچ کسی حتی پدر و مادرت و یا پدر پسرت نتونه به احساسات تو لطمه بزنه
بالهای صداقت (جمعه 25 آذر 90)
تشکرشده 36,012 در 7,405 پست
نوشته اصلی توسط فرشته مهربان
فرشته مهربان (جمعه 25 آذر 90)
تشکرشده 4,928 در 1,071 پست
هکتور جان بعید می دونم چیز خاصی باشه، بیشتر تصور من اینه که می خواد آزارم بده، پیشترها هم در مورد دیگران رفتارهایی ازش می دیدم که فکر می کردم یا دیوونه است یا می خواد من رو دیوونه کنه!
همونطور که بالهای صداقت گفت اصلا به روم نیاوردم و عکس رو همونجا گذاشتم بمونه که مطمئن بشه من متوجه چیز مهمی نشدم.
خواهر من 11 سال از من کوچکتره و 17 سال از شوهرم. من و خواهرم اصلا باهم صمیمی نیستیم و نه اون و نه من باهم درددل نمی کنیم و من در دوران مجردی همیشه یه تصویر الگو و بزرگتر تو خونه داشتم. حالا اط بعد طایمان که مدام بد من رو می گفت، حتی پیش خواهرم هم داشت از من و زندگیش می گفت و من طاقت نیوردم باهاش درگیر لفظی شدم و گفتم وای به حال ما که خواهرم که جای بچه توست باید برامون قضاوت کنه و راهمار بذاره.و اونم گفت که به این نیست این شعورش بیشتر از از تو می رسه، اصلا همه خانواده شما خوبن جز تو! حالا در صورتیکه چندسال قبل تو خونمون که نزدیک خونه بابام اینا بود کلی داد کشید که خواهر و مادرت بدکاره اند. صدا هم که قشنگ بیرون می رفت و در و همسایه هم که شناس!!! واقعا برای من توهین آمیز بود. من با خانوادم خیلی رودربایستی دارم.
خلاصه که حال بابام بد شد و خواهرم هم بلند بلند داد می زد که هرجفتتون از این خونه برید بیرون. بی شعور هم خودش رو تحقیر کرد و هم من رو!
از این حرفا بخوام تعریف کنم، زیادن!!!!!! بگذریم.
اما پسرم!
کاش موقع تولد تحویل پدرش می دادم تا مهرش به دلم نیوفتاده بود.
الان جدای مهرش دلم براش می سوزه، اگه پیش خانواده پدرش بزرگ شه، یه لات و چاقوکش و دخترباز مثل عموش و یا پسرعموش میشه!
پسرم حق داره که راه درست و پیشرفت براش فراهم بشه. با اینکه ظلم به منه ولی دلم می خواد پیش خودم بمونه.
از خدا خواستم که بهترین رو نصیب پسرم کنه، بخاطر معصومیتش و بخاطر وجود خودش و اونرو پاسوز گناههای پدر و مادرش نکنه.
ازتون خواهش می کنم که شما هم برای پسرم و سرنوشتش دعا کنید.
هستی (جمعه 25 آذر 90)
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)