سلام
نمی دونم از کجا باید بگم ... به طور کلی قضیه رو میگم که پسری هستم دوستی را با یه همجنس خودم حدود چند سال پیش شروع کردم که چند سال بزرگتر منه حدود چند ماهی صمیمی بودیم که کم کم به مشکل برخوردیم و من به دلیل بعضی اخلاقیاتش تقاضای قطع رابطه داشتم اما قبول نمی کرد سر این قضیه اتفاقات زیادی افتاد پای خانواده ی من وسط کشیده شد و ... خلاصه هیچ جوری مجاب نشد که قطع رابطه ی کامل کنیم و قرار شد ماهی یه بار تماسی با هم داشته باشیم بعد از اون کم کم فاصله ی تماس ها کم شد و قرار حضوری گذاشته شد و هر دفعه هم ایشون گلایه داشت که چرا با من صمیمی نیستی و چرا دوستیمون مثه قبل نمی شه و هر دفعه ما با هم بحث داشتیم و می گفتم من نمی تونم این دوستی که تو می خوای رو برات بیافرینم ولی قبول نمی کرد و می گفت تو با من اینجوری هستی و با بقیه هیچ مشکلی نداری ...
خلاصه اینقدر ادامه پیدا کرد این بحث ها تا بهم گفت که تو منو داغون کردی بدبختم کردی تو منو به خودت وابسته کردی و الان می خوای نباشی و من انتقام این کار رو ازت می گیرم اینم بگم آدمیه که هر کاری ازش بر میاد طی اتفاقاتی که بینمون افتاده از اوایل تا به الان ایشون خشونتی گاهی از خودش نشون داده که واقعا من پی بردم دست خودش نیست ...
یعنی ایشون شدیدا عاطفیه خیلی خیلی زیاد و اینطور که میگه من اولین دوستی جدی عمرش بودم و این عاطفه ی خیلی زیاد و وابستگی زیاد که حتی باعث میشه برای من گریه کنه باعث شده اینطور که میگه شبها خوابش با مشکل مواجه بشه و این عاطفه ی زیاد دیوونش می کنه و دست به کارهایی می زنه که واقعا خودش هم نمی خواد ...
من دقیقا فهمیدم حسادت می کنه که من با کسی دوست باشم هر چند اینو انکار می کنه .. دوست داره صمیمی ترین دوستم اون باشه .. از پول و محبت هر چی بگی تا الان دریغ نکرده برای من اما می خواد من برای اون باشم ... تو این بحث آخری می گفت من بیچارت می کنم من چون دوست دارم بیچارت می کنم و زندگی برات نمی ذارم تو باید با من باشی هر روز با من تماس بگیری هر روز بیای من ببینمت و از این جور حرفا.
من هم واقعا ازش می ترسم به دلایل اتفاقی که افتاده و دیدم این هر کاری ازش بر میاد و وقتی دیوونه بشه هر کاری می کنه و می دونم اینها از عاطفه ی غیر عادیش ناشی میشه
تا حالا ما چند بار خواستیم قطع رابطه کنیم قبول نکرده یا اگه کرده مقطعی بوده یا دوباره تو خیابون جلو راهم میومده یا بازم کار رو به بحث می کشونده ...
حالا این آخری قرار شده که یا من دست یه دوستی صمیمی و بدون ترس باهاش بدم یا اینکه برای همیشه خداحافظی کنم ... اما حس کردم تا به حال ایشون حرف زیاد می زنه یعنی هر دفعه یه چی میگه نمی شه اعتماد کرد به حرفاش یعنی من اگه بگم نه مطمئن نیستم دوباره یک ماه دیگه پیداش نشه ...
اینقدر مغرور هست که اصلا راضی نمیشه پیش روانپزشک یا کسی بره ... هیچ کس را غیر خودش و افکارش قبول نداره ...
نمی دونم آیا شما میگید ایشون با این شخصیت می تونه از من دل بکنه یا خیر ؟چون من الان شدیدا فکرم درگیره و در وضعیت بدی هستم
البته من به چیز کلی تعریف کردم و گرنه این ماجرا جزئیات زیاد داره ...
لطفا اگه می تونید راهنمایی کنید خصوصا افرادی که تو این زمینه تجربه ای دارند یا صاحب نظرند چون واقعا نیاز دارم ... ممنون میشم
علاقه مندی ها (Bookmarks)