دوست خوبم اگه واقعا دوسش داري چرا به خودت و اون يه فرصت ديگه نمي دي ؟ يعني زندگيت انقدر ارزش نداره كه واسش بجنگي ؟
فكر مي كني بعد طلاق چه اتفاقي قراره بيفته ؟ يه دفعه همه چي آروم ميشه ؟ يه دفعه همه مشكلاتت حل مي شن ؟
تو وقتي اين تاپيكو باز كردي قرار بود بياي مشاوره بگيري واسه ساختن زندگيت . قرار بود صبر كني و تلاشتو بكني كه زندگيتو بسازي پس چرا همش وسط راه پشيمون ميشي و كم مي آري ؟
میخام یه فرصت دیگه بدم .پشیمون هم نشدم
شوهرت انقدر دوست داره . انقدر داره غرورشو زيرپا مي ذاره . با اينكه به قول تو عادت كرده بوده به پول گرفتن از تو ولي وقتي ديد تو بهش پول نمي دي حاضر شده بره پول قرض بگيره تا تو برگردي ؟ واقعا هيچكدوم از اينا رو نمي بيني يا برات ارزشي نداره ؟ ميگي مادرش پول نداشته بهش بده يعني 10 هزار تومنم نداشته يه خورده به پسرش كمك كنه ؟ آره شايد بقول تو 100 هزار تومن نداشته ولي اگه نمي خواست به تغيير زندگي تو و پسرش كمك نكنه از هر جايي شده بالاخره شده ده هزار تومنم جور مي كرد مي داد به پسرش تا يه گوشه اي از مشكلات پسرشو حل كنه . بالاخره مادره ديگه ...
مادرش کلا خودشو کنار کشیده.حتی بارها و بارها به خود منم گفته ازدواج شما با پسرم اشتباه بوده و بهتره جدا شین.البته من هیچ وقت از دستش ناراحت نشدم اما مادری که این قدر راحت به عروسش میگه بهتره جدا شی!! به نظرت متوجه این موضوع میشه که با ندادن پول میتونه کمک به زندگی پسرش کنه؟؟؟
وقتي با شوهرت پاي تلفن جر و بحث كردين . وقتي ما ازت خواستيم غرورتو زيرپا بزاري و زنگ بزني بهش اينكارو نكردي و اون با اينكه يه مرده غرورشو شكست و بهت زنگ زد . فكر مي كني نمي تونست زنگ نزنه ؟ به خاطر تو و درست كردن زندگيتون پاشده رفته مشاوره . باور كن من حتي زماني كه با شوهرم ت يه خونه بوديم ازش مي خواستم بريم مشاوره نمي يومد و قبول نمي كرد . مي گفت من خودم از صدتا مشاوره بهتر مي فهمم مشكلم چيه ..
شوهرت دوستت داشته كه داره اين همه كارو برات مي كنه .اون داره اينهمه كوتاه مياد و بقول خودت گريه مي كنه و غرورشو زيرپا مي ذاره اونوقت تو نمي خواي يه كمي صبر داشته باشي و تغيير كني ؟
حاضرم صبر کنم و تغییر کنم اما موافق این نیستم که آینده ی هر دومونو نابود کنم.
اصلا چرا باهاش ازدواج كردي ؟ اونموقع وضع ماليش خوب بود و الان نيست ؟ حالا كه وضع ماليش خوب نيست موندي چيكار كني و بهترين راهو طلاق مي دوني ؟
ن
ه عزیزم اون موقع هم وضع مالیش خوب نبود و کاملا عادیه عادی بود.و بزرگترین اشتباه منم این بود که به خاطر عشق چشم رو همه چی بستم.
وقتي ازدواج مي كنيم تعهد مي كنيم كه تو شرايط خوب و بد كنار همسرامون باشيم . تو ميموني يا ميري ؟
تا حالا که موندم
هممون تو زندگيمون مشكل داريم . ولي بايد سعي كنيم ياد بگيريم چجوري از پس مشكلاتمون بربيايم . نه اينكه تا يه حرفي از شوهرت مي شنوي كه مورد پسندت نيست خسته و نااميد بشي ... يادت نره تو يه زن اميدواري
خيلي خوبه كه 6 ماه به خودت فرصت دادي كه تلاشتو بكني ولي واقعا داري تلاش مي كني يا فقط داري صبر مي كني ؟ به شوهرت يه كمي بيشتر محبت كن تا اونم خسته نشه . كمكش كن كه اعتماد به نفس پيدا كنه و كم كم وضعيت ماليشو هم بهتر كنه .
بهش محبت مبکنم بهش اعتماد به نفس میدم .تلاشی به جز این از دستم بر نمیاد.اما خودشم به این نتیجه رسیده که با دیپلم کاری بیشتر از کاری که الان داره(و من حتی روم نمیشه بگم چیه) هیچ وقت گیرش نمیاد و اشتباه من بوده که از اول قبول کردم نباید تردید کنم؟
بهتره كه تو مسائل ماليش فعلا دخالتي نكني .... مي توني يه جور ديگه كمكش كني و اونم اينه كه وقتي پول نداشت با شرايط سختش بسازي ...
علاقه مندی ها (Bookmarks)