خیلی خوبه که قوی هستی کاش شمایی که اینقدر خصوصیات خوب داری با این آقا ازدواج نمیکردی شما با این خصوصیات اصلا با این آقا کنار نمیای
ولی گذشته ها گذشته این یک تجربس
همه زندگی آدم که ازدواجش نیست
قوی باش عزیزم
تشکرشده 358 در 196 پست
خیلی خوبه که قوی هستی کاش شمایی که اینقدر خصوصیات خوب داری با این آقا ازدواج نمیکردی شما با این خصوصیات اصلا با این آقا کنار نمیای
ولی گذشته ها گذشته این یک تجربس
همه زندگی آدم که ازدواجش نیست
قوی باش عزیزم
hamdam 96 (پنجشنبه 13 مرداد 90)
تشکرشده 409 در 163 پست
اگر قرار باشه موردی به عنوان اینکه دو نفر نباید با هم ازدواج کنند قید بشه ، مورد شما و همسرتونه. من هیچ شانسی برای ازدواج شما در آینده نمیبینم ، به فکر آینده خود باشید و وقت تلف نکنین.
فرهنگ 27 (جمعه 01 آذر 92)
تشکرشده 289 در 103 پست
سلام عزیزم ..نوشته هات منو یاد رمان بامداد خمار انداخت.....ادمها که لیاقت ندارن وقتی یک نعمت بزرگ میافته تو دامنشون ..خودشونو گم میکنن .....متاسفانه این رفتار بسیاری از مردان است ...و شاید هم برخی زنان .....به نظر من هم این ادم درست بشو نیست ..تو تصمیم زندگیتو بگیر .....شاد باشی
kimiakhaton (چهارشنبه 06 مهر 90), فرهنگ 27 (جمعه 01 آذر 92)
تشکرشده 3,618 در 912 پست
بچه ها چقدر سریع و با احساسات در مورد زندگی یه آدمی که چند تا پست بیشتر در مورد زندگیش نگفته؛ تصمیم میگیرید!
من فکر می کنم ما نباید همه تقصیرها رو گردن اون آقا بندازیم و به این فکر کنیم که این خانوم بیست کامل هستند؛ که اگر ایشون بیست کامل بودند با دید بازتری دست به انتخاب میزدند! آن هم در ازدواج!
و صد البته که اون آقا هم جذابیت های بیشماری داشتند که این خانوم، بسیار سریع اقدام به ازدواج با ایشون گرفتند!
پس، لطفا یه کم عاقلانه تر و با طمانینه ی بیشتری مراجع رو راهنمایید کنید!
ممنونم
del (جمعه 04 آذر 90)
تشکرشده 554 در 162 پست
حق با شماست...مجید هم وضع مالی خوبی داره هم ظاهرشو دوست داشتم...من موقع آشنایی با مجید دوسش نداشتم...اون دنبال من اومد و مصمم اومد جلو و با محبتش منو علاقمند کرد...گرچه همیشه می گفت تو یه خاطر پول من زنم شدی اما واقعا می خواستم متاهل باشم...من آرزو داشتم شوهر داشته باشم عاشق بچه بودم ...فکر می کردم این مرد دیگه مال خودمه...این سهم منه و مال من ...فقط مال من...همیشه می گفت مریم هرکی خیانت کنه آخر ی روز دستش رو می شه ماه پشت ابر نمی مونه...گفت هر کدوم از ما خیانت کته راه برگشتی نیست...راست می گفت چون زود دستش رو شد...همیشه می گفت مرد اگه خیانت کرد زن حق نداره همون کارو بکنه ...فقط می تونه طلاق بگیره...من دختری بوذم که هر جا پا می گداشتم چشما منو تعقیب می کردن اما من لذت ی زندگی سالمو می خواستم اما تحمل زور گویی رو ندارم...تحمل اینکه کسی برای خودش همه آزادی های دنیا رو بخواد و من زندونی ...که از خونه خیالش راحت باشه که بیرون به شیطنتش برسه...زندگی یا کسایی که هیج ارزشی واسه رن قایل نیستند...که تفریح و خوشحالی رو حق زن نمی دونند...من 20 نیستم...من اشتباهای زیادی کردم اینکه مدام مطلقه بودنشو به رخ کشیدم چون می گفت تو 5 بار کوتاه بیا من اگرم خیلی بد باشم شرمنده می شم 1 بار کوتاه می آم ...اما من می گفتم تو بار دومته و من اول...من یا پسری با این شرایط ازدواج نکردم که تاره من همش کوتاه بیام که اون شرمنده یشه ! می خواست از من اون کسیو بسازه که خودش می خواد اما من اون مریمو دوست نداشتم...موهاتو بکن تو...کم حرف بزن...بیرون نرو...با دوستات نرو ...سر کار نرو...همش با فامیل ما باش...دکترا راضی نیستم بخونی...آرایش نکن...تو جایی نمی ری بی من اما من مسافرت کاری(!؟)می رم هرموقغ می خوام می رمو می آم...تو ماشین نیاز نداری...خرجتو کم کن...خانوادتو بزار کنارو منو بچسب...ما پولداریم پس ما حرف می زنیم...کی گفته تو خوشگلی ...تحصیلات مهم نیست پول مهمه ...من بره ای که مجید می خواست نبودم...هیچ دختری با شرایط من که هیچ حتی معمولی ترین دخترا نمی تونن اینجوری زندگی کنن...من فکر می کنم 8 ساله زندگی کردم نه 8 ماه...من آزادی های معقولمو می خواستم...
خیلی حرفا رو اگه بر می گشتم به عقب هیچ موقع نمی زدم و خیلی کارارو مکی کردم من خیلی اشکالات دارم...ایراد زیاد دارم اما خودمو آدم نرمالی می دیدم با کلی کم و کاستی ها ولی مجید رو نرمال نمی دیدم...اون همه ی راهای قانونی و غیر قانونی آزار ی زنو می دونست ...می گفت من می خوام زنم در کنارم باشه نه مقابلم اما خودش همیشه بالای سر من بود نه در کنارم...اون اعتقاد پدرشو داشت که زن خدای دوم زنه...همه می گفتن سرت می ترسه دوست داره که بیرون نمی برتت...اما من نه خرم و نه دوست دارم خودمو به خریت برنم...بیرونم نمی برد که دخترا نفهمن مجید زن داره...ماشین نمی خرید چون می ترسید از تو همون خیابونی که خودش دور دور می کنه سر در بیارم...سر کار نرم که تمام اعتماد به نفسمو از دست بدمو واسه هم چی وابستش بشم...جایی واسه تفریح نمی بردم که بد عادت نشم و یاد بگیرم تفریح فقط حق اونه...من حس کردم ادامه ی این زندگی مثه راه رفتن رو ی طتابه که به فرداشم امیدی نیست...سخته دوریش...شبا وقتی نصف شب از خواب می پرم دیوونه می شم که کتارم نیست...حس و حشتناکیه...دردناکترین لحظه های زندگیمو می گذرونم...مخصوصا وقتی داداشم هر شب می آد می گه در حال دور دور و شیطنت تا دیر وقت دیدتش تو خیابون...اما گفتم اب نداره 2 سال؟ 3 سال؟ بگو 5 سال؟؟؟ بازم فراموشش می کنم اما 50 سال روبرومو نجات می دم...شاید باید می افتاد این اتفاق تا پوست بندازم...می گن آرزوهای آدم هم ی روزی از آدم انتقام می گیرن...فهمیدم که پول همیشه آدمارو خوشحال نمی کنه ...زندگی تو پول از دور قشنگ بود از نزدیک بوی تعفنش خفت می کنه...پولشون مال خودشونه منتش مال تو...من تاوان اشتباهات خودمو می دم...سادگی...عجول بودن...بی فکر ازدواج کردن...خوش خیالو رویایی بودن...دیگه به روم نیارید بچه ها خودم می دونم ...
هم پرواز (پنجشنبه 14 مهر 90)
تشکرشده 885 در 224 پست
فهمیدم که پول همیشه آدمارو خوشحال نمی کنه ...زندگی تو پول از دور قشنگ بود از نزدیک بوی تعفنش خفت می کنه...
چه حرف قشنگی .منم اینو با تک تک سلولام حس کردم.خودت رو نباز عزیزم ..اینجور ادما یه جا توی زندگیشون گیر می کنن .آب همیشه از کوزه درست در نمیاد!!
f_z (یکشنبه 17 اردیبهشت 91)
تشکرشده 554 در 162 پست
سلام بچه ها...1 ماه بیشتر شده که شوهر ما هیج سراغی از ما نگرفته! گرچه تصمیم نهایی رو گرفتم اما اصلا نمی تونم بفهمم چرا بعضی آدما اینقدر گستاخ و وقیحن...نمی تونم بفهمم چی تو ذهنشون می گذره...پس چرا من اینقدر ناراحتم که زندگیم خراب شده؟؟؟ از نفرت و خشم و کینه پرم...خالی از هر نوع حس دوست داشتن...اما اون چرا اینقدر بی خیاله؟؟؟برام عجیبه...
تشکرشده 36,010 در 7,405 پست
maryamp
به تالار همدردی خوش آمدی
عزیزم عنوان تاپیکت ربطی به محتوا ندارد . یعنی مشکل از مطلقه بودن این آقا نیست . چون اگر مطلقه هم نبود شما باز هم به این مشکلات بر می خوردید .
نوع نگرش هردوتون به زندگی کاملاً مقابل همه .
ریشه اصلی مشکل امروز شما در شکل و نوع انتخابه . شما خیلی راحت با فردی که با ماشین دنبال شما افتاد دوست شدید >>> رفتاری نسنجیده و خلاف عقلانیت
و بعد هم با او ازدواج کردی بدون یک شناخت عمیق از شخصیت و روحیات ( احتمالاً متأثر از احساسات و عواطف ) >>> باز هم اشتباه
و آنچه امروز با آن مواجهی هزینه و پیامد اشتباه خودتون در پذیرش یک مزاحم به عنوان دوست و بعد هم ازدواجی حتی با وجود مخالفت پدر با وی بود .
نوشته اصلی توسط deljoo_deltang
در حال حاضر هم فعلاً باید مدتی صبر کنی و بعد عکس العمل او را که دیدی با طمأنینه و مشورت پاسخ دهینوشته اصلی توسط maryamp
.
فرشته مهربان (شنبه 22 مرداد 90)
تشکرشده 554 در 162 پست
سلام بچه ها...دیگه همه چی تموم شده...دیشب ساعت 1 نصفه شب داداشم مچشو در حال شماره دادن به دختر و دختر بازی گرفته...تازه داداشم که رفته جلو خیلی خونسرد با نیش باز دست آورده جلو که دست بده و سلام کرده که تا می خورده از داداش من کتک خورده و در رفته با ترس...تازه اس ام اس تهدید هم واسه بابام زده که جلو آقازادتون رو بگیریند و احترام خودتونو نگه دارین وگرنه دفعه بعد اقدام قانونی می کتم! آخه پروتر و وقیح تر از این آدم جایی دیدید؟؟؟؟؟
تشکرشده 885 در 224 پست
عزیزم اینقدر خود خوری نکن و دنبال مچ گیری نباش .شما اولین کسی نیستی با اینجور موارد برخورد می کنی .من نمی دونم ضوهرت رو دوست داری و می خوای باهاش زندگی کنی یا نه .اگه ته دلت دوستش داری و می خوای اصلاحش کنی و بهش فرصت بدی که این روشت کار زندگیت رو از اینی که هست بدتر می کنه ..خیلی باید صبور باشی و روی خودت و رفتارات کار کنی تا نتیجه بگیری .اگرم که جوابت منفی هست و هیچ علاقه ای به ادامه زندگیت نداری که باز هم این حرص و جوش ها و مچ گیری ها و شکستن حرمت ها که کمکی بهت نمی کنه...شرایط جدایی رو برات بدتر می کنه ..سعی کن نسبت بهش بی تفاوت باشی .چیزی که مهمه خودتی که به فکر حفظ سلامتی روحی و جسمی خودت باشی ..از فکر شوهرت و کارهاش بیا بیرون.
امیدوارم به زودی آروم بشی.
f_z (چهارشنبه 06 مهر 90)
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)