سلام به همگی من تازه عضو شدم. من با یه پسری هم سن خودم، که شش سالیه میشناسمش رابطه ی کاری و دوستی نه در حد دوست دختر پسر که عادی داشتیم. خیلی سعی داشت باهام صمیمی تر شه اما من قبول نکردم. و یه قهر مودبانه زدیم. نمیخواستم خورد شم. چون اون با دخترا عادتا دوست میشد و میزاشتشون کنار. اتفاقی هفته ی قبل دیدمش. تلفن خودمو رو گرفت روز بعدشم اومد که البته منو ببینه. . هفته ی قبل رفتم سر کارش هم حرف زدیم خیلی بهم محبت کرد. برعکس غرور قبلیش خیلی متین شده بود.
الان شرایط اجتماعی و موقعیت کاری و مالی دوتامون خوبه. موقع خداحافظی سر یه قضیه ی بی اهمیت یه دفعه خود به خود گفت من عمرا ازدواج کنم. من مودبانه فیلمکی خندیدم به یه جلسه دعوتم کرد. وقتی آخر جلسه یکی از بچه ها که میخواست باب آشنایی رو مودبانه باز کنه یه هو اون یه دفعه حرفشو با بقیه قطع کرد و به بهانه ی معرفیش به من سرسری یه چیزایی گفت و با همشون خداحافظی کرد چون قبلش گفته بود میرسونمت خونه. منم دیدم داره درو باز میکنه باش رفتم. ذات استقلال طلبی داره. اما به هر حال وقتی بهم میگه هرگز ازدواج نمیکنم پس میدونه من میتونم هر آن ازدواج کنم. به هر حال این قدر خوبی داره که من دوسش دارم. خیلی دوست داره اف آقایی بزاره این تیکه هاش گند کاراش بود.
خصوصیات اخلاقیش خیلی شبیه منه. کمی غده. لجبازه. که گاهی من گاهی اون کوتاه میایم. اما فکر میکنم یه دوست دختر مادام العمر میخواد. در ضمن زندگیش جوریه که خیلی پرکاره.
میگین چی کارش کنم. بش کم محلی کردم یه بار اونم ادای منو در آورد. و از هم دور تر شدیم. تازه هزار بارم جلو همه به روم آورد که تحویلش نمیگیرم. دور و برش زیاد هم که برم میترسم پررو شه. چون زود باد میکنه. کلا خیلی به خودش میباله. هر چند الان دیگه خاکی تر شده.
لطفا راهنماییم کنید.
علاقه مندی ها (Bookmarks)