به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 13
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 15 آذر 91 [ 15:38]
    تاریخ عضویت
    1389-3-03
    نوشته ها
    309
    امتیاز
    4,602
    سطح
    43
    Points: 4,602, Level: 43
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 148
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    953

    تشکرشده 977 در 191 پست

    Rep Power
    45
    Array

    احساس میکنم شاید دوستم ندارن

    سلام به همه دوستای گلم.قبل از هرچیز از صمیم قلبم خدارو صدهزار بار شکر میکنم که چنین همسری به من هدیه داد.
    5ماهه عقدکردم.البته جشن عروسی هم یک هفته بعد عقد گرفتیم ولی هنوز خونه خودمون نرفتیم و چون در خونه ی ما غیر از پدرو مادرم کسی نبود و اونهاهم تنها بودن شوهرم هم اومد پیش ما.و خداروشکر احترام زیادی بین ایشون و خانوادم هست و تابحال هیچ مشکلی پیش نیومده.
    اما موضوعی که یخورده منو حساس کرده :
    ازدواج ما کاملا سنتی بود و با رضایت کامل دو خانواده انجام شد.همسرم پسر دوم خانواده هست و دو تا داداش و سه تا آبجی داره.مهندس برقه و خداروشکر چندساله سرکاره.وضعیت مالی خانوادش در حد متوسطه و همون روزی که اومده بودن خواستگاری بهم گفته بود که خودش باید تمام خرج های عروسی و خریدو ......رو بده و پدرش نمیتونه کمکش کنه .اما چون خودش پس انداز داشت خودش خرج های جشن عروسی رو داد .خداییش من از اون هیچ گله ای ندارم.مادرش خیلی مهربونه .واقعا دوسشون دارم و احترام زیادی براشون قائلم. اما یکم دلخورم.از روز خواستگاری تا حالا تنها هدیه ی مادرش فقط یه دونه انگشتر بوده که اونم توی مراسم بهم دادن.
    داداش کوچیکتره ی همسرم 10ماه قبل از ازدواج ما عقد کرده بودندو حدود 8ماه کامل خونه ی بابای همسرم بودن .(با اینکه خانواده ی همسرم نسبتا پرجمعیتن و خونشون خیلی بزرگ نیست و اون موقع هنوز همسرم و داداش بزرگی مجرد بودن).اما مامان همسرم فقط یه بار یا دوبار دعوتمون کردن.نمیدونم چرا یخورده حساس شدم.اصلا نمیخوام منت بذارم که بااینکه عقدیم چندماهه همسرم خونه ماست و خیلی مامانم هواشو داره.واسه روز تولدش و واسه همین روز مرد خانوادم هدیه خیلی باارزشی بهش هدیه دادن اما اونا........
    همسرم بهم میگه خانوادش خیلی ساده و راحتن.نمیخام بحث اختلاف طبقاتی رو به میون بکشم چون من با خود همسرم هیچ مشکلی ندارم و خداییش اگه پول داشته باشه دریغ نمیکنه (با اینکه خودم هم شاغلم) یا مثلا وقتی شب میریم خونه پدرش انتظاردارم غذا درست کننو مارو شام نگه دارن.اما بلند نمیشه درست کنه و وقتی دیروقت میشه و میخاهیم بریم خونه ما اونوقت میگن میموندین یه غذای حاضری میخوردیم. گاهی وقتا هم همون غذای حاضری رو ماهم باهاشون میخوریم
    جالب اینه که خواهرشوهرم هم بعد ما عقد کرد و اون بیشتر خونه مادرشوهرش میمونه .و وقتی میان خونه مامان همسرم اینا .مامانش شام درست میکنه و نگهشون میداره.نمیدونم شاید درک این موضوع واسم راحت نیست چون توی خانواده ی خودم اصلا اینجوری نیست.گاهی وقتا وقتی یه سر میریم اونجا و شام نخورده برمیگردیم خونه توی دلم یه احساس بدی پیدا میکنم که مثلا یه شبم که رفتیم اونجا اینجوری شد و حالا دوباره باید بریم خونه ی بابام اینا شام بخوریم.میدونم من حساسم و خداشاهده مامانم هیچی نمیگه که مثلا شام نگهتون نداشتن یا...... اما خودم ناراحت میشم.گاهی وقتا هم احساس میکنم شاید پسرکوچیکه و جاریمو بیشتر تحویل میگیرن .البته روی سخنم فقط به سمت مامانشه وگرنه بابا و آبجیا خیلی بامن خوبن .مامانشم خیلی خوبه اما......
    راستش دوسه باری چون خیلی ناراحت شدم یه جورایی به همسرم گفتم اما نه اونجوری.مثلا گفتم احساس میکنم مامانت جاریموبیشتر دوست داره اما میگه نه اصلا اینجوری نیس....میترسم این تیکه هایی که به همسرم میندازم یه روزی مشکل ساز بشه .بخدا نمیخام اونو ناراحت کنم اما نمیتونم به فرد دیگه ای هم بگم....بگین من چیکار کنم ؟آیا اشتباه فکر میکنم؟آیا خیلی متوقعم؟

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 04 بهمن 91 [ 14:15]
    تاریخ عضویت
    1389-9-28
    نوشته ها
    662
    امتیاز
    4,847
    سطح
    44
    Points: 4,847, Level: 44
    Level completed: 49%, Points required for next Level: 103
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    1,967

    تشکرشده 1,971 در 570 پست

    Rep Power
    80
    Array

    RE: احساس میکنم شاید دوستم ندارن

    سلام پریماه جان
    خوبی عزیزم ؟
    گفتم چرا خبری ازت نیست.نگو با دلبندت زندگی تو شورع کردی.خوشبخت باشید انشاء الله.

    پریماه جان!
    یادمه قبل از عقد و نامزدیت اینجا می اومدی و تعریف میکردی که ...

    الان فقط یه چیز بهت میگم روش خیلی فکر کن(درست و حسابی)

    تو شوهرت رو دوست داری؟

    میدونم میگی : آره.
    خب خدا رو شکر.

    پس قدرشو بدون و اصلا و بادا به این مسائل بی اهمیت نه فکر کن و نه به همسرت بگو .(مخصوصا این قسمت دوم)

    وقتی از شوهرت راضی هستی اون همینطور، دیگه هیـــــــچی مهم نیست.

    پریماه جان!
    زندگیتو با این افکار بی اهمیت و (ببخشید) بچه گانه تلخ نکن.

    شیرین رابطه ات با همسرت رو حفظ کن و نذار هیچی خللی توش وارد کنه.

    یاد اون روزها که میگفتی رفتم امام رضا و دعا کردم و خدا این خواستگار رو برا فرستاد و ....بیوفتی بد نیست عزیز دلم

  3. 4 کاربر از پست مفید فرانک1389 تشکرکرده اند .

    فرانک1389 (چهارشنبه 12 مرداد 90)

  4. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 10 بهمن 90 [ 09:07]
    تاریخ عضویت
    1390-3-23
    نوشته ها
    40
    امتیاز
    1,750
    سطح
    24
    Points: 1,750, Level: 24
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 50
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    37

    تشکرشده 37 در 16 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: احساس میکنم شاید دوستم ندارن



    سلام پربماي عزيز

    من فكر مي كنم علت اينكه مادر شوهرت اينقدر باهات راحته خودت باشي

    احتمالاً تو از اول با خانواده شوهرت صميمي و راحت برخورد كردي اون ها هم باهات راحت

    برخورد مي كنن.

    بايد به مادرشوهرت بفهموني كه يه سري رفتارهاش تورو ناراحت مي كنه البته نه با بي

    احترامي

    بلكه بايد ببيني اونا چجوري اين قضيه رو درك خواهند كرد . مثلا اگه مي توني با مادر

    شوهرت مستقيما راجع به موضوعاتي كه تو رو ناراحت مي كنه صحبت كن يا اينكه با مثال از

    مادر و فاميلات كه مثلا براي عروسشون اينكارو مي كنن و يا غيره بهش بفهمون يا اينكه با

    تيكه و حالت شوخي وقتي بهت مي گه شام ميموندين با خنده بگو ما كه رو گاز غذايي نمي بينيم كه بمونيم يا

    يا وقتي اين رفتارو رو انجام ميده باهاش سرسنگين برخورد كن در كل ببين مادر شوهرت

    چجور آدميه و نقطه ضعفش چيه و بهتره از همين اول جا پاتو سفت و محكم كني چون هرجور برخورد كني همونجوري باهات برخورد ميشه

  5. #4
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 15 آذر 91 [ 15:38]
    تاریخ عضویت
    1389-3-03
    نوشته ها
    309
    امتیاز
    4,602
    سطح
    43
    Points: 4,602, Level: 43
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 148
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    953

    تشکرشده 977 در 191 پست

    Rep Power
    45
    Array

    RE: احساس میکنم شاید دوستم ندارن

    ممنون فرانک جان.عزیزم میدونم خدا نعمت خیلی بزرگی به من داده .خداروشکر خیلی راضیم.شوهرم خیلی نجیبه وقتی من دوسه باری یه جوری کنایه زدم که مثلا چرا شام نموندیم اونجا یا مثلا بیا فلان روز بریم اونجا بمونیم یا...مثلا مامانت که نگفت بمونیمو از این جور حرفا..اون هیچی نمیگه میبوستمو میگه خیلی حساس نباش...
    آره خیلی دلم میخواد با همسرم بریم مشهد و از خدا در محضر امام رضا تشکر کنم.
    راستش شکوفه جان مامانشو خانوادش خیلی راحتن و ساده.خودشونم میگن ...اگه یدفه هم مهمون برسه واسشون، اونقدرا خودشونو توی زحمت نمیندازن ...اما من توی خانوادم اصلا اینجوری نیس.حتی مامانم گاهی وقتا مخصوصا غذای مورد علاقه زنداداشمو درست میکنه و زنگ میزنه میگن بیا اینجا دور هم باشیم.خوب درسته باهم راحتیم اما ما اینو به حساب احترام به طرفمون میذاریم نه راحتی.اما اونا اینجوری نیستن.
    آره من باهاشون راحتم .اما نه خیلی.میرم اونجا اما نه زیاد .یکی دوبارم که تعطیلی رفتیم اونجا مامانش گفت دخترا شما امروز ناهار درست کنین و خودش دست به هیچی نزد .درسته که بعدش خیلی تشکر کرد اما یه جوری واسم عجیبه...
    نمیخام بگم حالا چون منم مثلا مهندسمو شاغلمو...باید خیلی احترام بذارنو...نه ..ولی دوست دارم یه خورده این وضع تغییر کنه.مثلا دوست دارم مامانش زنگ بزنه خونمون و دعوتمون کنه بریم اونجا.اینجوری جلوی خانوادم هم خیلی خوشحال میشم که به مامانم بگم میریم اونجا...راستش من چون شاغلم و از طرفی اونجا خیلی شلوغه و رفت و آمدشون زیاده اصلا تمایلی ندارم بریم اونجا و مثلا چندروز بمونیم...

    من خودم دوسه باری کیک و پیراشکی و اینا درست کردمو بردم اونجا .اونا خیلی خوشحال شدن و تشکر کردن اما بازتاب نداشت.خیلی خوبن اما اینکه عروسشون چندماهی بیشتر نیس به جمعشون اضافه شده و یا هدیه ای چیزی......نمیدونم چرا اینقدر حساس شدم.

  6. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 07 شهریور 99 [ 23:27]
    تاریخ عضویت
    1389-5-21
    نوشته ها
    679
    امتیاز
    18,628
    سطح
    86
    Points: 18,628, Level: 86
    Level completed: 56%, Points required for next Level: 222
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial10000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    3,951

    تشکرشده 4,314 در 675 پست

    Rep Power
    115
    Array

    RE: احساس میکنم شاید دوستم ندارن

    سلام پریماه عزیزم. خوش برگشتی بانو
    دلم واست تنگ شده بود عروس خانوم گل
    چقدر دوست داشتم بازم پست هات رو توی تاپیک "خاطرات عاشقانه" می دیدم.
    خوشحالم که همسر مهربانی داری که رسم عشق رو بلده. امیدوارم سال های سال کنار هم خوش باشید.

    عزیز دلم، دنیا خیلی قشنگ تر از این حرفاست که با جدی گرفتن این برخورد ها تلخش کنی. بنابر این :

    1- حساسیتت رو از روی خانواده همسرت بردار(کپی رایت این جمله مال بالهای صداقت نازنینه)
    اگر جایی کم و کاستی می بینی بزگوارانه رد شو و بذار به حساب رسم خانوادگی. حتی من پیشنهاد می کنم شما گاهی از در مهر وراد شو. مثلا بگو: آخ! چقدر دوست داشتم خونه خودمون بودیم شما می اومدید پیشمون، راستی دوست دارید شام چی درست کنم واستون مادر جون؟ دوست دارم تو خونه م به مهمونم خیلی خوش بگذره ...
    یا گاهی به مناسبتی( یا بدون مناسبت حتی!) یه هدیه کوچیک بگیر و غافلگیرشون کن.

    2- به هیچ وجه دلخوری از این رفتار ها رو به همسرت منتقل نکن. اون بنده خدا چه گناهی کرده؟! اون که نمی تونه پدر و مادرش رو عوض کنه. وقتی خیلی در این مورد غر بزنی آخرش می رسه به اینجا که بین شما و خانوادش قضاوت کنه که اصلا موقعیت خوبی نیست.

    3- بازخورد این ایراد ها رو به خانواده ات هم منتقل نکن. خوشحالم که مادرت بزگواری می کنن و به روی شما نمیارن. شما هم هیچ اشاره ای نکن.

    4- مطمئنا خانواده همسرت هم شما رو دوست دارن و برات احترام قائلن و اگه نمی داشتن رفتار مهربانانه ای نمی دیدی ازشون. پس معیار سنجش دوست داشتنت رو کمی تغییر بده.


    این همه تفاهم و مهر بین خودت و همسرت رو ببین! ببین چه خوشبختی! کیف کن و حالشو ببر. هیچ تلخی نمی تونه مانع شادیت بشه. بخند به دنیا نازنینم. بخند

    امیدوارم موفق باشی

  7. 3 کاربر از پست مفید آویژه تشکرکرده اند .

    آویژه (چهارشنبه 12 مرداد 90)

  8. #6
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 15 آذر 91 [ 15:38]
    تاریخ عضویت
    1389-3-03
    نوشته ها
    309
    امتیاز
    4,602
    سطح
    43
    Points: 4,602, Level: 43
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 148
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    953

    تشکرشده 977 در 191 پست

    Rep Power
    45
    Array

    RE: احساس میکنم شاید دوستم ندارن

    ممنون عزیزم.لطف داری.هرروز میام اینجا و استفاده میکنم .هروقت چیزی درست میکنمو میبرم اونجا یا زنگ مادرشوهرم میزنمو احوالشون میپرسم شبش شوهرم خیلی تشکر میکنه و میگه خیلی خوشحالم خانم مهربونی دارم.اما نمیتونم بهش بگم کاش اونا هم اینجوری بودن..یا گاهی وقتا هم مامانت زنگ من بزنه...البته مهم نیته .ولی گاهی وقتی میبینم خالصانه رفتار میکنم انتظار دارم عکس العمل نشون بدن.
    دوستای عزیزم که باتجربه هستین کمکم کنین ...و نظر بدین..منتظرم

  9. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 16 آبان 90 [ 10:34]
    تاریخ عضویت
    1390-1-22
    نوشته ها
    14
    امتیاز
    1,388
    سطح
    20
    Points: 1,388, Level: 20
    Level completed: 88%, Points required for next Level: 12
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    27

    تشکرشده 27 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: احساس میکنم شاید دوستم ندارن

    سلام عروس خانم
    گلم تمام دلخوریا ماله اختلاف فرهنگ دوتا خانواده س
    منم دقیقا همین مشکل رودارم.یه سری از مسائل که برای من مهم وقابل اعتنا بود برای خانواده همسرم حتی به چشم نمیومد
    یه پیشنهاد برات دارم گلم
    تمام سعیتو بکن به خانواده همسرت محبت کنی تا توی خانوادشون جا بیفتی
    محبت و دوست داشتن معجزه میکنه عروس خانوم
    دلتو دریا کن

  10. #8
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 15 آذر 91 [ 15:38]
    تاریخ عضویت
    1389-3-03
    نوشته ها
    309
    امتیاز
    4,602
    سطح
    43
    Points: 4,602, Level: 43
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 148
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    953

    تشکرشده 977 در 191 پست

    Rep Power
    45
    Array

    RE: احساس میکنم شاید دوستم ندارن

    سلام دوستان عزیزم .کم و بیش منو میشناسین. تایپیک قبلی من با موضوع: آیاد در این شرایط حساس به همسرم کمک مالی کنم...
    تا اونجایی گفتم واستون که ما حدود یک هفته ای شد تا کم کم جهیزیه رو چیندیم .همونطور که گفته بودم به خاطر هزینه رهن خونه و ... خرید عروسی نرفتیم .اما باوجود این پدرم تقریبا واسه همسرم کامل خرید کردن (کت و شلوار و کفشو و ریش تراش و لباس و ........) خیلی از ته دل ناراحت بودم که چرا خانواده همسرم در مورد خرید هیچی نمیگن .چرا توی مدت 5ماه که عقد بودم یدفه هم واسه عیدی چیزی نیومدن خونمون و دریغ از یه هدیه ی کوچیک...
    خلاصه گذشت تا دوسه روز پیش که تقریبا جهیزیه رو کامل چیندیم اما خانواده همسرم یه کلمه نگفتن چطوری قراره عروسو ببرن خونه
    مامانم زنگ مادرشوهرم زد و بااحترام ازشون گلگی کرد: گفت که توی این مدت یه بار هم واسه تبریک عید نیومدینو خرید عروسی هم که با خانواده ی پسره و ... حالا هم که همینجوری بدون حتی یه قربونی گوسفند میخاین عروس خونه ببرین و ...
    خلاصه مامانم با احترام حرفاشونو زدن و الحق کاملا درست و بجا حرف زدن(حرفای دل منم بود) و آخر کار مادرشوهرم عذرخواهی کردن و پذیرفتن اشتباه کردنو.........
    ولی بازم ته دلم یجوریه.قراره امشب خانواده ی همسرم بیان خونه ی ما و من (عروس) ببرن خونه ی پسرشون.البته پدرشوهر میخوان گوسفند جلو پام قربونی کنن.(حرفای مامانم اثر کرده و خوشحالم هزینه ی گوسفند دیگه نباید همسر من بده)(البته اگه خانوادش بعدا ازش نگیرن)

    البته مراسم عقدو عروسی رو همون 5ماه پیش گرفتیم که مفصل بود و تمام هزینه ها رو بنده خدا همسرم داد)

  11. #9
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 15 آذر 91 [ 15:38]
    تاریخ عضویت
    1389-3-03
    نوشته ها
    309
    امتیاز
    4,602
    سطح
    43
    Points: 4,602, Level: 43
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 148
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    953

    تشکرشده 977 در 191 پست

    Rep Power
    45
    Array

    RE: احساس میکنم شاید دوستم ندارن

    سلام دوستان عزیزم .حدود ده روزی میشه رفتیم سرخونه زندگیمون و مستقل شدیم.با اینکه بدون تشریفات خاصی رفتیم خونمون و به قولی عروسو (منو) بردن خونه... با این حال تقریبا بیشتر اقوام من زنگ زدن و به منو همسرم تبریک گفتن اما از اقوام همسرم هنوز هیچ خبری نیس.نه تبریکی نه هیچی...
    اقوام من شهر خودمون نیستن و یه شهر دیگه هستن و بعد از عقدمون(یعنی حدود 6ماه پیش) هرموقع رفتیم شهرستان که به اقوام من سربزنیم دعوتمون میکردن بریم خونشون واسه یا شام یا ناهار(آخه عروس و داماد نو بودیم)
    اما با اینکه ما در همین شهر همسرم زندگی میکنیم و اقوامشون اینجان با این حال از بعد عقدمون فقط و فقط یکی خاله هاش و یکی دایی هاش مارو دعوت کردن...راستش یخورده هضم این جور چیزا مخصوصا واسه من سخته.توی این مدت هیچ کدومشون مارو پاگشا نکردن....
    خلاصه چندروز پیش باهمسرم داشتیم حرف میزدیم گفت یه روز افطاری بدیم .گفتم کیا رو دعوت کنیم؟ گفت همه رو دیگه(یعنی حدود 30 نفر از فامیل نزدیکشون) ..گفتم: عزیزم ولی واسه چی اول زندگی این مهمونی رو بدیم.حداقل فقط خانواده ی شما و دایی فلان و خاله فلانت که مارو توی عقد دعوت کردن دعوت کنیم....گفت نه همه رو میگیم...
    خیلی دلشوره گرفتم اول زندگی و 30 نفر مهمون .آخه واسه چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    خلاصه نشستیم حساب کردیم دیدم هزینش یخورده زیاد میشه .حالا بحث هزینشم نبود ولی آخه چطور میتونستم از ته دل راضی شم آخه اونا اصلا تا حالا مارو دعوت نکرده بودن....
    خلاصه دلم خیلی گرفته بود.دیروز صبح که اومدم سرکار زنگ مامانم زدم و گفتم پنجشنبه قراره 30 نفر افطار بیان خونمون.چی درست کنم؟؟؟؟ مامانم شکه شده بود.چرا سی نفر؟ شما که هنوز تازه عروس دامادید و هیچکی توقع نداره از شما...و ...
    راستش گریم گرفته بود.هول شدم...ولی خودمو کنترل کردم زنگ همسرم زدم و با آرامش بهش گفتم عزیزم واسه اول زندگی 30 نفر مهمون واسه افطار سخته و من چطوری توی خونه و آشپزخونه کوچیک غذا درست کنم میتونی از بیرون غذا بگیری؟؟؟؟ یا اینکه فعلا این هفته خانوادت بیان افطاری و یه روز دیگه هم دایی و خالت که خونشون بودبمو دعوت میکنیم. اینجوری منم بهتر میتونم پذیرایی کنم وفشار کمتری رومون هست.بقیه هم بعد ماه رمضون اگه شرایط مناسب بود.....خلاصه اول یخورده ناراحت شد.گفت باشه عصری باهم صحبت میکنیم و نهایتا مهمونی 30نفره کنسل شد.راستش وقتی به شوهرم میگفتم رسم و رسوم شما با ما فرق میکنه و توی اقوام ما رسمه عروس دامادو پاگشا کننو .... ناراحت میشدو میگفت : من یک بارم درمورد اقوام تو هیچی نگفتم و....
    آخه دلم گرفته .اگه دلخوریامو به همسرم نگم به کی بگم..؟؟؟؟؟؟؟
    یه خصلتی هم دارم اینه که اگه ناراحتیمو به زبون نیارم خیلی اثرات بدی داره و توی رفتارای دیگم با همسرم تاثیر منفی میذاره........چیکار کنم؟باکی درد دل کنم ............
    البته همسرم میگه هرچی توی دلته به من بگو ولی اونم که تقصیری نداره و همش میگه تو ببخش......

  12. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 16 اردیبهشت 01 [ 17:22]
    تاریخ عضویت
    1390-2-19
    نوشته ها
    238
    امتیاز
    13,943
    سطح
    76
    Points: 13,943, Level: 76
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 107
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    383

    تشکرشده 386 در 151 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: احساس میکنم شاید دوستم ندارن

    سلام
    اول از همه به شما تبریک میگم که زندگی مشترکتون رو شروع کردید
    امیدوارم که در کنار هم خوشبختی رو تجربه کنید سالیان سال در کنار هم خوش باشید
    دوم اینکه یه مقداری طول میکشه که به روحیات و اخلاق همدیگه همچنین رسم و رسوم همدیگه آشنا بشید
    چیز خاصی نیست ولی بعد از یه مدت دستتون میاد که چه کار باید بکنید
    سوم اینکه سعی کنید با همسرتون درددل کنید اما با آداب خاص خودش
    بیان مشکلات میتونه توی حل مشکلات کمک کنه
    و سعی کنید که اینجور مشکلات پیش پا افتاده توی روابط خوبتون تاثیر منفی نذاره
    در آخر باز هم بخاطر زندگی مشترکتون تبریک میگم

  13. کاربر روبرو از پست مفید mta تشکرکرده است .

    mta (چهارشنبه 12 مرداد 90)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. تو سایت همسر یابی اشنا شدیم به دوستم گفته خیلی دوستم داره نمی دونم دوستم داره یا نه
    توسط arshida در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 11
    آخرين نوشته: شنبه 16 دی 96, 21:27
  2. چی کار کنم که شوهرم دوستم داشته باشه
    توسط نازنین 2 در انجمن نامزدی و عقد
    پاسخ ها: 21
    آخرين نوشته: دوشنبه 25 خرداد 94, 10:22
  3. شوهر دوستم فوت کرده...خودکشی...چه کمکی میتونم به دوستم بکنم؟
    توسط یک زن در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: سه شنبه 05 خرداد 94, 16:40
  4. پاسخ ها: 20
    آخرين نوشته: سه شنبه 31 اردیبهشت 92, 09:09
  5. چطور از عشقم دل بکنم ؟ (به خاطر دوستم)
    توسط Hamdardi2 در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 32
    آخرين نوشته: شنبه 04 آذر 91, 13:19

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 13:31 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.