سلام....من با مادرم و خواهرم مشکل دارم....من از خواهرم 1 سال بزرگترم و از بچگی طبق نصیحت خانواده سر من تو کتاب و درس بود ولی خواهرم وقتش و با دوست پسر داشتن پر میکرد تا اینکه من تو شهرمون دانشگاه خوبی قبول شدم ولی خواهرم هیچ جا قبول نشد....مادرم پدرم و مجبور کرد که خواهرم و دانشگاه غیر انتفاعی ثبت نام کنه و خواهرم هم تو یکی از رشته های عالی شروع کرد به تحصیل .....از همون موقع خواهرم نسبت به من رفتارهای ناشایست و بی ادبانه ای و در پیش گرفت و جلوی پدر و مادرم به من توهین میکرد و همیشه میگفت که از من بهتره و تو رشته بهتری درس میخونه....بعد 1 سال خواهرم با پسر پولداری تو دانشکاه اشنا شد و تو سن 19 سالگی با اصرار مادرم و خواهرم عقد کردن....یه مدت که گذشت متوجه طعنه ها و متلک های مادرم شدم که من بی عرضه هستم و خواهرم خیلی زرنگ و تیزه و حتی میگفت خواهرم از من درس خون تره و تو رشته عالی و خوبی داره تحصیل میکنه و من بی عرضه ام و لیاقت ندارم.....بعدا فهمیدم که تو فامیل پشت سر من حرف زده که افسرده شدم و به خواهرم حسودیم میشه و حتی گفته بود که این یکی دخترم خوشگلتره و ازذواج کرده ولی اون یکی قشنگ نیست... در صورتی که اینطور نبوده .....تا اینکه به خاطر فشارهای زیاد تو خونه 2 سال بعد منم با یکی از بچه های فوق لیسانس دانشگاهمون ازدواج کردم....مادرم در مورد ازدواج من هیچ عکس العملی نشون نداد و نه تایید میکرد و نه نفی میکرد و هرچی ازش سوال میکردم میگفت من نمیدونم.... با اینحال من ازدواج کردم ....همسر من به اندازه شوهر خواهرم وضعش در حد عالی نبود ولی در حد متوسط خوب داشت که زندگی بسازه ولی از همون اول مادرم و خواهرم به همسرم بی احترامی میکردن و حتی بعد یه مدتی پدرم هم این رفتار و در پیش گرفت.....مادرم همیشه لباس ها و پول و خونه و ماشین شوهر خواهرم و به رخم میکشه و عذابم میده و همیشه به من میگه هر کسی اندازه لیاقتش ازدواج میکنه پشت همسرم بدگویی میکنه .....خواهرمم ادم بد ذاتی ه و حتی یکبار به دروغ به من گفت که همسرت و با یه زن دست در دست تو خیابون دیدم و مادرم هم بدون هیچ مدرکی شروع کرد از خواهرم طرفداری کردن و جنجالی به پا شد که توش من از پدرم کتک خوردم به خاطر جرو بحث با خواهرم.....بعدا خودم تحقیق کردم و فهمیدم همسرم اون موقع سر کار بوده و همه حرفا دروغ بوده.....مادرم هر کار زشتی که خواهرم میکنه و تایید میکنه و پیش من ازش تعریف میکنه حتی وقتی که خواهرم بدور از چشم همسرش با مردای دیگه تلفتی حرف میزنه و همیشه نجابت و درسخون بودن و زندگی دوست بودن من و عیب میبینه و من و انسان احمق و بدبخت و بد اقبالی میدونه.....بعد از اون ماجراها زیاد حال خوشی ندارم ....مادرم همیشه با خواهرمه و حتی اگه من 6 ماه نرم پیشش سراغی از من نمیگیره...3 ساله ازدواج کردم و مادم فقط 4 بار خونه ام اومده اونم با بابام.....خیلی ناراحتم و واقعا درمونده شدم.....باهاش چندین بار حرف زدم ولی فقط از اون حرفا بعدا بر علیه خودم استفاده میکنه....تمام مشکلات زندگیمو مو به مو کف دست خواهرم میزاره....تازگی ها از خواهرمم متنفر شدم...مادرم همه جا تو فامیل پشت من بدگویی میکنه و تعریف و تمجید خواهرم و میکنه حتی به شوهر خواهرم میگه بچه اول من تویی!!....مادرم و خواهرم من و در حد خودشون نمیبینن و عارشون میاد با من رفت و امد کنن و یواشکی با هم روزگارشون و سپری میکنن ووقتی بهشون میگم چرا به منم نمیگین تا بیام میگن تو نداری خرج کنی به ما حسودیت میشه....درصورتی که منم میتونم تو بیشتر مسایل خرج کنم و فقیر و ندار نیستم...اوایل برام مهم نبود ولی بعد از گذشت 5 سال حساس شدم .....با شوهرم سر پول و وضع مالیمون دعوام میشه و به شوهرم فشار میارم که پولدارتر بشه ولی همسرم تحمل میکنه و گاهی دلداریم میده و میگه حق با منه ولی نمیشه کاریش کرد ....مستاصل شدم ....احساس میکنم من فرزند پدر و مادرم نیستم...خیلی اعتماد به نفسم و از دست دادم...دیگه نمیتونم با مردم اجتماع ارتباط برقرار کنم و با دوستام قطع رابطه کردم از همه بریدم ....خیلی گریه میکنم.....خواهش میکنم راهنماییم کنین
علاقه مندی ها (Bookmarks)