رابطه تیره من و استاد و تمایل به ازدواج با دخترش

[meysamm]

اشنای دیروز نمیتونم قید ریحانو بزنم چون همونیه که همیشه ارزوشو داشتم من خیلی احساساتی نیستم
به مسئله ازدواج هم کاملا عقلانی و منطقی نگاه میکنم ریحان همه معیارای منو داره
من از نزدیک دخترا رو خیلی نمیشناسم ولی از نوع نگاه و نوع حرف زدنشون میتونم بفهمم با من تناسب دارن یا نه
تا حالا بهم خیره نشده نمیدونم میفهمین چی میگم یا نه بهتر از اون پیدا نمیکنم
در مورد اینکه میگین به استاد محبت کنم راستش نمیدونم از کجا شروع کنم
غیر مستقیم اینکارو کنم یا اول باهاش صحبت کنم و بگم مقصر نبودم؟؟

جویا جان اینقدر منو حرص نده حرفتو قبول ندارم سیاستی که میگم با 90 عادل خیلی فرق میکنه !!
دلشکسته ؟؟!! ریحان منو با کی مقایسه میکنی؟؟!!
ما با هم مشکل اعتقادی مذهبی نداریم ریحان فرشته است
(تو تاپیکت حالتو میگیرم )

[جویای نیمه گمشده]

نه نه قاطی نکن.
منظورم اینه که اولش اختلافه بعدش ازدواج...
نه اینکه خدای نکرده بخوام بگم شما با دختره مسئله ای داری.
تازه اونها با هم مسئله داشتن تبدیل به ازدواج شد حالا تو با پدر دختره تازه مسئله هم نداری...
به نظرم حیفه
از دستش نده.
تصورشو بکن الان یکی بگه واسه ریحانه خواستگار اومده
چه حال می شی؟
بجنبببببببببببببببببببببب ببببببببببببببببببببببببب

من که اگه جای تو بودم غرورم رو البته معقولانه زیر پا می ذاشتم.
ببین می ارزه؟
اینطوری که تو میگی من استرس گرفتم.
حیفه پسر
برو جلو
می ری یا گوشتو بگیرم؟

[meysamm]

جویا برو یعنی چی ؟؟ کجا برم ؟؟
بهش بگم دوستش دارم بعد نمیگه بیا خواستگاریم ؟؟
کافیه من کوچکترین چیزی بهش بگم برای اینکه بیشتر در موردم بدونه و چون با پدرش خیلی صمیمیه همه چی رو به استاد میگه ! اونموقع است که باید برم بمیرم

نمیدونم همه چی رو به ریحان بگم اعتمادشو جلب کنم وقتی ازش مطمئن شدم دوتایی با هم پدرشو راضی کنیم
یا نه ریسکش زیاده
ریحان که نمیاد پدرشو ول کنه حرف منو باور کنه ! شاید بهم بدبین شه کلا ازم صرف نظر کنه!

چرا یه راه درست درمون جلو پام نمیذارید هر لحظه ممکنه استاد همه چی رو بفهمه!!

جویا خدا لعنتت نکنه فقط تو دلمو خالی میکنی خواستگار جدیدو کجای دلم بذارم
خدایا راحتم کننننننننننننننننننن

[ashnayedirooz]

اول در مورد:

ریحان منو با کی مقایسه میکنی؟؟!!
ما با هم مشکل اعتقادی مذهبی نداریم ریحان فرشته است 72

ببین دوست عزیز سه ساله دارم مشکل های آدم های مختلف را توی این تالار می خونم و توی تمام این مدت همه طرف خودشون را فرشته می دانستند خود من هم روزگاری که کسی را می خواستم و جواب منفی شنیدم شخص مقابل را فرشته می دیدم بنابراین بگذار دوستانه بهم بگم که این جمله "ریحان من فرشته است" کاملا نشون می ده تو بر خلاف گفته ات که

به مسئله ازدواج هم کاملا عقلانی و منطقی نگاه میکنم

اتفاقا کاملا عاشقانه داری به موضوع نگاه می کنی و کاملا درگیر احساسات شده ای.

دوم این که من خیلی خوب می تونم درک بکنم اون چیزهایی که می گی یعنی چی اگر بهتر از خودت نفهمم!
اما بازم به اون سوالی که ازت کردم فکر کن

سوم:
نه به هیچ وجه مستقیم اقدام نکن برعکس کاملا غیرمستقیم!

توی دانشگاه یه آقا پسری بود پایه ی هرچی تحصنه علیه ما! این آقا پسر هر وقت من را می دید به بسیجی ها فحش می داد تا من ناراحت بشم، یه روز توی تاکسی پولشو حساب کردم ازون به بعد اون رفتارشو ترک کرد.

پیشنهاد من در مورد این استاد برخوردهای مثلا تصادفی و برخوردی احترام آمیز و سلامی گرمه! ایشان حتما در ابتدا برخورد مناسبی نداره و باید خیلی پوست کلفت باشی اما پس از چند بار رفتارش تعدیل می شه و این مقدمه ی اینه که بتونی بیشتر بهش نزدیک بشی
ببین ایشان در ذهن خودش از شما تصویری را ساخته که باید ترک برداره رفتار گرم و صمیمی و احترام باعث می شه تصویر ذهنی اش ترک برداره اون وقته که می تونی ابتدا با نامه ای بهش توضیح بدی و از جانب خودت بابت رفتاری که باهاش شده عذرخواهی کنی و پس از اون هم جایی همدیگر را ببینید و با صحبت از گذشته ی دوستانه روابط را ترمیم کنید.

[meysamm]

اشنای دیروز عزیزم
منظورت اینه که به ریحان چیزی نگم و
عملیات دلجویی از استادو شروع کنم ؟
حتی اگه متوجه اشتباهش درمورد من بشه کی بحث دخترشو مطرح کنم ؟
نگه همه این کارات سر کاری بود تا دخترمو صاحب شی؟!

ریحان احتمالا متوجه نیت قلبی من شده لابد منتظره من یه حرکتی کنم
چی کار کنم که با پدرش راجع به من حرف نزنه؟
خودم صادقانه همه چی رو به استاد بگم شرف داره به اینکه از زبون ریحان بشنوه

میخوام حساب شده عمل کنم نمیخوام ریحانو از دست بدم

ترسم از اینه که دیدش نسبت به من عوض بشه و منو باور نکنه

اشنا کمکم کن

[ashnayedirooz]

خارپشت عزیز چهارسال پیش چند شب مونده بود به عید فطر و دختری که مدت ها بود بهش علاقه داشتم بنا بود روز عید فطر ازش خواستگاری بشه توسط یکی از اقوامشون و موضوع هم جدی بود، اون شب منم اوضاعم مثل تو بود البته با این تفاوت که خانواده ام واقعا با ازدواجم در حالی که هنوز محصل بودم مخالف بودند و من به خاطر خانواده خودم بود که نمی تونستم قدم جلو بگذارم. اون شب وقتی دیگه واقعا کلافه شده بودم به دوست عزیزی که توی دانشگاه می شناختم نامه ای نوشتم و موضوع را براش تشریح کردم این دوستم عزیزم روحانی ای بود که در مسجد دانشگاه سخنرانی می کرد. اون شب خیلی با من صحبت کرد و فردای آن روز هم به دختر خانم زنگ زد و با ایشان صحبت کرد و ...

الان چهار سال از جواب منفی اون دختر خانم می گذره البته اون بنده خدا جواب منفی را فوری نداد و صحبت هایی شد و ...

حالا امشب شرایط تو من را یاد اون زمان می اندازه! مطمئن باش من با احساسی که تجربه می کنی کاملا آشنام و می فهمم هر چقدر هم من بهت بگم که فراموشش کن نمی خوای و نمی تونی

پس بگذار چند تا سوال ازت بپرسم :
بناست عاقلانه انتخاب کنی دیگه؟
خوب شما ایشان را فقط در حد ارتباطی رسمی و در چارچوب خاصی شناخته ای از ایشان حیائی دیده ای که واقعا به دلت نشسته، حجابی دیده ای که همون بوده که می خواستی
نوع نگاهی به زندگی دیده ای که می پسندی
درسته؟
اما واقعا تو معیارهات برای ازدواج به همین ها خلاصه می شه؟
اصلا تا الان تونستی معیارهات را بنویسی؟
آیا بنا نیست بری خواستگاری و سوالاتی بپرسی؟
اگر جوابش به سوالاتت دقیقا متضاد چیزی که می خوای بود چی می شه؟

خارپشت عزیز من اون راهنمائی که می تونم بهت بکنم می کنم اما ازت انتظار دارم به حرف های منم فکر کنی و یه مقدار فکرت را آزاد کنی.
یادت باشه بنا نیست هر خواستگاری ای منجر به ازدواج بشه اگر خواستگار دیگه ای بیاد یه خواستگاری عادیه و هیچ فرصتی از تو سلب نشده و یادت باشه ممکنه تو هم جواب مثبت نشنوی. خیلی اوقات دخترها خیلی عاقلانه تر از اون چه انتظارش را داری تصمیم می گیرند

[meysamm]

اگه دختر همون پدری باشه که 4 سال تموم با وجوداختلافات زیادی که باهاش داشتم عین پدر خودم دوستش داشتم
مطمئن میتونم در کنارش خوشبخت بشم

اشنا همین الان تاپیکاتو خوندم تو که از خودمونی بابا
بگو چی کار کنم ؟؟

[ashnayedirooz]

و اما بعد:
خیر با ریحان خانم چیزی را مطرح نکن و ارتباطت را هم محدود کن! بگذار فکر و ذهنت کمی از او دور بشه تصور اختلاف بین همسر و پدر این قدر تصویر مبهم و ترسناکی از آینده میده که ممکنه باعث بشه ریحان خانم کاملا نظرش منفی بشه.
سعی کن دیواری را که بین شما و پدرشون کشیده شده را محو کنی و ارتباط را عادی کنی.

اون وقت می تونی به صورت رسمی و از طریق خانواده تماس بگیری و خواستگاری را مطرح کنی
در این حالت پدرشون هم فکر نمی کنه که چیزی بین شما و ریحان خانم بوده است یا شما به خاطر ریحان خانم با ایشان ارتباط برقرار کرده اید. بگذارید با مطرح شدن رسمی موضوع از طریق مادرتون با مادرشون موضوع پیگیری بشه
در اون مرحله اگر خواستید با ریحان خانم در مورد اتفاقی که در گذشته بین شما و پدرش رخ داده صحبت کنی و از ایشان بخوای دل پدرش را نرم کنه کار اشتباهی نکرده اید

[فرانک1389]

رابطه ات رو با ریحان خانم کم کن
هیچی هم بهش نگو اما اگه کارش بهت افتاد محترمانه انجام بده(یعنی اینکه یکدفعه 180 درجه تغییر نسیر نده). چون ممکنه از اون دخترهایی باشه که رابطه اش با پدرش خیلی خوبه و در طول روز هر اتفاق کوچیک و بزرگی که بیوفته رو براش تعریف میکنه اونوقت کارت خراب میشه.اما اگه کم کم توجهت رو کم کنی،اگه تا حالا چیزی نگفته باشه فکر نمیکنم چیزی بگه چون گفتن اینکه " به نظر میرسه کسی بهش علاقه منده" معقولانه تره تا گفتن اینکه " فک میکردم کسی بهم علاقه منده اما حالا میدونم نیست(چون توجهت کم شده) "

پس به دلت بگو فعلا از قفسه سینه بیرون نیاد و اتفاق بره یه گوشه از سینه ات بشینه و ساکت باشه تا وقتی که خطر رفع شد"

هرطور شده باید رابه ات با پدرش رو درست کنی.از اونجایی که چند سال رابطه خوبی داشته این با وجود اختلاف نظرها، فکر نمیکنم ته دلش ازت متنفر باشه و اون رفتارش هم اگرچه درست نبوده و لحظه ای که تو رو دیده نتونسته احساساتش رو کنترل کنه اما طبیعی بوده و شاید اگه کس دیگه ای هم بود همین کارو میکرد.
فکر میکنم استادت حالا که مدتی گذشته و آرومتر شده، بدش نیاد اصل ماجرا رو بدونه و شاید فکر میکنه بهتر بود اون روز بهت اجازه میداد از خودت دفاع کنی مثل همیشه! اما خب چون بزرگتره و استاد، غرورش اجازه نمیده اینو به زبان بیاره.
به همون شکلی که آشنای دیروز گفت سعی کن بهش نزدیک بشی و اگه لازم شد خودت رو سر راهش قرار بدی و هر بار با محبت و مودبانه سلام کنی و یه احوال پرسی مختصر حتی اگه جواب سلامت هم نداد ناراحت نشو چون احتمالا نمیخواد کم بیاره و زود ببخشه!

وقتی هم که رابطه تون خوب شد، باز به شکلی که آشنای دیروز گفت برای خواستگاری اقدام کن.

نترس اگه اون دختر خانم قست تو برای ازدواج باشه احدی نمیتونه اونو ازت بگیره حتی اگه روزی چندین خواستگار براش بیاد، مطمئن باش.

[جویای نیمه گمشده]

به نظر من اصلا به ایشون چیزی نگید و فقط سعی کن کم کم و یا حتی با واسطه رابطه ات را با استادت بهتر کنی.
مطمئن باش استاد چون باهات بوده الان یه ذره دیدش مثبت نیست ولی شناخت روی تو داره...
من اگه جای تو باشم، با احساسات دختره بازی نمی کنم و رابطه ام را با باباش درست می کنم و خیلی سنگین می رم خواستگاری. و نتیجه رو هم بخدا واگذار می کنم.
دعا قدرت دارد، از قدرتش غافل مباش