به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 19
  1. #1
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 28 آذر 99 [ 01:10]
    تاریخ عضویت
    1387-2-31
    نوشته ها
    1,208
    امتیاز
    22,636
    سطح
    93
    Points: 22,636, Level: 93
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 714
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteranSocial10000 Experience Points
    تشکرها
    6,336

    تشکرشده 3,618 در 912 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    142
    Array

    چه جوری میتونم آرومش کنم؟

    با سلام و عرض تبریک سال نو به همه ی دوستای خوبم
    راستش چند وقتی بود که مدیریت زندگیم رو به عهده گرفته بودم و تا حدود خیلی خوبی تونسته بودم که بفهمم کجای زندگی هستم و وظیفه ام چیه و چه اتفاقاتی توی زندگیم میافته!
    خدا رو شکر همه چیز خوب و عالی سپری میشد و الان احساس می کنم نسبت به قبل زندگی زیباتر و آروم تر و عاشقانه تر و با احترام تری رو دارم و البته که وضعیت زندگیم روز به روز رو به پیشرفته!
    توی تمام سال 89 تنها مساله ای که بین من و همسرم یه جورایی حل نشده مونده بود موضوع خونه بود. همسر من فرزند بزرگ خانواده و تک پسره و دو تا خواهر کوچیک تر از خودش داره که هر دو ازدواج کردن! راستش یه خواهرش تهرانه و یه خواهرش هم که توی شهر خودمونه؛ هفته ای بیشتر از یه بار خونه ی مادرش نمی یاد، من و همسرم طبقه ی پایین مادرشوهرم اینها می شینیم و همیشه ازش می خواستم که یه خونه ی کوچیکتر بگیریم و حتی شده نزدیک مادرشوهرم اینها باشیم؛ مستقل باشیم، و این موضوع توی همه ی این یکسال بین من و همسرم وجود داشت که بالاخره چه کار کنیم!
    تا اینکه هفته ی پیش طی یه حادثه ما پدرشوهرم رو از دست دادیم و توی تمام این چند روزه ما توی مراسم خاکسپاری و خلاصه اتفاقات بعد از اون بودیم. تا اون جایی که می تونستم توی این چند وقت کمک کردم و چون همسرم اون لحظه ی مرگ پدرش، در کنارش بوده و دیده که چه جور این اتفاق افتاده یه جورایی ترسیده و کلا میگه که هر وقت چشمامو می بندم اون صحنه میاد توی ذهنم و اصلا نمی تونم اون رو فراموش کنم!
    توی تمام این 6 روز ما دائما بالا بودیم و شب هم پیش مادرشوهرم خوابیدیم، البته به همراه دو تا دختراش!
    چند تا مساله برام الان پیش اومده، می خواستم راجع به این موضوع از شما عزیزان کمک بخوام.
    1. توی این شرایط پیش اومده بهترین راهکار برای اینکه همسرم رو بتونم آرومش کنم چیه؟ اینکه چه رفتاری از من باعث میشه که فکر کنه من کنارش هستم و شریک غمش هستم چیه؟
    2. خانواده ی پدریه چند ساعت قبل از این اتفاق راه افتاده بودن و رفته بودند مسافرت؛ روز حادثه بعد از اینکه بهشون خبر دادن؛ می تونستند برگردند و حتی فردای اون روز هم می تونستند بیان و توی مراسم عزاداری و ختم باشند؛ اما این کار رو نکردند! در صورتی که تمام دوستان همسرم و حتی فامیل های دور و نزدیکشون از شهرهای خیلی دورتر تا خبر رو شنیده بودند؛ خودشون رو رسونده بودند که حداقل توی مراسمش باشن، اما خانواده ی من این کار رو نکردند و تقریبا 5 روز بعد از اون موندن و به سفرشون ادامه دادن و بعد اومدن! این در صورتی هست که همین یک ماه پیش؛ همسر من به عنوان کادوی عید مادرم رو سفر مشهد ثبت نام کرده بود و کلا ارادت خاصی نسبت به مادرم داشت؛ توی این سفر دو تا خواهرام هم به همراه همسرشون بودن که البته هیچ کدومشون برنگشتن که بخوان به مراسم برسن! حالا که این اتفاق افتاده و همسر من این ناراحتیش هم به ناراحتی قبلیش اضافه شده و من خوب احساس می کنم که حتی وقتی چند دقیقه پیش هم قرار می گیریم شروع میکنه به گلگی کردن از خانواده ام و یا حتی اطرز نگاه کردنش و خشمش رو نسبت به خودم احساس می کنم؛ می خوام در این زمینه هم کمکم کنید!
    و موضوع سوم که فکر می کنم بهتر باشه که صبر کنم تا بعد از اینکه راهکار مناسب در مورد این موضوعات رو پیدا کردم مطرح کنم.
    بازم ممنون

  2. 4 کاربر از پست مفید del تشکرکرده اند .

    del (دوشنبه 15 فروردین 90)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 18 اردیبهشت 92 [ 16:23]
    تاریخ عضویت
    1389-4-01
    نوشته ها
    697
    امتیاز
    4,956
    سطح
    45
    Points: 4,956, Level: 45
    Level completed: 3%, Points required for next Level: 194
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    2,162

    تشکرشده 2,174 در 573 پست

    Rep Power
    83
    Array

    RE: چه جوری میتونم آرومش کنم؟

    سلام دل عزیز
    تسلیت می گم انشاءا.. خدا رحمتشان کند و غم اخرتون باشه.
    البته باید بزرگای تالار شما عزیزو راهنمای کنند اما جسارتا چیزایی که به ذهنم می رسه رو می نویسم برات.
    در مورد سوال 1:
    در کنارش باش . سعی نکن با حرفات ارومش کنی چون غم از دست دادن پدر سخته او باید خودش با موضوع کنار بیاد . بهش این فرصت و بده تا هر وقت خواست تنها باشه هر وقت خواست گریه کنه هر وقت خواست بره بالا و در کنار مادرش باشه . و هر وقت خواست با شما حرف بزنه.
    می دونم شما به حمایت همسرت نیاز داری ولی موقتا باید سرت و گرم کنی.
    چون قطعا همسرت بعد از این اتفاق هم کمی خودش و باخته هم هنوز درگیر خاطرات و صحنه فوت و ... هست و هم از طرف دیگر ممکنه کمی رو مادرش حساس بشه و نگران که نکنه اونو از دست بده. شاید لازم باشه فعلا در مورد خونه هم دست نگه داری. البته من کاملا درک می کنم چقدر سخته اما چاره ای نیست.
    همه چیز دست به دست هم داده که فعلا شما اونجا بشینید. تک پسری شوهرتون و از دست دادن تکیه گاه مادرشوهر مورد هایی هست که همسرتون و پابند در اون خونه می کنه.
    پس سکوت شما بهترین ارام کننده همسرتون هست. سعی کنید بهترین رفتار و داشته باشید تا در سالهای اینده همسرتون از این روزها و از همراه بودت شما به نیکی یاد کنه.
    در مورد سوال 2:
    بهتره هر وقت که شوهرتون گلگی کرد و ناراحتیش و در مورد کار خانوادتون گفت شما هم ابراز ناراحتی کنید , دفاع نکنید. و به همسرتون تاکید کنید که در اولین فرصت با خانواده صحبت خواهم کرد و دلیل کارشون و می پرسم.
    در واقع هم از شوهرتون حمایت کردید و هم ارومش کردید.
    و واقعا در فرصتی با ارامش و بدون ایجاد تنش از خانوادتون دلیل کارشون و بپرسد شاید واقعا مشکلی پیش اومده بوده. و اگر مشکلی نبود بهشون گوشزد کن که چقدر شوهرت ناراحته و در این لحظات سخت به حمایت انها نیاز داشته.
    موفق باشید

  4. 7 کاربر از پست مفید sisili تشکرکرده اند .

    sisili (دوشنبه 15 فروردین 90)

  5. #3
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 خرداد 02 [ 12:14]
    تاریخ عضویت
    1388-7-01
    محل سکونت
    همین حوالی
    نوشته ها
    2,572
    امتیاز
    64,442
    سطح
    100
    Points: 64,442, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocialRecommendation Second ClassTagger First Class50000 Experience Points
    تشکرها
    13,197

    تشکرشده 14,121 در 2,560 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    305
    Array

    RE: چه جوری میتونم آرومش کنم؟

    فوت پدرشوهرتون رو تسلیت می گویم و از خداوند برای شما صبر می خواهم

    ضمن اینکه باید آرامشی را که با زحمت در طول سال 89 بدست آورده ای حفظ کنی می بایست بر آن نیز بیفزایی و با سعه صدر بیشتری راه را بپیمایی
    دل عزیز خدا داره از تو یه چهره زیبا میسازه و بدون همه اینها می گذرند اما این تو هستی که در این دوران آب دیده تر میشی و راسخ تر در ادامه راه
    اینها رو گفتم که اگه دلخوری ، گله ای ، ناراحتی پیش اومد
    نگران نشی و به نوعی خودت را برای مقابله با اتفاقهایی که میفته و حرفهایی که می شنوی آماده کنی
    جوری که همگی را با آرامش پشت سر بگذاری

    بخشی از راهنمایی که سیسیلی عزیز بهت داده از نظر من بهتره این جوری باشه

    در مورد کار خانوادتون گفت شما هم ابراز ناراحتی کنید

    ابراز ناراحتی نکن بلکه همدردی و هم حسی کن


    زیرا اگر شما هم از خانواده ات در نزد شوهرت گله کنی راه را برای دیگر سخنها برای شوهرت باز کرده ای (دقت کن نه تایید کنی و نه محکوم )
    ضمن اینکه همونطور که سیسیلی عزیز گفت دفاع نکن

  6. 6 کاربر از پست مفید بالهای صداقت تشکرکرده اند .

    بالهای صداقت (دوشنبه 15 فروردین 90)

  7. #4
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 28 آذر 99 [ 01:10]
    تاریخ عضویت
    1387-2-31
    نوشته ها
    1,208
    امتیاز
    22,636
    سطح
    93
    Points: 22,636, Level: 93
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 714
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteranSocial10000 Experience Points
    تشکرها
    6,336

    تشکرشده 3,618 در 912 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    142
    Array

    RE: چه جوری میتونم آرومش کنم؟

    دوستان خوبم از راهنمایی های شما ممنونم.
    راستش تمام دیروز رو داشتم به حرفهای شما فکر می کردم و تنها به یک نتیجه رسیدم, اینکه همسرم رو رها کنم![color=#C71585]
    دیروز وقتی همسرم اومده بود سر کار دنبالم؛ وقتی بعد از چندین بار تماس که زود بیا خونه مهمون داریم به این نتیجه رسیدم که باید شروع کنم به تمرین!
    به رها کردن!
    می خوام فعلا روی این مساله کار کنم.

  8. #5
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 28 آذر 99 [ 01:10]
    تاریخ عضویت
    1387-2-31
    نوشته ها
    1,208
    امتیاز
    22,636
    سطح
    93
    Points: 22,636, Level: 93
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 714
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteranSocial10000 Experience Points
    تشکرها
    6,336

    تشکرشده 3,618 در 912 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    142
    Array

    RE: چه جوری میتونم آرومش کنم؟

    راستش می خوام از رها کردن برام بنویسید!

  9. #6
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    یکشنبه 18 مرداد 94 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1387-6-12
    محل سکونت
    همدردی
    نوشته ها
    2,295
    امتیاز
    31,060
    سطح
    100
    Points: 31,060, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    11,614

    تشکرشده 12,542 در 2,269 پست

    Rep Power
    256
    Array

    RE: چه جوری میتونم آرومش کنم؟

    دل عزیز

    بهترین کار برای آروم کردن همسرت اینه که خودتون آرامش داشته باشید. اگه از چیزی ناراحت میشید سعی کنید به روش نیارید تا یه فرصت دیگه. و اگه او از موضوعی ناراحته و به زبون میاره شنونده خوبی باشید. نه تائید و نه رد کنید نظر اونو.

    این کاری که میخواید انجام بدید در واقع تو مقوله فداکاریه .اما اغلب زندگیها به گذشت بیشتر نیاز داره تا فداکاری.

    ببینید الان چی دوست داره همونو انجام بده ، اگه دوس داره یه مدتی شبها مادرش رو تنها نذاره شما هم همراهی کن. (البته زیاده روی هم خوب نیست)
    بمرور و با گذشت زمان ایشون هم آرامش لازمه رو بدست میاره و زندگی به روال عادیش برمیگرده، بعدها شما هم از اینکه دراین مقطع حساس زندگی با همسرتون همراهی کردید احساس خوبی خواهید داشت

    اگه رها کردن بمعنای کم محلی و یا بی محلی باشه ، بنده توصیه می کنم اینکارو انجام ندید.
    .

  10. 3 کاربر از پست مفید baby تشکرکرده اند .

    baby (چهارشنبه 17 فروردین 90)

  11. #7
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 28 آذر 99 [ 01:10]
    تاریخ عضویت
    1387-2-31
    نوشته ها
    1,208
    امتیاز
    22,636
    سطح
    93
    Points: 22,636, Level: 93
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 714
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteranSocial10000 Experience Points
    تشکرها
    6,336

    تشکرشده 3,618 در 912 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    142
    Array

    RE: چه جوری میتونم آرومش کنم؟

    بی بی عزیز؛ ممنونم از محبتی که در حقم داشتید و راهنمایی ای که کردید!
    راستش منظور من از رها کردن اصلا به معنی بی محلی کردن نیست؛ به معنی اینکه رها کنم تا هر کاری رو که دوست داره و بهش آرامش میده رو انجام بده! و این کار برام فوق العاده سخته! فوق العاده و من دارم تمرین می کنم و دوست دارم این رها کردن رو از روی عشق انجام بدم؛ نه از روی اجبار!
    ما تا امروز 9 روزه که پدرشوهرم رو از دست دادیم و فقط یک شب رو توی خونه ی خودمون بودیم؛ اون هم به خواست مهمونهایی که اومده بودند و البته درک می کردند که چند وقتی هست که ما دور از هم خوابیدیم. توی تموم این مدت در کنارش نشستم و به حرفاش گوش کردم، کنارش خوابیدم اما با فاصله ای که رعایت کردم و صد البته که برام سخت بوده!
    با تمام توانم دارم از مهمونهاشون پذیرایی می کنم و البته خیلی هم خسته شدم.
    من فکر می کنم که همسر من می خواد تا روز چهلم پدرش بالا بخوابیم؛ در همین وضعیت و این برای من سخت و خسته کننده است! احساس می کنم یه جورایی خسته شدم از بس ظرف شستم و چایی آوردم و به حرفهایی مادرشوهر و شوهرم گوش کردم که این رو بیار؛ اونو ببر! البته خوب می فهمم که شوهرم در عین عزاداری حواسش به من هست و از من از این بابت که ناراحتی ندارم خیالش راحته! و اگر مقداری ناراحتی کنم که دوست ندارم که این کار رو انجام بدم؛ سریعا متوجهه ام میشه! اما؛ هم دلم می خواد کنارم باشه، و هم دوست دارم که رهاش کنم به حال خودش که این روزها رو اون جوری که دوست داره بگذرونه!
    موضوع خونه هم که دیگه فکر می کنم اصلا نباید بهش فکر کنم.
    و موضوع خانواده ام؛ با هم حسی و همدردی با همسرم خوشبختانه موضوع فعلا حل شده!

  12. 2 کاربر از پست مفید del تشکرکرده اند .

    del (چهارشنبه 17 فروردین 90)

  13. #8
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 23 آذر 91 [ 09:19]
    تاریخ عضویت
    1387-10-07
    نوشته ها
    4,074
    امتیاز
    23,640
    سطح
    94
    Points: 23,640, Level: 94
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 710
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    16,488

    تشکرشده 16,567 در 3,447 پست

    Rep Power
    425
    Array

    RE: چه جوری میتونم آرومش کنم؟

    سلام دل عزيز

    متاسفم از آنچه اتفاق افتاده .

    به همسرت عزيز م فرصت بده . اجازه بده خودش را در شرايط فعلي پيدا كند . تصميم بگير تا مدتي بدون توقع و چشمداشت باشي . به خودت بگو " اين نيز بگذرد " به همسرت محبت كن . شايد اين لحظات بيشترين زماني است كه همسران به وجود هم نياز دارند .

    حساب و كتاب چايي هايي كه ميريزي را نداشته باش . همينطور حساب و كتاب بشقابهايي را كه مي شوري . گاهي كه ناراحت مي شوي و خسته مي شوي به خودت انگيزه ي مهر و عشق همسرت را بده .



    از محبت كردن به همسرت كوتاهي نكن . حتي به قيمت اينكه اگر دلت خواست شب بالاي سرش بروي و از او سئوال كني كه به چيزي احتياج دارد يا خير و يا حتي بگويي دلم برات تنگ شده بود و دلم خواست كه بيام پيشت و تو رو تنها ببينم و .... اين روزها مي گذرد . اما اعتماد شما به هم در لحظات بحران بيشتر مي شود .

    اگر همسرت و مادر ايشون در اين شرايط مديريت اوضاع را به شما سپرده اند و روي تو به عنوان يك بازوي اصلي حساب مي كنند واقعا باعث افتخار است . مطمئن باش اين كار از يك اعتماد زياد سرچشمه مي گيرد و بعد از طي اين روزهاي سخت حتما شرايط بهتر مي شود و تو با سربلندي از اين امتحان عبور كرده اي .

    موفق باشي .

  14. 3 کاربر از پست مفید ani تشکرکرده اند .

    ani (چهارشنبه 17 فروردین 90)

  15. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 22 دی 92 [ 09:56]
    تاریخ عضویت
    1389-1-24
    نوشته ها
    191
    امتیاز
    3,121
    سطح
    34
    Points: 3,121, Level: 34
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 79
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    445

    تشکرشده 379 در 146 پست

    Rep Power
    0
    Array

    Exclamation RE: چه جوری میتونم آرومش کنم؟

    سلام دل عزیز
    فوت ایشون رو بهتون تسلیت می گویم . حقیقتش من هم اومده بودم که نظرم رو بگویم ولی بزرگواران نظرات ارزنده شون رو دادند و من نیز استفاده کردم. امیدوارم که شما هم سربلند از این امتحان بیرون بیایی و بتوانید این بحران رو توی زندگیتون به خوبی سپری کنید. البته که شوهرتون در این روزها به حمایت شما نیاز دارند و بعدا که در ذهنشون مرور می کنند حتما به شما به عنوان حامی زندگیشون افتخار می کنند. موفق باشید.

  16. 2 کاربر از پست مفید mamosh تشکرکرده اند .

    mamosh (چهارشنبه 17 فروردین 90)

  17. #10
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 28 آذر 99 [ 01:10]
    تاریخ عضویت
    1387-2-31
    نوشته ها
    1,208
    امتیاز
    22,636
    سطح
    93
    Points: 22,636, Level: 93
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 714
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteranSocial10000 Experience Points
    تشکرها
    6,336

    تشکرشده 3,618 در 912 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    142
    Array

    RE: چه جوری میتونم آرومش کنم؟

    بچه ها سلام؛ راستش اصلا حالم خوب نیست؛ طی دیروز و امروز اصلا نتونستم مدیریت اوضاع رو به عهده بگیرم و احساس می کنم رفتارهای دیروز و امروزم باعث شد که همسرم در این شرایط بحرانی احساس تنهایی بیشتری بکنه و بارها بهم بگه که من هیچ وقت اون روزی رو که آقا مرد رو و همین طور امروز رو فراموش نمی کنم.
    نمی دونم چه کار باید بکنم! احساس می کنم خسته شدم؛ خسته شدم بس که نازش رو کشیدم و ازش بی توجهی دیدم. فکر می کنم دیگه نمی تونم بی توجهیهاش رو تحمل کنم و ازش خواستم که بهم توجه کنه!
    گفت دست بردار از این رفتارهای بچه گانه توی این شرایط! من اصلا حال خودم رو نمی فهمم چه برسه به حال تو! اصلا خستگیهام رو درک نمی کنه و بهم میگه که می خوای بکن؛ می خوای نکن! اصلا هر کاری که دوست داری رو انجام بده! می خوای برو؛ می خوای بمون! تنهام بذار!
    امروز بعد از مدتها اون قدر سرم داد زد که فکرش رو هم نمی کردم؛ داد می زد که بابام مرده! درکم کن! بفهم که بابام جلوی چشمام جون داده؛ اون قدر داد و بیداد می کرد که نتونستم تحمل کنم و من هم داد زدم. چند دقیقه ای نگذشت که دیدم رفت و از مغازه سیگار گرفته و اومد برای اولین بار توی عمرش سیگار گرفت دستش و گفت که می خوام سیگار بکشم؛ بلکه آرومتر بشم؛ نتونستم تحمل کنم و گفتم حالا که میگی برو؛ پس من هم میرم؛ این فقط ظاهر عملم بود در صورتی که توی قلبم حتی لحظه ای هم نمی خوام ازش جدا شم. باز هم داد و بیداد و آخرش هم گریه بود! فقط گریه! و من انگار نیمه ای از قلبم رو داشتم از دست می دادم وقتی داشت گریه می کرد؛ اشکاش قلبم رو به درد مییاره؛ نمی تونم تحمل کنم که چه جوری جلوی چشمام اشک می ریخت و از باباش می گفت؛ اینکه چه خاطراتی باهاش داشته و الان هرجا که میره یاد باباش می افته!
    هر دومون گریه کردیم و من اشکاش رو پاک کردم؛ اما همسرم حالش خیلی بده! بهم میگه تنهام بذار؛ با من حرف نزن؛ بذار توی حال خودم باشم!
    فکر می کنم نمی تونم؛ نمی تونم بیشتر از این درکش کنم؛ نمی تونم ببینم همه ی آرزوهام داره از بین میره! من 3 سال صبر کردم و با عشق در کنار همسرم قناعت کردم که توی 6 ماه اول امسال یه خونه بگیریم و مستقل شیم؛ اما حالا حتی نمی تونم به فروش این خونه فکر هم بکنم؛ ناشکر نیستم اما خونه ی ما تقریبا منطقه ی پایین شهر میشه که از لحاظ فرهنگی سطح پایینی داره اما از لحاظ نوع دوستی و از این جور حرفها همسایه ها و مردم خوبی داره؛ توی تموم مراسمات همسایه ها شریک بودن و حتی ذره ای نمی گذارند که مادرشوهرم احساس تنهایی کنه! حتی یکیشون گفته که من چند تا دختر دارم، یکیش رو می ذارم هر شب بیاد پیشت بمونه! و مادرشوهرم مطمئنا هیچ وقت راضی نمیشه که ما این خونه رو بفروشیم؛ همسرم هم هیچ وقته دیگه حتی محاله که بخواد از مادرش جدا شه!
    نمی دونم عشق و محبتم نسبت به همسرم از یه طرف؛ آرزوها و آمالی که داشتم از یه طرف!
    نمی دونم باید چه جوری نگاه کنم که مسائل رو از اینی که هست زیباتر ببینم!
    لطفا راهنماییم کنید!


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. نمیتونم از حق خودم دفاع کنم.
    توسط Pooh در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: چهارشنبه 13 خرداد 94, 00:32
  2. چه طوری میتونم بخشی از حافظه مو پاک کنم
    توسط ribbon در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 19
    آخرين نوشته: چهارشنبه 03 مهر 92, 17:59
  3. نه میتونم ادامه بدم نه جدا بشم
    توسط sheidajojo در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: چهارشنبه 16 مرداد 92, 10:57
  4. با خانواده افسرده ام چه کار میتونم کنم؟
    توسط pardis 1995 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: شنبه 15 مهر 91, 05:48
  5. هرچی به شوهرم میگم میگه نمیتونم!خوب منم نمیتونم چیکار کنیم؟؟؟؟؟؟
    توسط matra در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 19
    آخرين نوشته: شنبه 29 بهمن 90, 22:27

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 21:44 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.