به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 41

موضوع: دختر مهربون

  1. #1
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 فروردین 93 [ 12:48]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    نوشته ها
    1,249
    امتیاز
    16,138
    سطح
    81
    Points: 16,138, Level: 81
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 212
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    8,122

    تشکرشده 8,124 در 1,482 پست

    حالت من
    Vaaaaay
    Rep Power
    141
    Array

    دختر مهربون

    سلام دوباره:

    دیدم تاپیک فیلو سارا که بی صبرانه منتظرم بیان و از نگرانی رهامون کنن با تاپیک دختر مهربون داره قاطی میشه ...این تاپیکو می زنم تا دختر مهربون بدونه تنها نیست و همه ما منتظریم حرف های زیباشو بشنویم و اگر بتونیم کمک کنیم.

    نقل قول نوشته اصلی توسط دختر مهربون
    منم وقتی به هم میریزم. . .
    وقتی خودم رو تنها و بی کس میبینم. . .
    فقط فکر مرگه که آرومم میکنه. . .
    فقط مرگ. . .
    نقل قول نوشته اصلی توسط arix

    دختر مهربون ، فیلوسارا چرا ؟

    خب تاپیک برای فیلو سارا بود ولی فعلا که نیستن به نظرم خیلی خوب می شود اگر "دختر مهربون" عزیز بیایند و صحبت های مدیر همدردی را ادامه دهند




    نقل قول نوشته اصلی توسط دختر مهربون
    ببخشید اگه اومدم اینجاو توی تاپیک ایشون دارم نظر میدم.
    خدایی که من ازش یه عالمه صفتای خوب شنیدم، راضی نیست بنده هاش زجر بکشن.
    اون داره هر روز زجر کشیدنای منو میبینه و به روی خودش نمیاره. دیشب هزار بار ازش خواستم که . . .

    اگه تا الان موندم فقط بخاطر حروم بودنش بوده. وگرنه خیلی وقت پیش رفته بودم. . .

    بهش قول داده بودم حرفامو فقط به خودش بگم
    شکایتامو پیش خودش ببرم. . .
    اما وقتی جوابی بهم نمیده . . .
    نقل قول نوشته اصلی توسط مدیرهمدردی
    با سلام
    يه كمي داره موضوع اين دو عزيز با هم مختلط ميشه.
    تصور مي كنم اگر دو تاپيك جداگانه داشته باشيم بهتر مي توانيم توجه خود را روي صاحبان تاپيك تمركز دهيم.

    خواهش مي كنم در ايجاد تاپيك جديدي اقدام شود تا پيگيري كنيم.
    دختر مهربون ما همه منتظریم عزیزم...

  2. 16 کاربر از پست مفید سارا بانو تشکرکرده اند .

    سارا بانو (دوشنبه 21 فروردین 91)

  3. #2
    ((( مشاور خانواده )))

    آخرین بازدید
    دیروز [ 14:19]
    تاریخ عضویت
    1386-6-25
    نوشته ها
    9,439
    امتیاز
    288,087
    سطح
    100
    Points: 288,087, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.4%
    دستاوردها:
    VeteranCreated Blog entryTagger First ClassSocial50000 Experience Points
    نوشته های وبلاگ
    7
    تشکرها
    23,614

    تشکرشده 37,113 در 7,018 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array

    RE: دختر مهربون

    سلام
    تشكر مي كنم از سارا بانو

    ما هم منتظر دختر مهربون در اين تاپيك هستيم. كجايي ؟!

  4. 6 کاربر از پست مفید مدیرهمدردی تشکرکرده اند .

    مدیرهمدردی (سه شنبه 26 بهمن 89)

  5. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 04 بهمن 91 [ 14:15]
    تاریخ عضویت
    1389-9-28
    نوشته ها
    662
    امتیاز
    4,847
    سطح
    44
    Points: 4,847, Level: 44
    Level completed: 49%, Points required for next Level: 103
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    1,967

    تشکرشده 1,971 در 570 پست

    Rep Power
    80
    Array

    RE: دختر مهربون

    یه دختر مهربون حتما مهربونه که این اسمو روش گذاشتن ، واسه همین زود میاد و با همدردهاش صحبت میکنه، در ضمن یه دختر مهربون میدونه که خدا از اون مهربونتره !.

  6. 7 کاربر از پست مفید فرانک1389 تشکرکرده اند .

    فرانک1389 (سه شنبه 26 بهمن 89)

  7. #4
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 08 تیر 98 [ 05:40]
    تاریخ عضویت
    1389-9-30
    نوشته ها
    1,362
    امتیاز
    19,687
    سطح
    88
    Points: 19,687, Level: 88
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 163
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger Second Class1000 Experience PointsVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    7,910

    تشکرشده 7,657 در 1,487 پست

    Rep Power
    151
    Array

    RE: دختر مهربون

    سلام.
    سارا بانوی عزیز خیلی ممنون که انقدر مهربونی.
    از بقیه ی بچه ها هم ممنونم.
    من اینجا و اینجا یه خورده صحبت کرده بودم.
    دیروز، یعنی دوشنبه رفتم سراغ مشاور سابقم. هرچند مشاوره رو کنار گذاشته بودن ولی به اصرار من قبول کردن که یه جایی همدیگه رو ببینیم. همه حالتای روحیم رو براشون توضیح دادم. یعنی نوشته هام رو بهشون دادم. حدود 1 ساعت با هم حرف زدیم. به یه نتیجه هایی رسیدیم. ولی گفت که بازم باید بیای پیشم. گفته بودم که حرف زدن از خودم برام خیلی سخته. اون نوشته ها رو که خوندن، گفتن"خیلی خوشحالم که بالاخره حرفت رو بهم زدی"
    من کسی رو ندارم. نه که نداشته باشم. حامی روحی ندارم. ولی خدا رو شکر هم پدر دارم هم مادر هم خانواده ای که هرچند فقط از بیرون خیلی آروم و خوب و حسرت بر انگیزه.خدا رو بخاطر همه اینا و همه نعمتایی که داده و من نمیبینم و حتی اگه بخوام بشمرم نمیتونم، شکر میکنم. اما انگار مهم ترین چیزی که هر وجودِ انسانی بهش نیاز داره رو خدا یادش رفته به من بده.
    من از شما دوستای گل عذر میخوام که بعضی وقتا یه حرفایی زدم که. . .
    ولی توی شرایطی که خودم رو تنها میبینم، . . . خیلی شرایط سختیه. امیدوارم شماها هیچ وقت یه همچین حسی رو تجربه نکنید. تنهایی ای که توی اون سرما تمام وجودتون رو میگیره. همراه زمینی و خاکی ای برای خودتون نمیبینید و خدای مهربونتون هم به جرم بنده بد بودن، پشتتون رو خالی کرده باشه. توی این موقعیته که فقط فکر مرگ آرومم میکنه. مرگی که منو رها میکنه از همه ای وابستگی ها و این نیازا.

  8. 7 کاربر از پست مفید دختر مهربون تشکرکرده اند .

    دختر مهربون (سه شنبه 26 بهمن 89)

  9. #5
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 08 تیر 98 [ 05:40]
    تاریخ عضویت
    1389-9-30
    نوشته ها
    1,362
    امتیاز
    19,687
    سطح
    88
    Points: 19,687, Level: 88
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 163
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger Second Class1000 Experience PointsVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    7,910

    تشکرشده 7,657 در 1,487 پست

    Rep Power
    151
    Array

    RE: دختر مهربون

    سلام دوستای خوبم.
    میشه لطفا توی این زمینه کمکم کنید:
    نمیدونم تا وقتی دوباره جور بشه و برم پیش مشاورم چی کار باید بکنم. اوضاعم اصلا تعریفی نداره. ایشون سرشون شلوغه. خیلی معلوم نیس دیدار بعدیمون کی باشه. با حرفاشون خیلی آروم شدم اما . . .
    میشه کمکم کنید تا تحملم زیاد بشه؟
    ممنونم از همتون.

  10. کاربر روبرو از پست مفید دختر مهربون تشکرکرده است .

    دختر مهربون (جمعه 29 بهمن 89)

  11. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 13 بهمن 91 [ 23:57]
    تاریخ عضویت
    1387-2-21
    نوشته ها
    582
    امتیاز
    6,583
    سطح
    53
    Points: 6,583, Level: 53
    Level completed: 17%, Points required for next Level: 167
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    564

    تشکرشده 574 در 212 پست

    Rep Power
    75
    Array

    RE: دختر مهربون

    سلام دختر مهربون عزيز!
    منم به درد كم تحملي مدتهاست كه دچار م!مطلبتو راستش رو بخواي نخوندم ولي براي كم تحمليتون!
    فكر شو نكن مشكلي كه تو بزرگش ميبيني در ابعاد دنيا بسيار كوچيكه پس اگه حتي به طور موقتي به فراموشي بسپاري يا بهش كم توجهي كني هيچ اتفاق خاصي نمي افته!
    وتوكل به خدا تو بحران ياد گرفتنش سخته ولي راهيه بس عجيب !خدا به همه مون توفيقشو بده!
    موفق باشي!

  12. 2 کاربر از پست مفید niloofar 25 تشکرکرده اند .

    niloofar 25 (پنجشنبه 04 اسفند 90)

  13. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 01 شهریور 90 [ 08:34]
    تاریخ عضویت
    1389-10-14
    نوشته ها
    111
    امتیاز
    1,943
    سطح
    26
    Points: 1,943, Level: 26
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 57
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    327

    تشکرشده 323 در 104 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: دختر مهربون

    اول این که خدا پشت هیچ بنده ای را خالی نکرده و نمی کنه خودش گفته اگه بندگان من می دونستند چقدر بهشون مشتاقم از شوق وصل من جان می سپردند. قصه کوزه های حضرت نوح را شنیدین؟ کوزه هایی که به حضرت نوح دستور می ده بسازتشون بعد دستور می ده بشکندشون. حضرت نوح دلیلشو می پرسه می گه تو کوزه هایی را که ساختی سختته بشکنی چطور انتظار داری من بنده هام را عذاب کنم؟

    قصه بد بودن و خوب بودن قصه این نیست که خدا از من و شما دور می شه قصه اینه که سیاهی و سفیدی، نور و تاریکی نمی تونند با هم جمع شن. هر چقدر تاریکی را بیشتر به دلمون دعوت می کنیم نور کمتر می شه چیز عجیبیه ؟ برعکسش چی ؟ وقتی دل پر از چیزهای بی خود می شه جایی واسه خدا نمی مونه حالا ما نارحتیم که خدا تو دلمون نیست اما دلمونو خالی کنیم خدا جایی نرفته !
    پس چرا عذاب می کنه ؟ چرا امتحان میکنه ؟ چرا ...
    نمی دونم تا الان تدریس کردین ؟ من وقتی توی دانشگاه تدریس می کردم (حالا استاد دانشگاه نبودما اما برخی کلاس ها را برگزار می کردم) وقتی کسی چیزی می پرسید یا چیزی را می خواستم به بچه ها یاد بدم سعی می کردم براشون ایجاد سوال کنم یا تهدید و تشویقشون کنم که برن یه موضوع را در موردش تحقیق کنند. استدلالم این بود که اگر چیزی را خودشون یاد بگیرند هم براشون ماندگارتره هم بهتر یاد می گیرند و هم ارزشش را می فهمند من فقط راهنمایی می کردم که چه چیزهایی باید یاد گرفته بشه خوب حالا اگه کسی تنبلی کرد یه ابزار تهدید هم گذاشتند به نام نمره که اگه کسی کار نکرد خوب ازش استفاده کنی حالا اگه کسی کار نکرد و نمره گرفت اونی که کار کرده و نمره گرفته شاکی نمی شه ؟

    این روند آموزش و سواد آموزیه دیگه؟ خوب ما واسه روند خوب شدن و لایق شدنمون واسه خوبی ها هم باید روندی داشته باشیم دیگه؟ بنا شد تاریکی و روشنی با هم یه جا قرار نگیرند پس نمی شه من تاریک برم وسط دل روشنی یعنی تو بهشت باید اول روشن شم بعد! این یه روند داره دیگه ؟ حالا ما را بگذارید دانش آموز نظام آموزشی مون هم بگذارید دنیا!
    حالا می خواهیم نمره خوب بگیریم یا نه ؟

  14. 4 کاربر از پست مفید ashnayedirooz تشکرکرده اند .

    ashnayedirooz (جمعه 29 بهمن 89)

  15. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 17 اسفند 89 [ 16:29]
    تاریخ عضویت
    1389-10-28
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    1,605
    سطح
    23
    Points: 1,605, Level: 23
    Level completed: 5%, Points required for next Level: 95
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    10

    تشکرشده 10 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: دختر مهربون

    سلام دختر مهربون
    باور كن احساست رو با تمام وجود درك مي كنم. دردي كه ازش حرف ميزني و تنهايي كه مثل خوره روحت رو آزار ميده. تو اين جور شرايط شايد نشه با كلام آرومت كرد. خودت ميدوني كه خيلي نعمتها بهت داده شده، دوست نداري بنده ناسپاسي باشي و خدا رو هم خيلي دوست داري، اما خوب خسته اي، خيلي خسته، خسته از خواستن، سعي كردن و نرسيدن. خيلي تلاش ميكني كه با شرايط كنار بيايي، كه مثبت فكر كني، كه منتظر روزهاي خوب بموني، اما خوب هر آدمي يه ظرفيتي داره، يه موقع هايي ميرسه كه صبر و تحملت تموم ميشه، كه فكر ميكني نكنه بيهوده بوده اين همه تلاش كردن و نتيجه نديدن. به خودت ميگي مگه چه گناهي مرتكب شدي كه سرنوشت خواسته كه تنها بموني، چرا هرچي تلاش ميكني نتيجه نميده، چرا نبايد بتوني مثل بقيه زندگي كني، مثل بقيه با كسي باشي كه رنگ زندگيتو عوض كنه و چرا و چرا و هزاران چراي ديگه كه با تكرارشون فقط دلتنگتر و پريشونتر و افسرده تر ميشي.
    تو اين جور مواقع فقط يه راه داري عزيز دلم. راهي كه هميشه آخرش بهش ميرسي. بازم منتظر موندن و توكل كردن و ايمان داشتن به اينكه اون داره همه اين روزهاي سخت رو مي بينه، داره اشكهاتو و تنهاييهاتو ميبينه و محاله كه بالاخره پاسخت رو نده و تو رو تنها رها كنه...

  16. 2 کاربر از پست مفید maryam591 تشکرکرده اند .

    maryam591 (یکشنبه 01 اسفند 89)

  17. #9
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 08 تیر 98 [ 05:40]
    تاریخ عضویت
    1389-9-30
    نوشته ها
    1,362
    امتیاز
    19,687
    سطح
    88
    Points: 19,687, Level: 88
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 163
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger Second Class1000 Experience PointsVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    7,910

    تشکرشده 7,657 در 1,487 پست

    Rep Power
    151
    Array

    RE: دختر مهربون

    ممنونم دوستای گلم.
    ashnayediroozعزیز، درسته. راست میگید. همه حرفاتون رو قبول دارم. اما نمیدونم از کی اینجوری شدم که همه رابطم با خدا رو یه طرفه میبینم. نه که فک کنم خدا جوابمو نمیده و همش من باهاش صحبت میکنم. نه. من میدونم خدا همیشه حواسش به من هست. باهام هست، سمیع و ناظر من هست. ولی اینا دونسته هامه. حس کردن یه چیز دیگه هست که این حس کردن رو خدا به هر کسی نمیده. اینکه حسگرام دیکه توجه خدا به سمت خودم رو حس نمیکنه ناراحتم. فکر میکنم انقدر تاریکی و گناه توی دلم هست اینجوری شدم. میدونم تقصیر خودمه. ولی یه آدم با بار گناه زیاد که بیشتر به یه همچین حسی نیاز داره. فکر میکنید یه گناهکار اگه یه لحظه، فقط یه لحظه این طعم رو بچشه، دیگه حتی چشماشو یه لحظه از راه مستقیم بر میداره؟!!!
    منم میخوام روحم روشن بشه. میخوام رها بشم از تاریکی ها و ... اما رمقی ندارم شروع کنم. فقط تا اینجا تقریبا تونستم خودم رو نگه دارم و از ایس سیاه تر نشم.
    راجع به تدریس و اینا که گفتید، من حرفم اینه که شاید یکی از شاگردا تحملش کم باشه. صبرش تموم شده باشه، یهو قید همه چی رو میزنه و میره درس رو حذف میکنه و خودش رو خلاص میکنه. ولی اینجا نمیشه این کار رو کرد. اینجا این کار حرومه. نمیشه درست رو حذف کنی و خلاص بشی.
    ازت ممنونم که راهنماییم کردی.

    niloofar 25عزیز،
    آره مشکلات تمام ذهنم رو گرفته. بلد نیستم چجوری باید به صداهایی که هر روز داره توی ذهنم بلند بلند تکرار میشه گوش نکنم. بلد نیستم.

    maryam591 عزیز، چقدر خوب نوشتی. حس و حالم با نوشتت تطابق کامل داره.

    چند بار متنت رو خوندم و هر دفه اشکام. . .

    حال و روزم همینه. و راست گفتی. راهی نیست جز انتظار. راهی که اول و آخرش خودتم میدونی تنها راهه. ولی از بس وسط راه تردید میاد توی دلت و کاسه صبرت لبریز میشه و هی التماس میکنی به خدای خودت که خدا ببین داره صبرم تموم میشه، خدا حواست باشه از دستات نیافتم و هزار تا التماس دیگه و تو فقط سکوت میشنوی و سکوت سکوت، توی این وضعیته که دوس دارم خلاص بشم. اما این کار رو هم برام نمیکنه. و میذاره همین جوری ادامه پیدا کنه.

    معمولا اولین و دوس داشتنی ترین همراهایی که آدم داره، پدر مادر و خانوادشه. اینا رو دارم ولی انگار ندارم. هستن ولی انگار نیستن. ناشکری نمیکنم. بخاطر وجودشون از خداممنونم. ولی. . .
    حرفامو به خدا زدم. گلایه هام رو به خدا گفتم. میدونم شنیده. میدونم داره نگاهم میکنه. میدونم.
    اما کاش حواسش بیشتر به دستای خالیم باشه که پیش هر ناکسی دست نیاز بلند نکنم. خودش دستامو بگیره. فقط خودش.

  18. 4 کاربر از پست مفید دختر مهربون تشکرکرده اند .

    دختر مهربون (چهارشنبه 28 اردیبهشت 90)

  19. #10
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 08 تیر 98 [ 05:40]
    تاریخ عضویت
    1389-9-30
    نوشته ها
    1,362
    امتیاز
    19,687
    سطح
    88
    Points: 19,687, Level: 88
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 163
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger Second Class1000 Experience PointsVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    7,910

    تشکرشده 7,657 در 1,487 پست

    Rep Power
    151
    Array

    RE: دختر مهربون

    زخم هایی هست که مثل خوره روح را آهسته میخورد و میتراشد
    .
    .
    .
    این درد ها را نمیشود به کسی اظهار کرد . . .

  20. 2 کاربر از پست مفید دختر مهربون تشکرکرده اند .

    دختر مهربون (سه شنبه 03 اسفند 89)


 
صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 03:17 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.