کمال گرایان به بهشت نمی روند
روانشناسان معتقدند داشتن معیارهای بالا برای موفقیت و ترس از شکست سلامت روان را به خطر میاندازد.
«سنگ بزرگ نشانه نزدن است». نیاکان ما سالها پیش با استفاده از عقل جمعیشان و آفریدن همین ضربالمثل، پرده از یک یافته قرنبیستمی روانشناسی برداشتهاند.
دانشمندان علوم رفتاری دریافتهاند که بعضی افراد جوری بزرگ شدهاند که معیارهای موفقیتشان را دست بالا میگیرند. آنها اسم این ویژگی شخصیتی را گذاشتهاند کمالگرایی. کمالگرایی بستری را آماده میکند که آنها اضطراب زیادی را تجربه کنند. گرفتید؟ قرار نیست با 4 خط لید همه چیز را بگیرید که! مطلب را بخوانید.
از همان اول قرن بیستم روانشناسها گیر دادند به مفهوم کمالگرایی. البته آنها واژهای را که برای این ویژگی در نظر گرفتند، مثل ترجمه فارسیاش اینقدر مبهم و مثبتنما(!) نبود. شنیدهاید استادان زبان وقتی که یک متن را خیلی خوب میخوانید، چی میگویند؛ perfect یعنی عالی بود؛ درست و بیعیب و بينقص.
روانشناسها هم از همین واژه استفاده کردند و به اين ویژگی گفتند Perfectionism؛ یعنی گرایش افراطی به بیعیب و نقصبودن. روانشناسان ایرانی اما واژه درست و درمانی در برابرش نداشتند؛ بعضیها گفتند «کاملگرایی» که چندان مطلب را نمیرساند، بعضیها هم گفتند «بینقصگرایی» که یک ملغمه نازیبا از واژههاي عربی و فارسی است.
این بود که همه، بیخیال وجه مذهبی، عرفانی و کلا وجه مثبت کلمه «کمال» شدند و الان كمالگرايي ترجمه جا افتاده Perfectionism است. اینها را گفتیم که «کمال عرفانی» یا پسر عمو کمالتان را با این کمال قاتی نکنید.
به هر حال اولين كساني كه روي كمالگرايي كار كردند آن را اينجور تعريف كردند: «گرايش افراطي فرد به بيعيب و نقص بودن، كوچكترين اشتباه خود را گناهي نابخشودني پنداشتن و مضطربانه انتظار پيامدهاي شوم شكست را كشيدن». همانطور که گفتیم، افراد كمالگرا معيارهاي خيليخيلي بالايي را براي موفقيت در نظر ميگيرند و اگر به آن اهداف بلندپروازانه نرسند، خودشان را شكست خورده ميدانند.
آنها نسخه همه اتفاقهای دنيا را با قانون «همه يا هيچ» ميپیچند. برای کمالگراها نتیجه هر کاری يا شكست كامل است يا موفقيت كامل. دانشآموزی که موقع انتخاب رشته دانشگاهی، فقط دانشگاه تهران (فنیها بخوانند صنعتیشریف) را وارد برگ انتخاب رشته میکند، ورزشکار یا مربیای که همه مساوي گرفتنها را يك شكست مفتضح ميداند، نقاشی که آنقدر نمایشگاه برگزار نمیکند تا موزه هنرهای معاصر بیاید سراغش و روزنامهنگار جوانی که فقط نوشتن در همشهری جوان (آنها که شوخی سرشان نمیشود بخوانند لوموند) راضیاش میکند؛ همه و همه نمونههای افراد کمالگرا هستند.
ته تمام این آرمانهای بالابلند، یک ترس ظریف از شکستخوردن خوابیده است؛ ترسی که موجب میشود فرد همیشه در حالت تنش و اضطراب باشد.
کمالگرایی از کجا آب میخورد؟
براي اينكه در روان یک آدم، يك ويژگي شخصيتي، حسابی پرورده شود و شکل بگیرد، از لحظه تولد تا بزرگسالي، چندین و چند عامل دست به دست هم ميدهند. کمالگرایی هم طبق تعریف روانشناسها، یک ویژگی شخصیتی است.
البته این به آن معنی نیست که کمالگراها تا آخر عمرشان نمیتوانند هیچ تغییری در این ویژگیشان به وجود آورند؛ اگر اینطور بود که ما مرض نداشتیم این مطلب را توی صفحه کاربردی موفقیت بنويسيم، فوقش میگذاشتیم قاتي یادداشتها و از اینجور آدمها حسابی مینالیدیم! و اما مواد لازم برای طبخ یک کمالگرا:
1 - والدين قدرتطلب: آدمهایی كه بيش از حد كمالگرا هستند، در كودكي والديني داشتهاند قدرتطلب؛ پدر و مادری که توی کله بچهشان فرو كردهاند «همیشه ما درست میگوییم، همیشه حق با ماست و همیشه ما درست رفتار میکنیم». اين والدين نهچندان محترم، تفاوت تواناييهاي خودشان و بچههای نازنینشان را درك نميكنند، به همین خاطر سعي ميكنند با تنبيه، كودكانشان را مجبور کنند به معيارهاي والایشان دست یابند؛ معيارهايي كه آنقدر غيرواقع بينانهاند كه در كمتر موردي بچهای میتواند به آنها دست یابد. روانشناسها به اين سبك به اصطلاح «تربيتبچه» ميگويند: «سبك والديني قدرت طلبانه».
2 - والدین کمالگرا: از قدیم و ندیم گفتهاند «گندم از گندم بروید، کمالگرا هم از کمالگرا». غیر از والدین دیکتاتور، والدین کمالگرا هم بچههای کمالگرا تحویل جامعه میدهند. والديني كه خودشان كمالگرا هستند، نه تنها موفقيتهاي كودكانشان را كوچك ميشمارند بلکه حتی موفقيتهاي خودشان را هم قبول ندارند. آنها یک شخصیت وسواسی و بیش از حد منظم دارند و كودكان این افراد به همین خاطر، هيچوقت احساس خوبي نسبت به موفقیتهایشان ندارند و در نتیجه احساس خوبی نسبت به خودشان هم ندارند چون هیچوقت نتوانستهاند والدينشان را خشنود كنند.
3 - باورهای فردی: بعضي باورهاي افراد كه موجب كمالگرايي ميشوند عبارتند از:
الف. نياز به تاييد؛ «همه افراد مهم زندگي من از جمله والدين، همسر، بچهها و همکارانم باید مرا تاييد كنند و دوستم بدارند».
ب. انتظارات بيش از حد از خود؛ «اگر من در همه زمينهها با كفايت نباشم فرد بيارزشي هستم».
ج. مستعد سرزنش؛ «اگر من نتوانم به پيروزي دست پیدا کنم، ديگران حق دارند مرا تنبيه كنند».
د. نگراني بيش از اندازه؛ «چه موقعیت حساس باشد و چه نه، من بايد به هر حال نگران باشم».
ه . پرهيز از مشكلات؛ «فرار از مشكلات بهتر از درگير شدن با آنهاست».
كمالگرايي خوب، كمالگرايي بد
البته همه نظرها در طول سالها معتدلتر میشود. روانشناسها هم ديدند نه بابا، کمالگرایی هم خوب و بد دارد. در نیمه دوم قرن بیستم، روانشناسي به نام «هاماچك»، کمالگرایی را به بهنجار و نابهنجار تقسيم کرد.
كساني كه كمالگراي بهنجار يا سازگارانه هستند، معيارهاي بالايي را براي خود در نظر ميگيرند اما به جاي اينكه رسيدن يا نرسيدن به آن معيارها برايشان مهم باشد، نفس تلاشكردن براي رسيدن به هدف برایشان اهميت دارد. کمالگرایان مثبت از كار و تلاش زياد لذت ميبرند و وقتي كه در انجام دادن يا ندادن كاري آزادند، سعي ميكنند آن را به بهترين نحوي كه ميتوانند انجام دهند.
كمالگرايي بهنجار نهتنها موجب مشكلي نميشود بلكه باعث ميشود كه فرد استعدادهاي خود را شكوفا كند و به احساس رضايت شخصي بالايي دست يابد.
برخلاف اين نوع كمالگرايي، كمالگرايي نابهنجار به همان تعاريف اوليه نزديك است؛ كمالگرايان نابهنجار يا روانرنجور بيشتر در فكر آن هستند كه مبادا اشتباهي از آنها سر بزند. آنها هيچوقت كاملا احساس پيروزي نميكنند. آنها حتي اگر از ديگران بهتر كار كنند، باز هم احساس رضايت نميكنند. اين افراد هرچقدر هم كه به موفقيت دست پيدا كنند، راضي نيستند و خود را سرزنش ميكنند و هدف بالاتري را در نظر ميگیرند. آنها در اين زنجيره بيانتها گير ميكنند و هميشه با خودشان درگيرند.
چه انواعي دارد؟
روانشناسان با توجه به علتهاي كمالگرايي ، 3 نوع از آن را مشخص کردهاند:
كمالگرايي خودمدار
اين همان نوع است كه در تعريفهاي اول مطلب هم رویش تاکید کردیم؛ يعني خود فرد در مورد خودش توقعات بالايي دارد و از شكست ميترسد.
كمالگرايي ديگرمدار
این نوع از افراد كمالگرا، معمولا نه تنها خودشان بلكه ديگران را نيز اذيت ميكنند. تصور کنید که يك مربي يا يك كاپيتان كمالگرا، چطور عزتنفس اعضای تیم را له و لورده میکند یا یک استاد کمالگرا با دانشجویانش چه میکند.
كمالگرايي القا شده توسط اجتماع
بعضی وقتها درد در جامعه است؛ یعنی ارزشهای جامعه القا میکند که همه افرادش باید به بهترینها برسند. تصور کنید که موقعی که تیم ملی به جام جهانی میرود، همه مردم توقع داشته باشند و همه مطبوعات تیتر بزنند که «ما باید قهرمان جام جهانی شویم».
چه نسبتي با ورزش دارد؟
کمالگرایی خیلی به برد و باخت ربط دارد. برد و باخت هم اولین چیزی را که به خاطر میآورد ورزش است. میشود حدس زد که کمالگرایی در ورزشکاران خیلی شیوع داشته باشد. روانشناسان دانشگاه تورنتوي کانادا در تحقیقی که در مورد تاثیر کمالگرایی بر ورزشکاران انجام دادهاند، به نتیجههای جالبی رسيدهاند.
آنها که این پژوهش را در سال2006 انجام دادند، دریافتند که چه در ورزشکاران تفننی و چه در ورزشکاران حرفهای؛ (1) انتظارات بالاي جامعه، والدين و مربيان باعث ميشود كه آنها حالات غمگيني و افسردگي را تجربه كنند. (2) اگر فقط و فقط مربی کمالگرا باشد، ورزشکاران حسابی تنش و اضطراب را تجربه میکنند. (3) قضیه فقط در قالب یک دپرس یا مضطربشدن معمولي که تمام نمیشود؛ توقعات بيش از حد جامعه، مربيان و والدين باعث ميشود كه ورزشكاران نسبت به ورزشكاران ديگر هم احساس خشم و خصومت كنند.
4 گام براي تغيير كردن
خیلی سخت است، ما هم میدانیم تغییر دادن یک ویژگی شخصیتی که سالها با آن زندگی کردهاید خیلی سخت است. برای همین ما چند توصیه به شما میکنیم، چند توصیه هم به آنهايي که در کمالگرا شدن شما مؤثر بودهاند:
1 باور کنید که میشود تغییرش داد.
خیلی از آدمها تا اسم «ویژگی شخصیتی» یا «بیماریروانشناختی» میآید و حس میکنند آن ویژگی یا بیماری را دارند، خیال خودشان را راحت میکنند و به عالم و آدم اعلام میکنند که «من اينجوريام و دیگه كاري نمیشه کرد». آنها رفتارشان را به بیماری یا شخصیتشان ربط میدهند و نه خودشان. تا وقتی این برچسبزدنها ادامه داشته باشد، پیشگویی آنها درست از آب درمیآید؛ آنها تغییر نمیکنند چون باور دارند که تغییر نمیکنند.
2 علت کمالگراییتان را بشناسید.
همین که بدانید والدینتان دیکتاتور بودهاند یا کمالگرا، همین که ته ذهنتان معلم کلاس اولتان را به یاد بیاورید که فقط بچههایی که 20 ميگرفتند را دوست داشت. همین دانستنها، باعث میشود که بهتر خودتان و کمالگراییتان را بشناسید و این کمککننده است.
3باورهای غیرمنطقیتان را بازسازی کنید.
این گام در واقع شبیه این است که ما غذا را لقمهلقمه میکنیم تا بتوانیم آن را ببلعیم. ما که نمیتوانیم چیز گنده و مبهمی مثل «کمالگرایی» را یکهو تغيیر دهیم، پس میرویم سراغ باورهای تشکیلدهندهاش. یک بار دیگر بخش سوم علتهای کمالگرایی را بخوانید؛ میبینید که تمام باورهایی که در آنجا نوشته شدهاند از لحاظ منطقی درست نیستند اما چون افراد سالها با آنها زندگی کردهاند در ناخودآگاهشان حک شده است.
این باورها وقتی که میخواهید یک کار- به گمان خودتان - بزرگ را انجام دهید یا وقتی که - باز هم به گمان خودتان - شکست میخورید، حسابی توی ذهنتان وول میخورند. آنها را شناسایی کنید. همان موقع یادداشتشان کنید و در مقابلش باوری را بنویسید که فقط ذرهای منصفانهتر است. تکرار این کار باعث میشود که کمکم ذهنتان یاد بگیرد خود به خود به همان باورهای منصفانهتر فکر کند و نه باورهای کمالگرایانه.
4 والدينتان را آگاه کنید.
این گام احتمالا بیشتر وظیفه ما مطبوعاتچیها و روانشناسهای خانواده است. اگر والدین آگاه باشند که تربیتکردن بچههایشان به شیوه اربابمنشانه، تاثیری اينچنين ناخوشايند روی بچههایشان دارد، احتمالا کمی خودشان را کنترل خواهند کرد.
این مطلب را میشود از طريق همان مشاورههای پیش از ازدواج یا در قالب مشاورههای روانشناختی هنگام بارداری یا بزرگکردن بچه، آموزش داد؛ چیزهایی که ما هنوز به این شکل در ایران نداریم.
شمایی که کمالگرایید و الان جوان رشیدی شدهاید میتوانید لااقل به پدر و مادر احتمالا دیکتاتور یا کمالگرایتان بگویید که دارند با بچههای دیگرشان چه کار میکنند یا خودتان که پدر و مادرهای آیندهاید بدانید که اگر این ویژگی را تغییر ندهید و همیشه از بچههایتان 20 بخواهید، چه نوع کودکانی را پرورش میدهید.
منبع: وبلاگ رویای درون
علاقه مندی ها (Bookmarks)