نامه چارلي چاپلين به دخترش :
دخترم من از تو بسيار دور هستم اما تصوير تو هرگز حتي براي لحظه اي از من دور نمي شود.
دخترم جرالدين پدرت با تو حرف مي زند! شايد شبي درخشش گرانبها ترين الماس اين جهان تو را بفريبد. آن شب است که اين الماس، آن ريسمان نا استوار زير پاي تو خواهد بود و سقوط تو حتمي است. روزي که چهره يک اشراف زاده بي بند و بار تو را فريب دهد، آن زمان بند بازي ناشي خواهي بود. بند بازان ناشي هميشه سقوط مي کنند از اين رو دل به زر و زيور مبند، بزرگ ترين الماس اين جهان آفتاب است که خوشبختانه بر گردن همه ما ميدرخشد، اما اگر روزي دل به مردي آفتاب گونه بستي با او يکدل باش و به راستي او را دوست بدار. دخترم، هيچ کس و هيچ چيز را در اين جهان نمي توان يافت که شايسته آن باشد که دختري حتي ناخن خود را به خاطر آن عريان کند. برهنگي بيماري عصر ماست، به گمان من تو بايد مال کسي باشي که روحش را براي تو عريان کرده است. جرالدين دخترم با اين پيام نامه ام را پايان مي بخشم : انسان باش زيرا که گرسنه بودن و در فقر مردن هزار بار قابل تحمل تر از پست و بي عاطفه بودن است.
[/u]
علاقه مندی ها (Bookmarks)