به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 22 از 29 نخستنخست ... 2121314151617181920212223242526272829 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 211 تا 220 , از مجموع 283
  1. #211
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 دی 93 [ 13:21]
    تاریخ عضویت
    1388-8-13
    نوشته ها
    302
    امتیاز
    6,606
    سطح
    53
    Points: 6,606, Level: 53
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 144
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    396

    تشکرشده 407 در 170 پست

    Rep Power
    45
    Array

    RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)

    عزيزانم من اشتباه کردم و ميکنم قبول،تصور کنيد خدايي ناکرده شما جاي من بوديد،خواهش ميکنم همه ابعاد اخلاقيه همسرم رو به ياد داشته باشيد که چه جور آدميه و به من هم حق بديد همش سردرگم باشم و سر دو راهي،چيکار ميکرديد؟از بين تايپيکهايي که نوشتم و مشکل ايجاد شده بود شما بگيد بهترين کار و درست ترين چي بود که من نکردم يا اشتباه کردم؟خواهش ميکنم برام مثال عملي بزنيد تا بفمهمم،بخدا بهم حق بديد اونقدر تحت فشارم که تو سر کار هم اصلا متوجه صحبت همکارم باهام نميشم.

  2. #212
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 اسفند 95 [ 19:50]
    تاریخ عضویت
    1389-3-16
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    792
    امتیاز
    10,009
    سطح
    66
    Points: 10,009, Level: 66
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class10000 Experience Points
    تشکرها
    4,528

    تشکرشده 4,871 در 817 پست

    Rep Power
    94
    Array

    RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)

    ببین خواهر گلم...من یه فکری به نظرم رسیده که اگه بهش عمل کنی جواب نداد لااقل فکر نکنم ضرر کنی...
    من تمام پستهای تو رو خونده ام...به نظرم وقتی شوهرت باهات مثلا یه کم خوبه به پروپاش می پیچی و هی می پرسی چرا فلا جا اینکاروکردی چرااونکارو کردی یا اینکارو بکن اونکارو نکن و یه کم با طعنه حرف می زنی و یا یه موقعهایی به قول شوهرت قیافه تو یه جوری می کنی که اون فکر کنه چه ظلمی درحقت کرده...در موقع دعوا هم که دیگه بدتر...هی ازش دلیل می خوای و بعدشم به خاطر کتک زدنش بهش جایزه می دی می ری طرفش و سر شوخی رو باهاش باز می کنی تا باهات آشتی کنه...خوب منم باشم رفتارم اصلاح نمی کنم
    کلا مردها موجوداتین که حاضر به قبول اشتباه نیستن... حالا اگه یه مردی مغرور هم باشه که دیگه اصلا!...پس تا صد سال دیگه هی بهش بگی چرا چرا باز قضیه همونه چون اگه فکرکنه که تو فکر کردی که بخاطر حرفهای تو اون عوض شده هرگز اینو قبول نمی کنه و دوباره برمی گرده سر خونه اولش به خاطر لجبازی. مورد بعدی اینه که واقعا مردا دلشون می خواد تو هر زمینه ای توانمند و با قدرت به نظر برسن..همه غرغرهای تو توی گوش مرد تو می پیچینو که تو بی عرضه ای و توانایی خوشبخت کردن منو نداری. اینو هم می دونی که اولین صدای اعتراض مردا خشمه...وقتی جملات اعتراض تو رو می شنوه بجای حل مساله صورت مساله رو با کتک زدن و فحش دادن به تو پاک می کنه و سر پیکان اتهام رو به سمت تو می چرخونه.
    به نظر من تو باید جوری باهاش حرف بزنی که این دو تا حس دراون پیدا نشه...اول اینکه حس نکنه اون خیلی بده وتو می خوای خوبش کنی و تغییرش بدی(البته باید تغییر کنه مسلما اما نه با درخواست مستقیم بلکه با سیاست زیرکانه طوری که فکر کنه خودش تصمیم گرفته عوض بشه) دوم اینکه احساس بی لیاقتی بهش القا نکنی(و البته اعتماد به نفس کاذب هم بهش ندی...کاری که نکرده نگو بلکه کارهای مثبتش رو پررنگتر کن)...عجالتا تا اطلاع ثانوی از غرغر کردن و اینکه بگی تو چرا با من اینطوری می کنی پرهیز کن.
    تو نمی خوای ازش طلاق بگیری پس مجبوری مثل یک روانشناس حرفه ای رو خودش کار کنی تا(ایشا...بعد 120 سال) اونی بشه که تو می خوای.(120 سالش شوخی بود ایشا... زودتر جواب می گیری;)
    یه نمونه از تاثیر این حرفها همونیه که بهش گفتی از اول که باهات آشنا شدم به نظرم آدم مهربونی میومدی..به نظرم همین تعریف الکی هم داشت یه کم شوهر شما رو نرم می کرد. که البته بعدش زدی خراب کردی.
    توی یکی از پستهات لیستی از خوبی های شوهرت ردیف کردی اونا رو یه نگاه بنداز و از این به بعد هروقت خواستی باهاش حرف خودتو یزنی اولا موقع دعوا و عصبانیت اون نباشه دوما وقتی حالش خوبه یکی از اونا رو به عنوان جایزه تقدیم کن و وقتی نرم شد با لحن خیلی مودبانه و با اعتماد به نفس کامل بگو چه خوب می شد اگه چنین اتفاقی(همونی که تو منظورته) توی زندگیمون پیش میومد(یا یه جوری بگو که مثلا به نفع اون باشه ولی درواقع به نفع تو). چند بار اول هم جبهه گرفت خودتو نباز...احتمالا اثرشو بعدها تو زندگیت می بینی.
    یه کم از این سیاستهای زنانه بکار ببر شاید موفق بشی...
    با سپاس

  3. کاربر روبرو از پست مفید سرافراز تشکرکرده است .

    سرافراز (یکشنبه 27 تیر 89)

  4. #213
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 دی 93 [ 13:21]
    تاریخ عضویت
    1388-8-13
    نوشته ها
    302
    امتیاز
    6,606
    سطح
    53
    Points: 6,606, Level: 53
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 144
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    396

    تشکرشده 407 در 170 پست

    Rep Power
    45
    Array

    RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)

    سرافراز عزيز،سلام و ممنونم
    دو تا سوال داشتم:1- شما مذکر هستيد يا مونث؟2- متاهليد يا مجرد
    دليل اينکه اين سوالها رو پرسيدم اينه که فکر کنم به يه نکته خوبي از همسرم اشاره کرديد و اون هم هميشه احساس قدرتمند کردنه و بخاطر اين دلش ميخواد همه چيز تو دستش باشه و خودش نظارت کنه و در واقع يه جوري بهش سلطه داشته باشه،دوم اينکه خيلي ريز مطلب رو بيان کرديد و ممنون،ميخوام ببينم شما متاهليد يا آقا هستيد که اين راهکارها رو داديد؟

    کلا مردها موجوداتین که حاضر به قبول اشتباه نیستن... حالا اگه یه مردی مغرور هم باشه که دیگه اصلا!...پس تا صد سال دیگه هی بهش بگی چرا چرا باز قضیه همونه چون اگه فکرکنه که تو فکر کردی که بخاطر حرفهای تو اون عوض شده هرگز اینو قبول نمی کنه و دوباره برمی گرده سر خونه اولش به خاطر لجبازی. مورد بعدی اینه که واقعا مردا دلشون می خواد تو هر زمینه ای توانمند و با قدرت به نظر برسن..همه غرغرهای تو توی گوش مرد تو می پیچینو که تو بی عرضه ای و توانایی خوشبخت کردن منو نداری. اینو هم می دونی که اولین صدای اعتراض مردا خشمه...وقتی جملات اعتراض تو رو می شنوه بجای حل مساله صورت مساله رو با کتک زدن و فحش دادن به تو پاک می کنه و سر پیکان اتهام رو به سمت تو می چرخونه.

    اين قسمتي که گفتي دقيقا رو من صدق ميکنه

  5. کاربر روبرو از پست مفید مي مي تشکرکرده است .

    مي مي (یکشنبه 27 تیر 89)

  6. #214
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 04 مهر 91 [ 22:20]
    تاریخ عضویت
    1387-9-20
    نوشته ها
    74
    امتیاز
    3,774
    سطح
    38
    Points: 3,774, Level: 38
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 26
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    36

    تشکرشده 36 در 21 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)

    می می عزیز
    من با بالهای صداقت موافقم بیشتر درگیرها خودت شروع میکنی .من شوهرم دست بزن نداره یا فحش نمیده ولی بنظرم وقتی به شوهرت گفتی بیاد ناهار بخوره و اون گفت نه نباید اثرار میکردیمیدونی من قبلا وقتی دعوامون میشد خیلی بهش گیر میدادم حاضر بودم باهام دعوا کنه و حتی بزنه ولی بهم پشت نکنه اونقدر باهاش کل کل میکردم که یا بلند میشدو میزد یا سرو صدا میکردو میزد بیرون (اخه من رو این حساس بودمو اون نقطه ضعف پیدا کرده بود)یا مثلا شیر واسش داغ میکردم و دنبالش راه میفتادم تا بزور بهش بدم و همین باعث دعوامون میشد ولی بعد یه مدت فهمیدم کارم درست نیست این دفعه شیر واسش داغ میکردم و میذاشتم رو میز اونم بدون دعواو سرو صدا میخوردو میرفت.قبلا وقتی دعوامون میشد حرصم در میومد اگه بهم پشت میکردو میخوابید(اون فهمیده بود و بیشتر لج میبرد منم بیشتر باهاش ور میرفتم و یا با التماس و خواهش وبرگردوندنش طرف خودم بیشتر اتیشیش میکردم بحدی گریه میکردم که چشمام باز نمیشد یه چند لحظه ی پشت میکردم بهش دوباره میچرخیدم طرفشو التماس و خواهش که بزن منو ولی باهام حرف بزن اونم یا میزد یا شروع میکرد به سرو صدا که پاشو برو گمشو نمیخوام پیشم باشی بلن شو همین الان برو خونه مامانت ... و من یه کم اروم میشدمو خلاصه اخر کار مجبور میشدم با هزار خفت وخاری پشتشو که کرده بود طرفم ببینم تا خواب برم .ولی الان میفهم که چقدر اشتباه کردم حالا وقتی دعوامون میشه و من باعث اون باشم ازش عذرخواهی میکنم اگه بهم محل نداد میخوابم بعضی وقتا شد رب ساعت بد منو گرفته تو بغل و بعضی وقتام بدار شدم دیدم تو بغلشم بعضی وقتام خبری نیست ولی صبح سعی کرده تا حدودی ارومم کنه.خانومی بهش تکید نکنه چه اخلاق بدی داره یا مثل مردای قدیمه اینا باعث میشه بدتر بکنه وقتی دعواتون میشه بهش گیر نده اینقدر باهاش حرف نزن میگن اگه میخوای با مرد حرف بزنی باید کوتاه باشه ما زنا دوست داریم موشکافانه حرف بزنیم ولی مردا نه باید سعی کنی اروم اروم تو راه بیاریش.بابت اژانس بهتر نبود باشوهرت راه بیای منم با وجود اینکه شوهرم ولخرجه یه وقتایی بهم گیر میده که این لیستی که تو نوشتی مایه داراشم نمینویسن یا چرا اینهمه پول دادی واسه فلان چیز. همین دیروز واسه لیست خوراکی که نوشتم دعوا کرد و اخر کار همونا رو خریداون منتظر بود جوابشو بدم و دعوام کنه درجواب گفتم باشه من که نگفتم حتما بخر فقط چیزایی که لازم داشتیمو نوشتم اونایی که لازم نیست نخر.ودر اخر می می عزیز مجبورش نکن دست روت بلند کنه باورکن من دلم نمیخواد دلگیر بشی فقط از این ناراحتم که چرا به جایی سکوت بیشتر اتیشیش میکنی چرا بهش میگی بزنه دعوای اخرتون اگه سکوت میکردی باورکن این نمیشد در ضمن من یه جایی خوندم که گریه مردو اروم که نمیکنه هیچ بدتر عصبانیش میکنه منم قبلا گریه میکردم بیاو ببین الانم گریه میکنم ولی دیگه نمیذارم اون ببینه قبلا که گریه میکردمو اتماسش میکردم بدتر باهام تا میکنه ولی الان بهش نشون نمیدم وخیلی وقتا شده که خودش دلش نرم شدهو ازم عذرخواهی کرده.
    می می عزیز خیلی دوست دارمو فقط خواستم باهات همدردی کنمو بگم منم تقریبا این راهی که رفتیو رفتم موفق باشی
    زمانیکه زن ومرد با شناخت تفاوتهای یکدیگر راه احترام متقابل را فراهم می اورند بی درنگ جوانه های عشق امکانی برای شکفتن پیدا می کند

  7. 2 کاربر از پست مفید saba m تشکرکرده اند .

    saba m (دوشنبه 28 تیر 89)

  8. #215
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 اسفند 95 [ 19:50]
    تاریخ عضویت
    1389-3-16
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    792
    امتیاز
    10,009
    سطح
    66
    Points: 10,009, Level: 66
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class10000 Experience Points
    تشکرها
    4,528

    تشکرشده 4,871 در 817 پست

    Rep Power
    94
    Array

    RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)

    می می عزیز...من نه آقا هستم نه متاهل(و البته امیدوارم این اطلاعات تو رو مایوس نکنه و تمرکز رو هدفت کم نشه:)).
    راستش حرفهایی که بهت زدم از خودم درنیاوردم...من کتابهای روانشناسی زیاد می خونم و تو یکی از پستهام هم گفتم که کتابهای دکتر باربارا دی آنجلیس رو زیاد خوندم. حرفهایی هم که بهتون زدم از تحلیلهای اون خانم درباره مرداست که البته تجربه شون تو این زمینه ها خیلی خیلی زیاده:). من هم یه کم تجربه از ارتباط با آقایون دارم اما خوب قسمت نشده متاهل بشم:D.
    به شما هم مطالعه کتاب "رازهایی درباره مردان" از همین نویسنده(باربارا دی آنجلیس) رو توصیه می کنم. ایشا... کمکتون می کنه.
    با سپاس

  9. کاربر روبرو از پست مفید سرافراز تشکرکرده است .

    سرافراز (دوشنبه 28 تیر 89)

  10. #216
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 17 مرداد 89 [ 20:55]
    تاریخ عضویت
    1389-3-10
    نوشته ها
    2
    امتیاز
    1,995
    سطح
    26
    Points: 1,995, Level: 26
    Level completed: 95%, Points required for next Level: 5
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    1
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array

    RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)

    می می عزیز در چه حالی؟خبری ازت نیست.بیا و از خودت بگو

  11. کاربر روبرو از پست مفید آفتاب زیبا تشکرکرده است .

    آفتاب زیبا (سه شنبه 29 تیر 89)

  12. #217
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 دی 93 [ 13:21]
    تاریخ عضویت
    1388-8-13
    نوشته ها
    302
    امتیاز
    6,606
    سطح
    53
    Points: 6,606, Level: 53
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 144
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    396

    تشکرشده 407 در 170 پست

    Rep Power
    45
    Array

    RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)

    سلام،ممنونم عزيز که به تايپيک من سري زدي و جوياي حالم شدي
    بايد بگم با همسرم آشتي کرديم،باز و باز براي چندمين بار به قول مشاور دور اين چرخه لانگ ميچرخيم و باز همون آش و همون کاسه،منظورم اينه که باز يه چيز کوچيک باعث دعواي به اين بزرگي ميشه و باز همسرم بيش از حد عصباني و ناراحت ميشه و قهر کردن هم همانا و فحش و بد و بيراه شنيدن وکتک خوردن من بعد از اون هم همانا،خسته شدم از اين وضعيت،اگه يادتون باشه صبح بعد از شب دعوا من با ماشين اومدم اداره،ساعت حوالي10 بهش تک زنگ زدم تا زنگ بزنه بهم و تا 12 ظهر منتظر شدم ولي زنگ نزد،بعد با تلفن اداره به موبايلش زنگ زدم آروم گفت:الان نميتونم حرف بزنم بعد زنگ ميزنم،يک ساعت بعد زنگ زد اداره و باهام احوال پرسي کرد و بهم گفت:چون بازرس دارن شايد کمي دير بياد و اگه خواستم ناهارم رو بخورم ولي منکه خونه رسيدم ميلي به غذا نداشتم و گفتم صبر ميکنم تا با اون بخورم يه يک ساعت بعد همسرم اومد و بعد سلام و احوالپرسي با هم (البته کمي سرد) بهم گفت:چرا ناهارت رو نخوردي؟گفتم:منتظرت شدم تا بياي با هم بخوريم،گفت:براي چي؟منکه گفتم دير ميام تو بخور،گفتم:خوب گفتم بياي با هم بخوريم و البته ميلي هم نداشتم . بعد اومدم همراه با اون جلوي تلويزيون دراز کشيدموگفتم:الان گشنم نيست بلند ميشم ميخورم،گفت:ضعيف شدي،مريض ميشي ها،چرا آخه نميخوري؟گفتم:اينجور موقع ها،بي اشتها ميشم و چيزي از گلوم پايين نميره،اما تو برعکس من شکمو تر ميشي و بهت هم ميچسبه،گفت:خوب تو با من فرق داري،گفتم:اي بابا،بازم شروع کرد به گفتن اين حرفها،لبخندي زد و کمي فيلم ديديم و خوابمون برد،يکي دو ساعت بعد بيدار شدم اون هم نيمه هوشيار بود بهش گفتم:پا شو بريم لباسات رو از خياطي بگيريم و هم ماشين رو به مکانيکي نشون بديم؟گفت:تو هم مياي مگه؟تو خونه حوصله ات سر ميره؟گفتم:آره،خوب ممکنه کارت طول بکشه و با هم ميريم کمي پياده روي هم ميکنيم،گفت:ضعف ميکني ناهار هم نخوردي طاقت نمياري بياي بيرونا؟هنوز ناهار نخوردي،صبحانه هم نبردي که تو اداره بخوري،گفتم:نه ميام بيررون ،الانم ناهار رو گرم ميکنم تا بخورم.گرم کردم و گفتم:تو هم ميخوري؟گفت:نه خودت بخور ولي حتما بخورا از غذا چيزي نمونه.بعد رفتيم بيرون و يه کم صميمانه تر با هم حرف ميزديم،اومديم خونه و خونه که رسيديم،بعد يه استراحت مختصر همسرم بهم گفت:بلند شم شام رو گرم کنم بخوريم تو استراحت کن. غذا رو درآورد و گذاشت گرم بشه و بعد شروع کرد به شستن ظرفها من از جام بلند شدم و گفتم:بذار کمکت کنم؟گفت:نه،تو فقط ميز رو آماده کن من ميام.شام خورده شد و کنار هم جلوي تلويزيون دراز کشيديم،شروع کرد به اداهاي بچه گونه دراوردن،صداش رو مثل بچه ها ميکرد،مثل بچه ها بهم نگاه ميکرد ،آروم شروع کرد به نوازش کردنم،بهم گفت:کبودي رو دوشت کي شده؟هيچي نگفتم،گفت:کيي اينکار رو کرده؟(خودش ميدونست کار خودشه و داشت با حالت ناراحتي و پشيموني ازم ميپرسيد:()بهش گفتم:هيچي،گفت:يادت نمياد؟نگاهم رو ازش برداشتم و گفتم:نه يادم نمياد،سکوت کرد و چيزي نگفت و بعد آروم گفت:خيلي بدي که منو هم بد ميکني،کاري ميکني که آدم کاري رو که دوست نداره بکنه و نتونه خودش رو کنترل بکنه،اولش من باهات شوخي ميکردم ولي تو کشش دادي،منم آروم و با حالت مظلومانه اي گفتم:شوخي،مگه هر شوخي رو ميشه کرد،منکه باهات اصلا شوخي نميکنم يه شوخي کردم و گفتم:تو هم همچين تحفه نيستي ها؟ بهت اونجور برخورد و چه برداشتهايي که از حرفهام نکردي ولي اون موقع تو اون حرفها رو بهم زدي و ميگي شوخي بود؟تازه من اگه هم از دستت ناراحت بشم به دل نميگيرم و کينه نميکنم و تنها چيزي که خيلي...منظورم اينه که باورم نميشه منو ميزني و اونجور بد و بيراه بهم ميگي،گفت:باور کن،نه باور نکن،خوب چيکار کنم اون لحظه ديونه ميشم و بعد بغلم کرد و بوسيد و آروم گفت:منو ببخش،و بعد گفت:ميبيني چيکار ميکني؟کاري ميکني که آدم کاري رو که دوست نداره بکنه و آخر سر هم پشيمون بشه،دستش رو به سرم کشيد و ...،از اون روز رابطه اش بهتر شده ولي چه فايده باز همون اتفاقات و همون چرخه اتفاق ميفته،روز قبلش بهم موبايلش رو نشون داد و گفت:ببين همراه اول تولدم رو تبريک گفته ولي تو اون رو هم بهم نگفتي،گفتم:چرا بهت گفتم،من براي تولدت اون روز شام پخته بودم وتازه برات متن هم نوشته بودم ولي از بيرون اومدي اصلا محل نذاشتي و از اون نخوردي،متن رو هم چون با هم دعوا کرده بوديم نشد برات بفرستم،گفت:بله ديدي مقابله به مثل ميکني تو هم دلت ميخواست قهر کني وتازه ديديم چه جوري بهم گفتي بيا شام بخور،گفتم:چه جوري بود مگه؟گفت:بهم برگشتي گفتي پا شو بيا شام بخور،و بعد ديگه هيچي نگفتي و هيچ عکس العملي نشون ندادي.بهش گفتم:وقتي ازت خواستم خوب نيومدي چيکار بايد ميکردم؟گفت:بايد نازم رو ميکشيدي ولي نکشيدي(ميدونيد از اين بابت هم تو دعواها عصباني تر ميشه که من محلش نميذارم،يعني انتظار داره اون مثل بچه ها قهر کنه و من هم برم نازش رو بکشم و بيارم سر سفره يا اينکه با هم حرف بزنيم و وقتي من سکوت ميکنم و يا سرسنگين تر باهاش ميشم ميخواد از طريق خشمي که داره منو وادار کنه و اگر هم نشد دست روم بلند ميکنه و يا اينکه ممکنه من اين کاررو بکنم و برم طرفش ولي دليل اينکه ممکنه باز هم همون روند رو تکرا کنه اينه که نميخواد قبول کنه که اشتباه کرده و به قولي داره برام ناز ميکنه و نميخواد غرورش رو بشکنه که چه من برم جلو جه نرم ميمونم تو دو راهي که چه کاري درسته و عوافب بد کمتري داره؟)

  13. #218
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 28 آذر 99 [ 01:10]
    تاریخ عضویت
    1387-2-31
    نوشته ها
    1,208
    امتیاز
    22,636
    سطح
    93
    Points: 22,636, Level: 93
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 714
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteranSocial10000 Experience Points
    تشکرها
    6,336

    تشکرشده 3,618 در 912 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    142
    Array

    RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)

    خوب، می می جان دقیقا آخر این جملات رو شما باید تموم می کردی! این جا درست موقعی بود که شما از مردونگی و تکیه گاه بودنش و از رفتارهای عاقلانه باید براش می گفتی به صورتی که شما دوست دارید و انتظار دارید که این جور برخوردها رو از ایشون ببینید! با لحن خیلی مهربون باید انتظاراتت رو براش بیان می کردی و می گفتی که من فکر می کنم اگر الان با هم بشینیم و به این موضوع فکر کنیم که اگر خدایی ناکرده همچین موضوعاتی دوباره بین مون پیش اومد، رفتار صحیح و درست چیه؟ جوری که دنبال مقصر نباشیم و همین طور دنبال برنده و بازنده!:rolleyes:
    براش می گفتی که من رفتاری رو که دوست دارم از شما ببینم رو میگم، شما هم رفتاری رو که دوست دارید از من ببینید رو بهم بگید، این جوری از بین خواسته هامون رفتاری رو که منطقی تره انتخاب می کنیم!
    بهتر هم بود که از برخورد خوب اون روزش و تاثیری که روی احساساتت نسبت به اون گذاشته براش می گفتی تا کمی هر دوتون به زندگی امیدوارتر می شدید.

  14. کاربر روبرو از پست مفید del تشکرکرده است .

    del (چهارشنبه 30 تیر 89)

  15. #219
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 دی 93 [ 13:21]
    تاریخ عضویت
    1388-8-13
    نوشته ها
    302
    امتیاز
    6,606
    سطح
    53
    Points: 6,606, Level: 53
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 144
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    396

    تشکرشده 407 در 170 پست

    Rep Power
    45
    Array

    RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)

    سلام دوستان
    راجع به يه موضوعي ميخواستم کمکم کنيد و نظر بديد البته ببخشيد تا حالا زياد زحمتتون دادم
    برادر همسرم اينا ديروز اسباب کشي داشتن،مستاجر هستن و ميخواستن برن خونه يکي از اقوام درجه يک همسرم ،اون ديروزميخواست بره براي کمک و بعد از اينکه منو از کلاس آورد و گذاشت خونه عصري خودش رفت خونه برادرش اينا کمک کنه و به من هم نگفت بيا بريم کمک کن و کسي هم بهم نگفت بيا کمک کن منهم هيچ تعارف خشک و خالي هم نزدم تا برم براي کمک،براي اينکار چند دليل داشتم،اول اينکه تو اسباب کشي ما که در واقع جهازم رو ميبردم به خونمون،هيچ کدوم از خانمها دست به هيچي نزدن و آخر سر هم مادرشوهرم چند وقت پيش پيش همه گفت که:ما ميخواستيم کمک کنيم ولي ديديم مي مي ميگه دست به چيزي نزنيد من خودم ميخوام جابجا کنم ما هم نشستيم و کاري نکرديم،در صورتي که چه کسي ميتونست بهشون بگه کمک کنيد؟ اومدن و جلوتر از من رفتن رو مبلها نشستن و خودشون رو زدن به اون راه،حالا به من که ميرسه چرا من برم؟يه مقدار هم پر رو تشريف دارن و تازه از آدم انتظار هم دارن و جالبه به خودشون که ميرسه يادشون ميره،منم نميخواستم برم،شوهرم شب زنگ زد و گفت:آماده شو بيام دنبالت بريم خونه جديد برادرم اينا،گفتم:براي شام گفت:آره،دلم نميخواست برم آخه تو جمع اونها راحت نيستم و از طرفي فکر ميکردم حالا پيش خودشون فکر ميکنن خانم اومده حاضر و آماده سر سفره،رسيديم خونشون سلام عليک و با همسرم نشستم ،برادرش چند دقيقه بعد از بيرون رسيد در حاليکه دستش نون و وسايل براي درست کردن املت دستش بود بعد از سلام عليک رفت آشپزخونه و اونها رو گذاشت و به همسرش گفت:زود باش بابا از گشنگي مردم، بلند شدم کمک کنم و به جاري ام گفتم:کمک ميخوايد؟ با سردي جواب داد:فعلا نه،هر وقت شد بهت ميگم،برگشتم آروم به همسرم گفتم:کاش نميومديم؟گفت: خوب خودشون گفتن برو مي مي رو بيار،نگاههاي سنگين مادر شوهرم رو حس ميکردم،رفتيم بالا پيش فاميلشون،مادر شوهرم گفت :خوب پاشيم بريم خونمون و فکر ميکنم منظورش من بودم (ولي حيف همسرم اونجا نبود)،خواهر¬هاش نماز ميخوندن بعد از تموم شدن نماز سلام عليکي کرديم و يکيشون گفت:نبودي؟کلاس بودي نه؟گفتم:آره و رفتيم پايين خونه برادر همسرم،بعد از يه مدت دو تا داماد همسرم اينا از بيرون اومدن،اونها غذاي حاضري گرفته بودن و ما رفتيم آشپزخونه براي مهيا کردن شام،جاريم هم پيشم نشست و خيلي گرفته بود وسطا بغضش ميگرفت و يکي دوبار به بهانه اي ميرفت آشپزخونه و برميگشت يه بار هم بچه شو کنارش نشوند و برگشت گفت:(بچه اش هنوز بيشتر از يکي دو کلمه نميتونه حرف بزنه) چي ميگي هدي جونم؟چي؟آره دوره و زمونه عوض شده ،من ناراحت شدم ولي همسرم اصلا نفهميد،خوب به من چه مگه من وظيفه مه کمکشون کنم؟ من بي چاره امروز از اداره که اومدم رفتم کلاس ولي ماشا الله هم جاريم و هم دو تا خواهر شوهر هام معلم هستن و تعطيل و تازه مطمئنم که خواهر شوهر هام هم دست به جيزي نزدن و اونوقت همشون اين جوري با من رفتار ميکردن،خيلي ناراحت يه تيکه غذا خوردم و بعد خواستم بلند بشم ظرفها رو ببرم که همسرم با پاش نذاشت و اشاره کرد بشينم و بعد بهم گفت:بشين،هر وقت بقيه بلند شدن تو هم پاشو و ظرفها رو هم جلوي خودش جمع کرد بعد از چند دقيقه که يکي از خواهر شوهرهام بلند شدن منهم بلند شدم و تو آشپزخونه کمک کردم تا با خواهر شوهرم ظرفها رو بشوريم،خيلي ناراحت بودم و هي خود خوري ميکردم که چرا شوهرم منو آورد و چطور به خودشون اجازه ميدن اين رفتار رو داشته باشن ولي چيکار ميتونستم بکنم؟کافي بود چيزي رو با ناراحتي بهش بگم و سريع گارد بگيره البته حدس ميزنم خودش فهميد من اونجا راحت نبودم ولي چيزي بهش نگفتم ،وقتي هم رسيديم خونه تو آسانسور بهم گفت:خسته شدي ها؟گفتم نه،ولي دلم ميخواد موضوع رو بهش بگم و ناراحتي ام رو از مادرش و زن داداشش بگم تا بفهمه چي شده و بعدا ها مادر شوهرم پيش دستي نکنه و زنگ نزنه موضوع رو يه جور ديگه بپيچونه.
    به نظرتون ناراحتي ام رو با همسرم در ميون بذارم؟چه جوري بگم تا ناراحت نشه و فکر نکنه که ميخوام رابطه اون با خانوادش رو خراب کنم؟چه جوي بگم مامانش اينو گفت در صورتي که اون با زرنگي اين حرف رو پيش من زد نه وقتي که همسرم هم پيشم باشه،يا بگم حرف زن داداشش ناراحتم کرد؟اگه هم نگم حس ميکنم پر رو تر ميشن و موضوع رو هميشه طوري که به نفع خودشون باشه عوض ميکنن،مثلا بجاي اينکه يادشون بيفته خودشون هم به من کمکي نکردن،مادر شوهرم شاکي باشه که چرا مي مي نيومد کمک و همسرم هم از حرف اونها بيشتر تاثير بگيره.

  16. #220
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 21 آذر 89 [ 09:45]
    تاریخ عضویت
    1389-2-18
    نوشته ها
    117
    امتیاز
    2,270
    سطح
    28
    Points: 2,270, Level: 28
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 30
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    137

    تشکرشده 139 در 78 پست

    Rep Power
    26
    Array

    RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)

    مي مي جان سلام
    راستش مي خواستم فقط بگم دلم برات تنگ شده بود همين

  17. کاربر روبرو از پست مفید نعمت يعني ما تشکرکرده است .

    نعمت يعني ما (پنجشنبه 31 تیر 89)


 
صفحه 22 از 29 نخستنخست ... 2121314151617181920212223242526272829 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: شنبه 07 بهمن 96, 00:37
  2. پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: سه شنبه 04 فروردین 94, 19:00
  3. چرا همه دوستام باهام قهر میکنند؟
    توسط کیت کت در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 16
    آخرين نوشته: شنبه 16 اسفند 93, 19:33
  4. دوستان کمک یه مشاور میخوام برا دوستام معتاد به استمناء (جلق) شدن
    توسط infodltube در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: سه شنبه 10 اردیبهشت 92, 00:07
  5. من و دوستام
    توسط بالهای صداقت در انجمن داستان و حکایت آموزنده
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: پنجشنبه 06 آبان 89, 12:39

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 02:36 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.