به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 21 از 29 نخستنخست ... 11121314151617181920212223242526272829 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 201 تا 210 , از مجموع 283
  1. #201
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 دی 93 [ 13:21]
    تاریخ عضویت
    1388-8-13
    نوشته ها
    302
    امتیاز
    6,606
    سطح
    53
    Points: 6,606, Level: 53
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 144
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    396

    تشکرشده 407 در 170 پست

    Rep Power
    45
    Array

    RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)

    يعني ميگد عادي برخورد کنم رسيدم خونه سلام بدم ولو بدون جواب باشه،بگم بياد ناهر بخوره اگه نيومد خودم بخورم،بعد بگم منو ميبره کلاسم يا نه،اگه نبرد و نذاشت برم کل کل نکنم و امروز رو نرم،برم تو يه اتق ديگه و خودم رو مشغول کنم و بعد بلند شم شام درست کنم و بازم صداش کنم بياد شام و اگه نيومد تنها بخورم،تا کي ادامه پيدا کنه مطمئنا يه جا براي اينکه دق دليش رو خالي کنه شروع ميکنه به بد وبيره گفتن و دست روم بلند کردن حتي بهم بگه ديگه نرو سر کار يا يجوري اعصابم رو به هم بريزه خوب اون موقع تعادلم رو چه جوري حفظ کنم؟چه جوري برخورد کنم تا در امان باشم؟بشينم پيشش فيلم ببينم و بدون حرفي؟اون مطمئنا طاقت نمياره و اتاق ديگه هم من تا کي بتونم دوام بيارم و چه پيشش باشم و خودم رو خونسرد نشون بدم چه يه اتاق ديگه اون از اينکه من اينجور عاديم و هيچي نميکنم آتيشي ميشه،اميدوارم موقعيت منو درک کنيد.

  2. کاربر روبرو از پست مفید مي مي تشکرکرده است .

    مي مي (یکشنبه 27 تیر 89)

  3. #202
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,056
    امتیاز
    146,983
    سطح
    100
    Points: 146,983, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,661

    تشکرشده 36,005 در 7,404 پست

    Rep Power
    1093
    Array

    RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)

    دقیقاً همینهایی که گفتی انجام بده ، خیلی عادی و رفتار طبیعی ، اگر بد و بیراه گفت جواب نده و سکوت کن و خشم هم نشون نده ، فقط با چهره نشون بده خوشت از این بد و بیراه ها نمیاد ولی باز هم رفتار عادی و طبیعی ادامه بده ،
    اگر خواست کتک بزنه ، بهش بگو شما شرعاً و قانوناً اجازه داری رو من دست بلند کنی و کتک بزنی ؟؟؟ حتی اگر من اشتباه کنم ؟؟؟ از نظر حقوقی با یک مرد که زنش رو کتک بزنه ولو زنش مقصر هم باشه چه برخوردی میشه ؟این سئوالات را قاطع بپرس

    اگر کتک زد و نتونستی مانع بشی ، بعد بگو حتی اگر من رفتار بدی داشتم حق نداشتی کتک بزنی چه برسه به این که می بینی من خیلی طبیعی دارم رفتار می کنم و بیان رفتار کن و بگو کدومش اشکال داشت و چه اشکالی داشت ؟ من خوشحال میشم بفهمم ( بیان این جملات نباید با ضعف باشه بلکه همراه با اعتماد به نفس و جرأت باشد ).، نهایت این که می گویی بیا منطقی صحبت کنیم که یا این روند تو زندگیمون ادامه پیدا نکنه ، و اگر به این نتیجه رسیدیم که همینه که هست و فایده نداره ، رو جدایی صحبت کنیم و برای این که بهتر گفتگو کرده و اشکالاتمون رو بیابیم نزد یک مشاور بریم و مسئله را طرح کنیم

    .

  4. 3 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    فرشته مهربان (یکشنبه 27 تیر 89)

  5. #203
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 اسفند 95 [ 19:50]
    تاریخ عضویت
    1389-3-16
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    792
    امتیاز
    10,009
    سطح
    66
    Points: 10,009, Level: 66
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class10000 Experience Points
    تشکرها
    4,528

    تشکرشده 4,871 در 817 پست

    Rep Power
    94
    Array

    RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)

    با عرض سلام خدمت همه کسانی که در این تاپیک نظر دادند.
    من یه سوال اساسی دارم و اون اینه که پس عزت نفس این خانم تکلیفش چی می شه؟ مگه این خانم کتک خور این آقاست؟ اصلا مگه عصر جاهلیته که این آقا راه به راه فحش بده و کتک کاری کنه و این خانم کوتاه بیاد؟ به چه قیمتی؟ من واقعا می خوام از خانم "می می" بپرسم از زمانی که این تاپیکو باز کرده و انقدر روی خودشو رابطه اش کار کرده چند درصد پيشرفت کرده و رابطشون بهبود پیدا کرده؟
    خداوند در قرآن فرمودند ازدواج رو برای آرامش شما قرار دادم پس اگه کار این خانم درسته چرا بیچاره اینهمه باید استرس داشته باشه و جرات نکنه پاشو از ترس عکس العملهای شوهرش خونه بذاره؟!این دیگه چجور ازدواجیه؟
    چرا باید انقدر بترسیم از طلاق؟از جو جامعه مون؟ ما همه باهم در بوجود آوردن چنین جوی مقصریم...این خود ماییم که اجازه می دیم بهمون زور بگن..اگه این اقا درست تربیت نشده و انقدر حساس تشریف دارن خانم چه گناهی داره که باید تحمل کنه؟
    خانم می می...اصلا فکر نکن همه زندگیها مثل زندگی شماست...این درست نیست... من واقعا از خوندن تاپیکهای شما حرص می خورم...
    واقعا دلم می خواد که نظر آقای سنگتراشان رو هم بدونم این راه واقعا درسته؟ صبر در مقابل اینهمه جفا؟ به قیمتی؟ از دست دادن عزت نفس؟؟

  6. کاربر روبرو از پست مفید سرافراز تشکرکرده است .

    سرافراز (یکشنبه 27 تیر 89)

  7. #204
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 14 فروردین 91 [ 08:41]
    تاریخ عضویت
    1388-1-27
    نوشته ها
    435
    امتیاز
    5,116
    سطح
    45
    Points: 5,116, Level: 45
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 34
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1,281

    تشکرشده 1,260 در 376 پست

    Rep Power
    59
    Array

    RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)

    سلا م
    می می عزیز من چند وقته که تالار نیستم ولی امروز با خوندن مطالبت دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم
    می بخشید اگه رک حرف میزنم و با اجازه از پیشکستان تالار
    بر خلاف اکثر بچه ها کهه شما رو به مدارا دعوت میکنن من میگم که دیگه مدارا کردن بسه از چی میترسی که انقدر ضعیف برخورد میکنی مگه بدتر از این هم میشه
    شنید فحش و ناسزا و تحقیر شدن و در نهایت کتک خورد ن چه زیبایی برای شما داره که انقدر داری برای آروم نگه داشتن این زندگی دست پا می زنی
    من نمی گم طلاق بگیر ولی علت رفتار همسرتون با شما رفتا ضعیف و منفعل خودته
    برای چی بحث میکنی کهه بخوای بعدش بری اینجوری التماس کنی که باهات آشتی کنه اونم بعد از اون همه بی احترامی
    شما مگه غرور نداری
    چه اتفاقی میافته اگه 5 روزم اصلا باهم حرف نزنی
    من تو جملات شما فقط یه چیزی دیدم
    نمیشه قهر کنم نمی شه من جلو نرم نمیشتونم بدتر میشه بدتر میکنه رفتارای ناجور نشون میده روزگامو سیاه میکنه بهم فحش میده زندگی رو بکامم تلخ میکنه
    اگه من زنگ نزنم ال میشه بل میشه
    همش ترس ترس ترس
    شما داری با ترس زندگی میکنی نه با همسرت
    یکم به خودت بیا شما برده که نیستی
    چرا شما یکم از این ترسی که همسرت تو دلت انداخته براش بوجود نمی آری
    من نمی خوام پیاز داغش و زیاد کنم ولی برخورد فیزیکی تو هیچ زمانی درست نیست وقتی ایشون راحت شما رو کتک میزنه و میبینه ما 5 دقیقه بعدش بجای اعتراض منتشم میکشینو بوسشم میکنین معلوم دوباره این کارو تکرار میکنن
    شما بیشترین تقصیر رو تو این رابطه دارین بهتر تو رفتارتون تجدید نظر کنین
    در مورد همه چیز کوتاه اومدن راه درست زندگی کردن نیست
    باید شجاعت مواجه شدن با خیلی چیزها رو داشته باشی اگه میخوای زندگیتو نجات بدی با این رفتاری که در پیش گرفتی همیشه شما با همین عذابی الان گریبان گیرش هستی زندگی میکنی
    حرفای من شاید یکم تند باشه ولی خواهرانه بهت میگم دیگه کوتاه اومدن بسه

  8. 5 کاربر از پست مفید mamfred تشکرکرده اند .

    mamfred (دوشنبه 28 تیر 89)

  9. #205
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 04 مهر 91 [ 22:20]
    تاریخ عضویت
    1387-9-20
    نوشته ها
    74
    امتیاز
    3,774
    سطح
    38
    Points: 3,774, Level: 38
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 26
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    36

    تشکرشده 36 در 21 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)

    می می عزیز چه خبر نگرانتم چی شد.منم موافقم بنظرم خودت باعث بروز این مشکلات میشی چرا اینهمه منفی بافی میکنی بعد از دعوا و قهر اگه تقصیر تو باشه باید برگردی اگه اون مقصره اجازه بده اونم عذر خواهی کنه.البته در مورد فلاکس و صحبتا من بافرشته مهربان کاملا موافقم .ولی چرا با خودت اینجوری میکنی مگه فحش و ناسزا وکتک کم چیزیه یکم منطقی تر برخورد کن نه اینکه به طلاق فکر کنی فقط یک نواختی زندگیت بیا بیرون توهم ادمیا یکم بیشتر بخودت اهمیت بده منم همیشه کوتاه میومدمو در هر صورت بعد دعوا عذر خواهی میکردمو خودم پاپیش میذاشتم واین باعث میشد شوهرم جسور تر بشه اجازه بده بفهمه طرز برخوردش درست نیست
    زمانیکه زن ومرد با شناخت تفاوتهای یکدیگر راه احترام متقابل را فراهم می اورند بی درنگ جوانه های عشق امکانی برای شکفتن پیدا می کند

  10. 2 کاربر از پست مفید saba m تشکرکرده اند .

    saba m (یکشنبه 27 تیر 89)

  11. #206
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 دی 93 [ 13:21]
    تاریخ عضویت
    1388-8-13
    نوشته ها
    302
    امتیاز
    6,606
    سطح
    53
    Points: 6,606, Level: 53
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 144
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    396

    تشکرشده 407 در 170 پست

    Rep Power
    45
    Array

    RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)

    سلام
    عزيزان در مورد تصميمي که ميخوام بگيرم ازتون کمک ميخواستم؟
    فکر ميکنم روحم و جسمم ديگه طاقت اهانتها،سخت گيريهاتحقير و توهينها،کتکها و فحشهاي رکيک همسرم رو نداره،همش متوقعه و ازم انتظار داره،خيلي ضعيف شدم هم از لحاظ جسمي هم از لحظ روحي،آخه چقدر تشنج ؟چقدر؟ به نظرتون من خيلي گناهکارم که خدا داره اينجوري عذابم ميده؟شوهرم هم تحملش تموم شده،معلومه که ديگه طاقت نداره،از اول هم طاقت نداشت،با هر چيز کوچيکي بهم ميريخت والان هم ديگه اصلا،فکر ميکنه همه چيز بايد بر وفق مرادش باشه وگرنه...
    بذاريد بهتون بگم و بعد قضاوت کنيد:
    ديروز از اداره به شوهرم زنگ نزدم و چون منو نياورده بود با آژانس اومده بودم اداره و رفتني هم با آژانس رفتم،وقتي رسيدم هنوز نيومده بود بي اشتها بودم ،با بي ميلي سوسيسي از يخچال برداشتم و سرخ کردم تا بخورم، شوهرم قبل من هميشه ميرسيد حدس زدم دير مياد تا راحت تو اداره ناهارش رو بخوره ولي من بي ميل بودم و نتونستم ناهار بخورم و همه رو دور ريختم،نيم ساعت بعد شوهرم اومد و من تو اتاق خواب بودم اومدم سلام دادم با بي ميلي جواب داد بهش گفتم:ناهار خوردي با اخم گفت:آره،منم چيزي نگفتم يه کم تو آشپزخونه يه کم تو اون يکي اتاقها خودمو مشغول کردم تا فکر نکنه من باهاش قهرم و بعد تو اتاق خواب سر جام خوابيدم شوهرم رختخوابش رو از اونجا برده بود جلوي تلويزيون بود نميدونم چقدر طول کشيد تا اون هم اونجا بخوابه،من کلاس داشتم ولي حال و حوصله کل کل با همسرم رو نداشتم که سر بردن يا نبردن بحث کنه و برگرده دوباره بگه حق نداري بري،بخاطر همين بلند نشدم و خوابم برد،بعد از دو سه ساعت بلند شدم قلبم به شدت ميزد يه ترس عجيب تو وجودم بود ميترسيدم برم تو هال تا دعوامون نشه ولي بلند شدم و رفتم دست و روم رو شستم و تو آشپزخونه مشغول آماده کردن شام شدم ،شوهرم قبل من بيدار بود و خودش رو با تلويزيون مشغول کرده بود بعد از نيم ساعت آماده شد تا بره باشگاه بدون اينکه حرفي بينمون رد و بدل بشه در رو بست و رفت،شب نه، نه و نيم بود که اومد ،من شام رو آماده کرده بودم و تو اتاق ديگه با کامپيوتر ور ميرفتم و آهنگ ملايمي هم گذاشته بودم حدس زدم اومد تو و از در منو ديد و بعد وقتي فهميد من متوجه حضورش نشدم رفت حموم،منم کامپيوتر رو خاموش کردم و رفتم سراغ غذام وقتي در اومد سلام دادم با بي ميلي جواب داد،شام رو آماده کردم با گوشيش داشت ور ميرفت ،غذا رو آوردم سر ميز و بهش گفتم:بيا شام بخور ولي جوابي نداد،رفت و آماده شد تا نماز بخونه سر ميز منتظرش شدم تا تموم کنه،نميتونستم بخورم چون يه بهانه ديگه بود دستش تا بدتر کنه بعد از اينکه تموم کرد بهش گفتم:بيا شام بخور ديگه،با اخم و عصبانيت بهم گفت:نميخورم،گفتم:شام رو براي کي آماده کردم؟ پاشو بيا،گفت:ببين کاري به کارم نداشته باش نميخورم بندازش دور،منم بلند شدمو غذا رو بدون اينکه خودم هم بخورم ريختم تو ظرفش وضو گرفتمو رفتم نماز بخونم صداش ميومد که بلند شده و براي خودش غذا درست ميکنه به غذايي که درست کرده بودم دست نزد براي خودش تخم مرغ پخت و خورد من همونجا سر سجاده داشتم صلوات ميفرستادم تا غذاش تموم بشه چون مي ترسيدم ناراحت بشم و يا شايد ميخواست با اينکارش حرص منو دربياره،بعد اومدم کمي دورتر از اون رو مبل نشستم و مشغول فيلم ديدين شدم،بد جوري بهم فشار ميومد بارها و بارها ازخدا خواستم اونو بکشه تا من از دستش آزاد بشم،آزاد.
    بعد از يکي دو ساعت رفتم پيشش،بهش گفتم:يعني ميخواي بگي به هيچ وجه کوتاه نمياي ديگه،ميخواي بگي من خيلي کله شق و لجبازم و از حرفم کوتاه نميام،هيچي نگفت . فقط نگاهم کرد،گفتم:بسه ديگه آدم لجباز و کله شق،گفت:هيس،بذار ببينم چي تو تلويزيون ميگه،گفتم:هر چي،روت رو برنگردون که رفتم نزديکتر و با دستام به شوخي کله اش رو اين ور اون ور کردم،دستاش رو گرفتم ،گازش گرفتم،تا يه کم جو حالت صميمانه تر بگيره،يه کم يخش آب شد و گفت:اي بابا،گفتم:اي بابا نداريم،نچ و نوچ نداريم و الله اکبر گفتن هم همينطور، گفت: بابا چي ميگي؟(البته اون لحظه عصباني نبود چون در مقابل شوخيهاي من مقاومت نميکرد و من همش روش ميپريدم)گفتم:بابا چرا اينجوري ميکني؟تو از کدوم سياره افتادي رو زمين،چرا نميتوني با همسرت راه بياي،گفت:تو چرا راه نمياي،به خودت بگو؟گفتم:بابا همه تقصيرها گردن من،شده يه بار بگي آره بابت اون قضيه منهم اينقدر مقصرم،آدم هم اينقدر خود خواه،گفت:آرومتر و بخدا حال و حوصله حرف زدن باهات رو ندارم،از دستت خسته شدم،بسه اينقدر حرف زدم و هيچ تغييري نکردي،گفتم:پس من چي؟مثل مرداي هزار سال پيش رفتار ميکني،از اينهايي که براي زنشون صداشون رو کلفت ميکنن و بعد ميگن اينجور ي بکن و اونجوي نکن،گفت:خوب مثلا تو امروزي هستي که اينجوري هي ميپري روم ؟انگاري من اسبم،گفتم:آره ديگه،زنهاي امروزي اينجوري ميکنن،اشکالي داره آدم با همسرش شوخي کنه و بپره روش و اينجوري اذيتش کنه،نکنه ميترسي من پر رو بشم يا دم دربيارم؟گفت:خفه شو بابا،احمق بي شعور،دستم رو گذاشتم جلوي دهنش گفتم:وقتي با هم عادي صحبت ميکنيم نميتوني حرفهاي زشت نزني،عادي هم با هم صحبت ميکنيم راحت بي احترامي ميکني،من شده تا حالا بهت بي احترامي کنم شده حرف زشتي از دهنم در بياد؟ ولي تو...گفت:من ديوانه ام ،من همينم،گفتم:واي خدا به داد من بيچاره برس،فردا پس فردا بچه ايي هم باشه ميخواد مثل تو بشه،من چيکار کنم؟گفت:لازم نکرده بچه داشته باشيم،کي گفته ما بچه ميخوايم،گفتم:معلومه، ميخوايم چيکار؟،تو خودت به اندازه 10 تا بچه ايي،خنديد و گفت:خوب برو طلاق بگير،برو خونه مامانت اينا،گفتم:يعني اينه حرفت،گفت:آره اگه ميخواي برو خونشون،قهر کن،پريدم روش و گفتم:پس که اينطور برم اونجا ديگه ولي من نميرم تو بايد درست بشي،در حاليکه باهاش شوخي ميکردم گفتم:تو نيابد قهر کني و تو بايد درست بشي که با خنده و حالت عجزي که به خودش گرفته بود گفت:واي خدا ترکيدم،اي خدا زنه ديوانست،ديوانه ي رواني،گفتم:تو ديوانه ام کردي،رواني شدم از دستت،گفت:تو منو ديوانه کردي نزديک دو ساله از وقتي با تو آشنا شدم،گفتم:چه نفعي ميبري که کوتاه نمياي و همش حق رو به خودت ميدي،گفت:برو گم شو بابا چه نفعي،ديوانه ام،با کسي که حرفم ميشه ازش بدم مياد و نميتونم باهاش آشتي کنم،گفتم:اگه تو فاميل يا تو همکارا يکي مثل خودت بکنه يا بچه ات اينجوري کنه چيکار ميکني؟گفت:هيچي عادي باهاش رفتار ميکنم،گفت:تو همکارام اينقدر پيش اومده که مثلا با هم اتاقيم 4 ماه حرف نزدم ،چند بار اومد و خواست آشتي کنه ولي من نخواستم و آخر سر اتاقش رو عوض کرد،گفتم:واقعا؟گفت:آره،گفت م:واي خدا تو چه جور بشري هستي من باورم نميشه،حتما از من هم بدت مياد که آشتي نميکني،که يهو گفت:هيس ببينم چي گفت تو تلويزيون و من سکوت کردم و بعد گفتم:نکن اينکارا رو گفت:ميکنم خوبش رو ميکنم تازه چند بار ديروز بد جوري عصباني شدم ولي به زور خودم رو کنترل کردم وگرنه بدتر از اين ميکردم،گفتم:چرا؟چرا راحت توهين ميکني؟تحقير ميکني،چرا يه حرفي رو به زبونت مياري و اون هم با اين زبون تندت ولي ميدونم که تو قلبت اينجوري نيست يعني اصلا به قيافه ات نمياد گفت:چرا؟يعني غلط اندازه؟گفتم:آره،بهت مياد آدم آروم ومهربوني باشي که به هيچ وجه اهل قهر کردن نيست،گفت:من همينطوريم اگه تو بذاري،بعد گفت:پاشو برو برام يه کم شير بيار تشنمه،گفتم:خجالت بکش،گفت:حتما بخاطر اينکه ازت خواستم برام شير بياري بايد خجالت بکشم؟گفتم:نه بخاطر اون نه بلکه راحت شامت روخوردي و ناهارو هم که ميل کردي وحالا اينجوري؟گفت:خوب نبايد ميخوردم؟گشنم بود،تازه ناهار هم چيز خاصي نخوردم،گفتم:چي خوردي؟گفت:غدا گفتم:چي؟گفت: يه کم بيسکويت،گفتم:بگو بخدا؟گفت:يعني باور نداري و بايد قسم بخورم،گفتم:باشه هر چي خوردي نوش جونت،بعد رفتم براش شير ريختم و دادم بهش،گفت:پس خودت چي؟گفتم:من ميل ندارم،گفت:بعد ميگه چرا ناراحت ميشي؟چرا قهر ميکني؟گفتم بخور؟بهش گفتم:گشنمه ميخوام شام بخورم و بعد يه کم براي خودم تو بشقاب کشيدم وبهش گفتم:تو هم ميخوري؟گفت:نه بخور،يه کم خوردم و بعد اومدم پيشش،بلند شد و رفت تو ليوان برام شير ريخت و با ژست مردانه اي گفت:بخور،منم نگاش کردمو و گرفتم خوردم و بعد تشکر کردم،رفت اتاق خواب و رختخوابهاي منو برداشتو آورد پيشش پهن کرد تا پيشش باشم و بعد با هم دراز کشيديم،يه چند دقيقه بعد بهم گفت: صبح چه جوري رفتي؟گفتم:چرا بيدارم نکردي؟با آژانس رفتم،گفت:با چي؟!برگشتني با چي اومدي؟گفتم:با آژانس،گفت:چقدر دادي ؟گفتم:3 تومن،گفت:چقدر؟!3 تومن،خاک بر سرت،بي فکر،تو اين وضعيت براي من آژانس هم ميگيره،گفتم:خوب صبح که ديرم شده بود و تو هم منو بيدار نکردي با چي ميرفتم؟گفت:با تاکسي،گفتم:چه جوري وقتي تاکسي تا اونجا نميبره و ديرم هم شده بود،گفت:مثل من پياده،ماشين روشن نشد و مجبور شدم پياده برم،گفتم:پس چرا من اومدم پايين نديدمت ماشين که نبود؟(فهميدم تو هچل گير کرد و داره بهم دروغ ميگه،چطوري پياده رفته کدرصورتيکه ماشينو من تو محوطه نديدم،داشت دروغ ميگفت)گفتم:خوب موقع برگشت چرا نيومدي دنبالم اين که ربطي به دعوا نداره،از مسئوليت شونه خال نکن،گفت:زنگ ميزدي و ميگفتي،گفتم:وقتي خودت صبح ميري من زنگ بزنم که چي؟دلت نميخواست ديگه؟گفت:بله حقته،بدتر از اينها حقته،اگه زنگ هم ميزدي فحشت ميدادم،بعد گفت:ببين چه جوري 3 تومن داده به آژانس داد يعني ککت هم نميگزه،برات مهم نيست ديگه؟که يهو بلند شدو شروع کردن به زدن من و گفت:گم شو از اينجا برو،لازم نکرده اينجا بخوابي،ببين چه جوري اعصابم رو خورد ميکنه،خسته شدم از دستت،ديگه ازت بدم مياد،که گفتم:باشه نزن،عصباني نشو،از دهنم خون ميومد بلند شدم و گفتم:باز دوباره ببين چيکار کرد؟چت شد؟گفت:گم ميشي يانه؟بلند شدم و رفتم تو دستشويي سر و صورتم رو شستم و بعد اومدم فقط گريه کردم با اون حالت نشستم پيشش،در حالي که پشت کرده بود با زور چرخوندمش و در حالي که هق هق کنان گريه ميکردم،گفتم:چرا عصباني شدِي؟چرا؟گفت:ميزنم درب و داغونت ميکنم ها،گفتم:اينجوري خالي ميشي خوب بزن،ولي قسم ات ميدم تو رو خدا بگو چرا عصباني شدي،چرا زدي؟گفت:ميزنم خوب هم ميزنم،تو آدم نميشي ،مثل سگ هم بزنمت باز برات کمه،گفتم:خوب که چي بشه نهايت ميخوام زير دستت بميرم ديگه،گفت:پس بميري ها،يه کاري ميکنم بدتر از مردن،گفتم:بي انصاف چرا با من اينجوري ميکني؟يادت مياد تو دوران آشناييمون بهم گفتي:خوشبختم ميکني،گفت:من غلط کردم،حالا ميگم بد بختت ميکنم بيا و ببين،کاري ميکنم که روزي هزار بار به غلط کردن بيفتي و رواني بشي،گفتم:چراآخه من؟منکه با هزار آرزو و اميد اومدم باهات زندگي کنم چرا باهام اينجوري تا ميکني؟گفت:آرزو بخوره تو سرت،هر چيه حقته،بدتر از اينها هم حقته،بي شعور عوضي،پدر فلان و فلان شده،سکوت کردم،پشتش رو بهم کرد و من همچنان گريه ميکردم،گفت:خفه ميشي يا نه؟من آروم کنارش گريه ميکردم،چند لحظه گذشت و دوباره به زور چرخوندمش طرف خودم و بهش گفتم:تو رو خدا من ازت هيچي نميخوام،گفت:خوب چي؟گفتم:کيف ميکني که يکي اينجوري پيشت با عجز و گريه حرف ميزنه نه،با کلافگي گفت:آره دارم کيف ميکنم،چقدر لذت بخشه!گفتم:تو رو خدا بيا مشکلاتمون رو حل کنيم،که گفت:تو آدم نيستي و هر کاري هم بکنم آدم نميشي مشکلمون هم حل نخواهد شد و بعد بلند شد و رفت دستشويي و اومد خوابيد منم کنارش دراز کشيدمو سر جام آروم گريه کردم تا خوابم برد،صبح بلند شديم من بهش سلام دادم و آماده شديم و با هم با ماشين تا يه جايي اون رفت بعد ماشينو داد به منکه بيام اداره،موقع پياده شدن بهم گفت:يکي دو بار به ماشين سر بزن،گفتم:باشه و پياده شد و رفت.
    راستش دوستان خوبم کلي فکر کردم،وقتي فکر ميکنم قراره يک عمر با همچين آدمي زندگي کنم کم ميمونه ديونه بشم،من مجبورم بخاطر وضعيت خواهرم،خانوادم،حرف مردم،همکارام هيچي نتونم بکنم و گرنه يه دقيقه هم باهاش زندگي نميکردم،با اينکه دوستش دارم ولي ديوانه شدم از دستش،خسته شدم از دستش،به راحتي از اينکه من 3 تومن پول آژانس دادم ناراحت ميشه در صورتي که اين حق منه،اصلا حقوق خودمه ميخوام آتيشش بزنم،باور کنيد هيچ تصميمي به ذهنم نميرسه فقط ميدونم ديگه طاقت حرفاش و کاراش رو ندارم،انگاري هيچ ارزشي براش ندارم،بريدم بدجوري.
    کمکم کنيد تو رو خدا....
    به نظرتون چطوره خانوادم رو در جريان بذارم؟به مامانم اطلاع بدم؟چطوره يه مدت قهر کنم و برم؟برم پزشکي قانوني و جاي کتکها رو نشونشون بدم؟آخه خانوادش قبول نميکنن،نميتونن باور کنن که پسرشون دست بزن داره،خوب معلومه چون تا حالا زندگي زناشويي رو تجربه نکرده تا ببينن.
    به نظرتون من الان تو اين وضعيت چيکار ميتونم بکنم؟

  12. #207
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 اسفند 95 [ 19:50]
    تاریخ عضویت
    1389-3-16
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    792
    امتیاز
    10,009
    سطح
    66
    Points: 10,009, Level: 66
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class10000 Experience Points
    تشکرها
    4,528

    تشکرشده 4,871 در 817 پست

    Rep Power
    94
    Array

    RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)

    آخه دختر؟آدم از دست تو چیکار کنه؟...بهت فحش می ده بزور برش می گردونی طرف خودت می پرسی چرا؟ اگه اون تو کاراش منطق داشت که با تو این رفتارهای زشت و حقارتبار رو نمی کرد؟!... دوستش داری؟؟؟!!!! دوست داشتن رو چی تعریف می کنی؟ دیگه یکی باید چه بلایی سرت بیاره که بگی دوستش نداری؟!!!
    به خاطر هر ضربه و کتک کاری که می کنه حتما باید مدرک از پزشک بگیری...تو این جامعه که همه چی به نفع مرداست فردا یه چیزی هم بدهکار می شی...به نظرم از ادارتون حساب حقوقی تو عوض کن...اصلا چرا کار می کنی که پولشو این... بالا بکشه؟مغزم سوت می کشه بخدا!!!
    بذار ماجرای خواهرم رو برات تعریف کنم شاید از توش یه چیزهایی متوجه بشی...
    خواهر من وقتی ازدواج کرد آدم قدی بود...از اونا که حرف حرف خودش بود. خوب طبیعتا تو ازدواج هم این اخلاقو با خودش برده بود... شوهر خواهر من برعکس یه آدم خونسرد و شلخته و بی خیال بود...یعنی می شد دو ساعت تمام خواهرم باهاش حرف می زد غر می زد ولی اون انگار نه انگار فقط سکوت می کرد و فردا روز از نو روزی از نو...خیلی وقتا کارشون دعوا بود اما کتک کاری نبود...تااینکه خواهرم که بچه دومشو حامله بود با شوهرش دعواش شد و کلی کتک ازش خورد.البته نه به شکمش همش به صورتش می زد(الهی بمیرم!!)...خواهرم قهر کرد توی شهر غریب از خونه زد بیرون و به ما زنگ زد خلاصه بگم که بابام، داداشم و عموم سه تایی رفتن اونجا واسطه شدن و کلی با شوهرخواهرم حرف زدن و گفتن اگه دفعه دیگه چنین کاری با زنت انجام بدی ما خودمون میایم اینجا چنان بلایی سرت میاریم که حساب کار دستت بیاد. عموم به خواهرم گفت به محض اینکه اذیتت کرد بهم زنگ بزن. خلاصه بعد از اون شوهر خواهرم حساب کار دستش اومد...البته رفتار خواهرمم از اون به بعد خیلی با شوهرخواهرم بهتر شد و دیگه بهش گیر نمی داد. الان الحمدا... زندگیشون خیلی خوب شده...هردو فهمیدن اشتباه کردن و شوهرخواهرم بارها از خواهرم خواسته به خاطر اون شب که کتکش زده ببخشدش. خواهرمم می گه من اونموقعها زیادی بهش گیر می دادم ولی خوب یه شوک لازم بود تا دوتاشونو به خودشون بیاره...
    امیدوارم تا دیر نشده یه فکری به حال خودت بکنی...
    تو هم مثل خواهرم...از اینکه انقدر زجر می کشی خیلی ناراحتم...:(
    موفق باشی

  13. کاربر روبرو از پست مفید سرافراز تشکرکرده است .

    سرافراز (یکشنبه 27 تیر 89)

  14. #208
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 دی 93 [ 13:21]
    تاریخ عضویت
    1388-8-13
    نوشته ها
    302
    امتیاز
    6,606
    سطح
    53
    Points: 6,606, Level: 53
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 144
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    396

    تشکرشده 407 در 170 پست

    Rep Power
    45
    Array

    RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)

    آني جانم خواهر خوبم،مامان نازنين تو کجايي؟ به دادم برس..

    من نميتونم قهر کنم و کسي رو هم در جريان بذارم چون يه بار کردمو خانوادش رو در جريان گذاشتم،شايد خدا رحم کرد که خانوادم جلو نيومدن که ممکن بود اوضاع بدتر بشه يا شايد هم بهتر نميدونم؟ديگه نميدونم چي درسته؟

    آخه خواهرم يه بار قهر کرد که براش گرون تموم شد و سرسکسته تر شد و دفعه دوم هم نه تنها شوهرش دنبالش نيومد بلکه به دعوا و آخر سر به طلاق ختم شد،شوهر اون غد بود و مغرور،شوهر منهم اونجوريه...

  15. #209
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 خرداد 02 [ 12:14]
    تاریخ عضویت
    1388-7-01
    محل سکونت
    همین حوالی
    نوشته ها
    2,572
    امتیاز
    64,442
    سطح
    100
    Points: 64,442, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocialRecommendation Second ClassTagger First Class50000 Experience Points
    تشکرها
    13,202

    تشکرشده 14,121 در 2,560 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    305
    Array

    RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)

    خانوم می می پیشاپیش عذرخواهی مرا پذیرا باش
    واقعا خدا به شوهرت صبر زیاد بده که این همه رفتارهای نادرست شما را تحمل می کنه
    واقعا که خیلی روی اعصابش می ری... تو خودت شوهرت رو وادار می کنی که دست رو شما بلند کنه
    تو اگر قهر کنی و یا جدا هم بشی باز هم به دست و پاش میفتی و التماسش می کنی که تو رو خدا بذار من پیشت بمونم
    زن اینقدر ضعیف
    اینفدر بی اراده و سست
    شخصیتت کجاست؟
    شما دیروز از صبح همش می گفتی اگه برم ال میشه بل میشه
    شوهرم منو میزنه
    تا اخر شب دیدی کتکت نزده
    بلند شدی رفتی روی اعصابش که تورو خدا بیا منو بزن
    وگر نه شوهرت مریض و روانی نیست که یهو بیاد تو رو به باد کتک و فحش بگیره
    به نظر من تو از اینکه بهت توهین بشی و کتک بخوری خوشت میاد
    اونقدر هم با این رفتارهای کودکانه ات شوهری رو که اتفاقا بهانه گیر هم هست پررو کرده ای که از هیچ کاری عبایی نداره
    فکر می کنی شوهرت از این وضعیت خیلی خیلی خوشحال و خندون هست
    فکر می کنی با تو ازدواج کرده که تو رو بدبخت کنه
    فکر می کنی خوشش میاد تو رو میرنه
    ...
    خدا به داد درد و دل اون برسه
    با این آسیب هایی که به اعصابش میزنی
    بازهم ببخشید که پستم ناراحتتون می کنه

  16. 2 کاربر از پست مفید بالهای صداقت تشکرکرده اند .

    بالهای صداقت (یکشنبه 27 تیر 89)

  17. #210
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 21 آذر 89 [ 09:45]
    تاریخ عضویت
    1389-2-18
    نوشته ها
    117
    امتیاز
    2,270
    سطح
    28
    Points: 2,270, Level: 28
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 30
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    137

    تشکرشده 139 در 78 پست

    Rep Power
    25
    Array

    RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)

    مي مي جان آنچه كه مسلم است شما بايد متفاوت عمل كني شما بارها و بارها ديدي كه در حالت دعواتون تو اگه گريه كني يا التماس كني چيزي جز احساس خواري ولي باز اين كارتو تكرار مي كني
    شما بايد به خودت احترام بذاري تا اون هم به شما احترام بذاره و برا خودت ارزش قايل بشي ولي همش شما به خاطر ترسبرخوداتو با هم قاطي مي كني
    عزيزم ديگه از چي ترس داري از كتك از فحش................ اينا رو كه همشونو ديدي آقا بالاتر ازسياهي كه رنگي نيست

    عزيزم ترس رو بذار كنار برا خودت احترام بذار و دنبال رفع كدورت آني نباش

    و همان طور كه فرشته مهربان گفتن شما سعي كن كار درست رو انجام بدين و ترس از عكس العمل ايشون نداشته باشين و اگر ديدين اين روال رو همين طور او ادامه ميده بايد به جدايي فكر كني

  18. کاربر روبرو از پست مفید نعمت يعني ما تشکرکرده است .

    نعمت يعني ما (یکشنبه 27 تیر 89)


 
صفحه 21 از 29 نخستنخست ... 11121314151617181920212223242526272829 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: شنبه 07 بهمن 96, 00:37
  2. پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: سه شنبه 04 فروردین 94, 19:00
  3. چرا همه دوستام باهام قهر میکنند؟
    توسط کیت کت در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 16
    آخرين نوشته: شنبه 16 اسفند 93, 19:33
  4. دوستان کمک یه مشاور میخوام برا دوستام معتاد به استمناء (جلق) شدن
    توسط infodltube در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: سه شنبه 10 اردیبهشت 92, 00:07
  5. من و دوستام
    توسط بالهای صداقت در انجمن داستان و حکایت آموزنده
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: پنجشنبه 06 آبان 89, 12:39

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 10:12 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.