به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 17 از 29 نخستنخست ... 789101112131415161718192021222324252627 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 161 تا 170 , از مجموع 283
  1. #161
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 دی 93 [ 13:21]
    تاریخ عضویت
    1388-8-13
    نوشته ها
    302
    امتیاز
    6,606
    سطح
    53
    Points: 6,606, Level: 53
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 144
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    396

    تشکرشده 407 در 170 پست

    Rep Power
    45
    Array

    RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)

    دوستان خوبم ميخواستم راجع به يه موضوع ديگه ازتون نظر بخوام،اجازه هست ديگه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    راستش شوهرم داره درسش تموم ميکنه و ميخواد کارشناسي ارشدش رو ادامه تحصيل بده اون هم تو دانشگاه آزاد،ولي هر وقت به من که ميرسه ميگه تو بايد سراسري قبول بشي و حتي بهم اجازه نميده اگه سراسري ثبت نام کردم پيام نور برم،به من که ميرسه ميگه پول نداريم ولي با کمال ميل براي خودش راه براي ادامه تحصيل هست،خيلي از دستش ناراحت ميشم،از اينکه مدام بهم ميگه نميذاري پس انداز کني،خيلي از خواسته هامو براحتي پس ميزنه ولي به خودش که رسيد اينجوري ميکنه،ديروز برادرم اومد خونمون و شام نگهش داشتيم ولي کاملا معلوم بود که بين خانواده خودش و خانواده من فرق ميذاره،بعدش هم وقتي صحبت ادامه تحصيل شد اينجوري مطرح کرد،خيلي ناراحت شدم از دستش اگه هدفش هم امتحان من باشه که متاسفانه کم اينکارا رو نکرده بازم خيلي بده خيلي بد،شب موقع خواب باهاش سرسنگين بودم ولي چون نميخواستم دوباره جرو بحثي راه بيفته زياد رو نميکردم سر جام خوابيدم اون هم محلي نذاشت و خوابيد ولي من تو جام اشکام آروم آروم سرازير ميشد و به حالم گريه ميکردم،از اينکه بلد نيستم درست و بجا حرف بزنم و دغدغه هامو بهش بگم،از اينکه تا چيزي ميگم مثل فشفشه برخورد ميکنه،از اينکه چرا من نبايد با همسرم راحت باشم؟از اينکه چرا اينهمه حرف تو دلم مونده باشه و نتونم بهش بگم؟چرا منو درک نميکنه؟همه حرفهايي که دوستان ميزنيد درسته ولي نميدونيد از اتفاقاتي که از ابتداي نامزديمون تا حالا افتاده فقط کم لطفيه که همسرم بهم داشته و اين منو به شدت داغون ميکنه،هر جوري هم بهش ميگم قبول نميکنه بياد بريم مشاور،من چيکار کنم باور ميکنيد الان کهاينها رو مينويسم به قدري حالم بده که اگه همکارم نبود مينشستم زار زار گريه ميکدم،دلم ميخواست ميرفتم جايي که همسرم اونجا نباشه و تو تنهايي خودم اينقدر بلند داد ميزدم که گوشهام از بلندي صداي خودم کر بشه،خسته ام خسته،نميدونم بعد از اون دعوا ديگه دل و دماق شاد بودن رو ندارم،ديگه از دستش خسته ام،همش با هم کنتاکت داريم سر هر چي بهم گير ميده منم از دستش خسته شدم،فکر ميکنم اون هم نسبت به من بي ميل شده،حس ميکنم ديگه دوستم نداره،آخه فرقي نميکنه مثلا وقتي دوستم داشت چه کار خارق العاده اي کرد که فکر کنم دوستم داره،همش از طرف اون کوتاهي بوده و هر چي هم کرده جزو وظايفش بوده.
    تو اين مدت يکسال و قبلش نامزدي چه کار مهمي برام کرده؟تو نامزدي که دلش نمي اومد از پولاش برام خرج کنه و دائم باها دعوا ميکرد،تو اين يه سال ازدواج هم که هر چي خريده از پولاي خودم بوده و شايد بيشتر پولام رو برا خودش برداشته،تازه خيلي چيزهايي رو که ميخواستم با اينکه پول داشتيم ازم دريغ ميکنه حتي با پولاي خودم،لعنت به من که همچين شوهري انتخاب کردم،همه روياهام،قصر آرزوهام يکي يکي داره نابود ميشه.
    دارم داغون ميشم،خيلي آشفته ام،آخرش از دست همسرم ديونه ميشم يا سکته ميکنم و يا مثل خواهرم منم ام.اس ميگرم،چقدر اينجور مردا غير قابل تحمل هستن،لعنت به من با اين انتخابم،کاش لااقل اخلاقش خوب بود و کمي دست ودل باز.
    واي باورم نميشه چه حرفايي دارم ميزنم تو رو خدا دوستان کمکم کنيد،ميدونم خستتون کردم، بازم دارم دنيا رو براي خودم دارم زهر ميکنم،بازم فکر ميکنم کارم تمومه ،بازم افکار مزاحم ،ولي من به کمکتون احتياج دارم،آني عزيز کجايي؟دل عزيز،مهتاب جون،نعمت يعني ماي عزيزم،صبا جان،فرشته مهربون وخيلي از دوستان ديگه که حواسشون به تايپيکهاي من هست احتياج به کمکتون دارم...
    فکر ميکنيد دليل اينکه من اينجوري ميشم چيه؟آيا واقعا همسرم اينقدر بد جنسه يا من نسبت بهش حساس شدم؟من توقعاتم زياده يا اون در حقم کم ميذاره؟

    اخه چرا پيش ديگران با آغوش باز خيلي چيزها رو قبول ميکنه ولي تو تنهاي دوتامون نميکنه يا نميذاره انجام بدم؟مثلا همين ارشد رو اونقدر با آغوش باز پيش ديگران استقبال کرد من دانشگاه آزاد شرکت کنم که خيلي خوشحال شدم ولي تو تنهاييمون 180 درجه حرفش عوض شد،بدبخت ميخواد خودش رو خوب نشون بده و بعدا همه فکر کنن که اين من خودم بودم که نخواستم.

  2. #162
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 27 دی 92 [ 02:28]
    تاریخ عضویت
    1389-2-06
    نوشته ها
    513
    امتیاز
    5,622
    سطح
    48
    Points: 5,622, Level: 48
    Level completed: 36%, Points required for next Level: 128
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1,129

    تشکرشده 1,123 در 399 پست

    Rep Power
    66
    Array

    RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)

    سلام می می جان

    عزیز دلم نزن این حرفا رو
    ناراحت نکن خودتو بابا ارزش نداره

    ببین همسر تو داره کاری رو میکنه که بنظرش درسته
    آگاهی همسرت در این حده و فکر میکنه داره بهترین و منطقی ترین کار رو انجام میده
    باید بگم یه جاهایی هم عزیزم تو زیادی سخت میگیری
    ببین می می تو به این مسئله یعنی خساست همسرت(البته از دید تو)زیادی حساس شدی
    همینه که تا کوچکترین عملی از اون بیچاره سر میزنه که حدس میزنی ناشی از خساستش باشه تو بهم میریزی
    یعنی تو زیادی بدبین شدی به شوهر مهربونت
    باور کن با اینکه اینجا بیش از 95%بدیهاشو گفتی و ازش انتقاد کردی،در من دید منفی به اون بنده خدا ایجاد نشده

    میدونی چرا؟
    چون اون 5%خوبی که ازش گاهی گفتی بهم میگه همسرت دل پاکی داره و مرد خوبیه و اینکه با بعضی برداشتهای تو از همسرت ضدونقیضه.یعنی تو زیادی بزرگش میکنی مسائل منفی رو
    می می جونم،تو نباید اینقدر قاطعانه از افکار همسرت حرف بزنی چون از دلش خبر نداری.پس اینطور قضاوت نکن خانمی
    سعی کن خوبیهاشو بیشتر بنویسی
    بیشتر به خوبیهاش فکر کنی
    با برداشتهایی که از مطالبت تا بحال داشتم حتی من هم متوجه شدم که همسرت تو رو دوست داره
    خودتم میدونی اینو.پس سعی نکن عکسشو به خودت تلقین کنی
    کمی تو رفتاهای خودت تجدید نظر کن.همسرت هم شیفته ت میشه
    بهش ثابت کن که توانایی مدیریت رو داری.مخصوصا مالی.از خودت جنم نشون بده آبجی من

  3. 2 کاربر از پست مفید lvlahtab تشکرکرده اند .

    lvlahtab (دوشنبه 14 تیر 89)

  4. #163
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 21 آذر 89 [ 09:45]
    تاریخ عضویت
    1389-2-18
    نوشته ها
    117
    امتیاز
    2,270
    سطح
    28
    Points: 2,270, Level: 28
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 30
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    137

    تشکرشده 139 در 78 پست

    Rep Power
    26
    Array

    RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)

    راستش مي مي جان من فكر مي كنم مشكل بيشتر ماها اين باشه كه فكر مي كنيم ديگران بايد ما رو خوشبخت كننو خوشبختي رو در ديگران مي جوييم


    قضيه شما هم اين جوريه والا يه قضيه رو ميگم كه شايد ربطي نداشته باشه تو ظاهر ولي هدفش قشنگه
    من يه برادرم دارم كه خيلي اهله كمكه به اينو اونه و هميشه اين رفتارو داره من مثلا ميگم به فلاني كمك نكن سو استفاده مي كنه
    ميدونين اون چي ميگه ميگه كار اگه برا خلق باشه از بين ميره ولي اگه نيت يه چيز ديگه باشه و برا خدا باشه نه توقع پيش مياد نه دلسردي از اينكه طرف قدر دان نيست


    به نظرم ديد آدم خيلي تو روند زندگي تاثير داره

    عزيزم توقعتو كم كن تا شاداب تر بشي اينم فقط و فقط به خودت بستگي داره


    [size=large]خوب حالا بگين چقد ديروز خنديدين؟چقد رو حالات بدنيتون كار كردين؟

  5. 2 کاربر از پست مفید نعمت يعني ما تشکرکرده اند .

    نعمت يعني ما (دوشنبه 14 تیر 89)

  6. #164
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,058
    امتیاز
    147,349
    سطح
    100
    Points: 147,349, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,674

    تشکرشده 36,015 در 7,406 پست

    Rep Power
    1093
    Array

    RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)

    می می عزیز

    خواستی منم بیام و نظر بدم

    عزیزم من مسائل رو میخوام تفکیک کنم یعنی موضوع مسائل اقتصادی رو از رابطه کلامی شما تفکیک می کنم .

    ابتدا می پردازم به روابط کلامی شما ، که به نظرم نیازه رو این موضوع در کنار مهارتهای جرأت ورزی و اعتماد به نفس خوب کار کنی و به موازات هم پیش ببری .

    در زیر نقل قولی رو آوردم از شما که در گفتگویت با همسرت نسبت به قبل هم در جرأت و هم نحوه بیان تغییر مثبت می بینم ، حال اگر این را به خوبی کار کنی که بهتر از این هم بشه و ادامه بدهی موفقیتت بیشتر میشه

    به بعضی اصلاحیه ها که نسبت به بیان شما میارم توجه کن :



    نقل قول نوشته اصلی توسط مي مي
    گفتم:خوب وقتي اين حرف رو ميزني و ميگي رعايت حال،خوب من حس ميکنم يعني اينکه هر چي من گفتم اون بشه و اگه خلاف اون بشه و يا ذره اي تغيير کنه ديگه عصباني ميشي

    شکل بهتر >>> وقتی این شکلی بیان می کنی ، فکر نمی کنی معنیش اینه که هر چی میگی باید بشه ، چه درست چه غلط و من فقط تابعی خنثی باشم ؟

    ( حالت سئوالی در این مواقع بهتره و فرد پاسخگو می شود و برون ریزی می کند )


    و اون هم اينطوري،گفت:نخير وقتي اينجوري ميشه ميتوني يه معذرت خواهي بکني و من رو آروم بکني گفتم:اين درست نيست که هم وقتي اشتباه از توه و هم از من در هر دو صورت من بايد معذرت خواهي بکنم،چرا؟هم وقتي قهري من آشتي بکنم و هم معذرت خواهي بکنم؟خيلي بي انصافي اين ديگه چه جورشه؟پس من حق ناراحت شدن ندارم ديگه؟

    به جای خیلی بی انصافی >>>>> به نظرت این منصفانست ؟ اگه همین انتظار رو من از تو داشته باشم به نظرت درسته ؟


    گفت:اون طوري که نه ولي خوب حرصمو در مياري و رعايت نميکني منم دست خودم نيست،گفتم:خوب چرا من اونجور که تو عصباني ميشي نميشم ؟ نيشخندي زد وگفت:تو براي چي عصباني بشي تو چيزي براي عصباني شدن نداري براي اينکه من عصباني ات نميکنم،گفتم:چرا من آدم نيستم مگه ؟ هم ناراحت ميشم و هم عصباني ولي خودمو کنترل ميکنم کنترل کردن عصبانيت که خيلي راحته اگه بخواي



    ،هيچي نگفت و انگاري ميخواست از سرش باز کنه گفتم:ميدوني خيلي بينمون اختلاف نظر هست،من اون چيزهايي که برات مهمه رو يا نميدونم يا اگه ميدونم نميدونم درجه اهميتش چقدره البته بيشترش از روي گير دادن و سخت گيريه،هم تو راجع به من اطلاع نداري،

    ادامه می دادی >>> بیا در این مورد بیشتر با هم صحبت کنیم و بررسی کنیم و راهکارهایی که شکاف بینمونو کم می کنه و درگیریهامونو به حدااقل میرسونه پیدا کنیم ، نظرت چیه ؟

    گفت:من ميدونم ولي چون تو ناراحتم ميکني اهميت نميدم،گفتم:روزهاي عادي که با هم خوب هستيم هم از سرت باز ميکني ربطي به صبانيتت نداره،مثلا چرا برام گل نميخري هان؟خنديد و به شوخي گفت :يه بار تو دوران آشنايي مون برات خواستم گل بدم يا اس.ام.اس برات بفرستم قبول نکردي،منم با شوخي گفتم: چه معني داره آدم از مردي که غريبه است و هنوز برا هم نامحرم هستن گل بگيره؟گل براي بعد زن و شوهر شدنه بعدش ميگرفتي؟
    (البته اين حرفو براي اينکه کم نياره چند باري گفته و خودش هم ميدونه الکي بهانه مياره) اس.ام.اس
    عاشقونه هم براي بعد محرم شدنه نه براي اون موقع که ديگه سکوت کرد و مشغول تماشاي فيلم شد.
    شب که داشت گوشيم رو نگاه ميکرد و يهو شماره خونشون رو ديد که چند روز پيش بهش گفته بودم مامانت زنگ زده بود اح.الپرسي از من يهو با ناراحتي گفت:واقعا آدم بي شعوري هستي خيلي رفتارات عجيب غريبه مامانم زنگ زده بود به موبايلت و اون موقع تلفن ثابت کنارت بود و ميتونستي بگي قطع کن و تو زنگ ميزدي خونشونه تا پول تلفنشون زياد نشه خيلي بي ملاحظه اي،من وقتي زنگ ميزنن به گوشيم از خونه مامانت اينا اگه تو اداره باشم ميگم قطع کنن و من زنگ بزنم خونه تا پولشون زياد نشه اون موقع تو اينجوري ميکني؟سکوت کردم و بعد گفتم:خوب چي ميشه؟چه اشکالي داره به گوشيم زنگ زدن و احوالپرسي کردن ؟

    شکل بهتر >>>>> کمی سکوت و بعد این بیان ، راست می گی ها ، درسته حق با شماست ، یادم باشه از این به بعد حواسموجمع کنم این کارو بکنم ، ممنونم که یادم دادی


    ديدم عصباني تر شد و گفت:زهر مار ميشه بهت دليلش رو که گفتم،از ثابت به ثابت همش 3 تومن ميفته ولي از ثابت به موبايل دقيقه اي 100 تومن در حاليکه ميتوني با ثابت زنگ بزني خونشون و با موبايل حرف نزني،سکوت کردم ولي خيلي ناراحت بودم از دستش کلافه شده بودم دلم ميخواست همون جا هر چي از دهنم درمياد بارش کنم ولي نميشد،عادي برخورد کردم و بعد کنارش نشستم يه کم فيلم ديديمو بعد رفتيم بخوابيم تو جاش بهم گفت:براي جشن تولد خواهر زادت چي ميخواي ببري؟گفتم:خوب هميشه براي قبلي ها(منظورم خواهر زاده و برادر زاده هاشه)پول برديم براي اينها هم همينطور،گفت:چقدر گفتم :همون مبلغ که براي بقيه برديم،گفت:منظورت 5000 تومنه،گفتم:آره(ولي تو دلم اصلا قبول نميتونستم بکنم اون مبلغ رو ببريم مايه آبرو ريزيه سر خانواده خودش هم گفتم که کمه ولي قبول نکرد و گفت:"ما که بچه نداريم اينها رو الکي ميديم به چشم هم نمياد"،وحالا نميشد بگم :چون خانواده منه بيشتر ببرم ولي خيلي بد ميشه خيلي،و بعد برگشت و گفت:من نميتونم بيام ها گفتم:چرا براي ناهار دعوت کردن و بعد يه جشن کوچوله ديگه؟گفت:حال و حوصله مهموني ندارم و اصلا نميتونم بيام و اصرار هم نکن،گفتم:خوب با هم ميريم ناهار ميخوريم و بعد جشن زنونه است ديگه تو ميري من رو هم عصري ميارن ميرسونن خونه؟گفت:چي من بخاطر يه ناهار اينهمه راه رو بکوبم بيام بعد برگردم نه نميتونم برم و منم ديگه هيچي نگفتم،پشتش رو بهم کرد و من چند دقيقه سکوت کردمو هيچي نگفتم و بعد رفتم کنارش بخوابم برگشت يه کم خنديد و بعد کمي ناز و نوازش ، که بهم گفت:همش با هم کنتاک داريم دائم داريم بهم ميپريم ميخواي چند روز دور از هم باشيم و تو چند روز برو خونه مامانت اينا هان؟بذار دلمون براي هم تنگ بشه ،هيچي نگفتم و فقط بهش زل زدم دو سه بار اينو گفت و نظر منو پرسيد و منم بهش گفتم:فرض کن جواب من آره يا نه باشه واقعا همچين چيزي ميخواي،که چي بشه بعد برگشت گفت:خوب ميخواي بري ؟دوست داري بري يا نه؟گفتم:نه براي چي برم؟،



    ادامه می دادی >>> وقتی میرم که به بن بست برسیم و ببینم نمیتونیم رابطمون رو درست کنیم ، من دارم تلاش می کنم و از تو هم انتظار همین رو دارم که بهترین رابطه رو داشته باشیم . اما اگه به نتیجه نرسیم خوب در اون صورت بهترین کار برای سلامتی هردوی ما جدائیه . که ان شاء الله به چنین جایی نرسیم اگر چه آخرین راه حله


    ( این نوعی هشدار محترمانه به همسرت میشه که بدونه اگه همراه با شما تلاش نکنه ممکنه بن بست ایجاد بشه )



    که خنديد و گفت:داشتم امتحانت ميکردم ولي اولش داشتي خراب ميکردي و راضي بودي،گفتم:سکوت من براي رضايت نبود ميخواستم ببينم آخر حرفت به کجا ميرسه و واقعا راست ميگي يا نه،منظورت چيه؟ولي مثل اينکه خودت امتحانت رو بد پس دادي و اگه شوخي هم بود شوخي خيلي بدي بود،اون جور که تو گفتي:منظورت اين بود که از طرف تو دلت ميخواد و نظر منو داشتي ميپرسيدي،گفت:خوب اگه من بخوام هم بري تو نبايد بري ،من فقط نگاهش کردمو ديگه چيزي به هم نگفتيم و بعد .... خوابيديم ، صبح بعد از رابطه حالش بهتر بود و سرحالتر ولي من نه، همون آدم ديروزي هستم ولي نميخواستم پيش اون معلوم کنم،آخه جشن تولد رو چيکار کنم؟همسرم رو چيکار کنم؟معلومه داره بهانه مياره ولي نميدونم چه جوري راضيش کنم،خسته شدم اينقدر باهام بد تا ميکنه.وقتي فکر يک عمر زندگي باهاش رو ميکنم تنم ميلرزه،ميدونم عيب زياد دارم و شايد اين رفتار من بود که باعث اين دعواها شد ولي بعضي کارهاشو اصلا نميتونم هضم کنم اصلا،سخت گيريهاشو،ريز شدن تو خيلي چيزها و کارها و حرفها،اون جور عصباني شدن وتوهين و تحقير هاشو
    ولي با اينکه دعوامون شد و دعواي بعدي هم بود از يه بابت خوشحالم و اون اينکه جرات پيدا کردم بعضي حرفها رو بهش بگم



    ولي از يه طرف هم ميترسم بخاطر رفتارهاي نسنجيده خودم و برخي کاراي اون که نکنه رابطمون رو خراب کنه ،بعضي موقع ها به گذشته که فکر ميکنم ميبنم منم بعضي موقع ها بدجنسي ميکنم چرا بايد سر مهمون اومدن ناراحت بشم ميشد نرمتر باهاش برخورد کنم ولي اون موقع نميشه و نميتونم درست تصميم بگيرم و فقط خودم خراب تر ميشم،راستش ميدونيد نميخوام حتي يه ذره بين خانواده ها فرق بذاره چون منم مثل اون هستم و همش فکر ميکنم نه همسرم و نه خانوادش دلشون به حال ما و بخصوص من نميسوزه،نميخوام بيشتر از خانواده خودم براي اونها مايه بزارم دليلي هم نداره چون کاري برام نميکنن که من تلافي بکنم ولي بين خانواده من و خانواده همسرم اون به خانواده خودش بيشتر اهميت ميده و بيشتر براشون سنگ تموم ميذاره و اين منو ناراحت ميکنه و عصباني ام که چرا پولي رو که منم براش زحمت کشيدم بيشتر به شکم اونها بره تا خانواده من واين در حاليه که براي مهمون خرج کردن مهم تر از رسيدن به سر و ضع منه

    و حالا در مورد این موضوع دانشگاه آزاد در کمال ادب و احترام و با بیانی عاطفی همراه با جرأت مندی البته با تأخیر و فعلاً خود داری ، حرفهات و نظراتت رو بگو

  7. 4 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    فرشته مهربان (دوشنبه 14 تیر 89)

  8. #165
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 دی 93 [ 13:21]
    تاریخ عضویت
    1388-8-13
    نوشته ها
    302
    امتیاز
    6,606
    سطح
    53
    Points: 6,606, Level: 53
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 144
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    396

    تشکرشده 407 در 170 پست

    Rep Power
    45
    Array

    RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)

    عزيزان ممنون،ازتون تشکر ميکنم و فعلا بهتره هيچي ننويسم ولي خواهشا شما باهام حرف بزنيد،آخه ميخوام حرفاتون رو فقط بخونم و رو خودم تقويت کنم،هر چي ميگم همش افکار مخربه و متاسفانه وقتي هم تو ذهنم مياد تا کجاها که ادامه پيدا نميکنه.
    اونقدر ذاهنم مشغوله که ميترسم باز اتفاقي بيفته،گيج و منگم،انگاري موندم تو برزخ،نميدونم چه جوري فکر کنم چيکار کنم،فقط ميدونم اعصابم از همه چي خورده،از زمين و زمان نالانم،از اينکه زنم و بايد حرف زور همسرم رو قبول کنم،از اينکه هميشه من کوتاه ميام،از اينکه خواسته هامو درک نميکنه،از اينکه دعوام ميکنه،از اينکه کتکم ميزنه،از اينکه توهين بهم ميکنه(مني که از هر جهت موقعيتم خوب بود)،از اينکه عصبانيتش رو راحت رو من خالي ميکنه،از اينکه پيش ديگران با خيلي چيزها کنار مياد ولي تو تنهاييمون جور ديگه برخورد ميکنه،از اينکه زندگي رو اينقدر برام سخت ميگيره،از اينکه از مرد بودن فقط به حس مردانگي و زور گفتن بيشتر توجه داره،از اينکه چشمش رو آخر هر ماه به حقوق من ميدوزه و با اينحاي براي هرچيزي که ميخوام بخرم نشده يک بار حرف و حديثي راه نندازه،از اينکه نميتونم باهاش راحت دردل کنم،از اينکه با کوچکترين حرف يا مخالفتم سريع گارد ميگيره.
    از خودم بدم مياد،از اينکه اينقدر درمونده شدم،از اينکه اينقدر آه و ناله کردم،از اينکه نميتونم مشکلم رو حل کنم،از اينکه ازدواج کردم و بيشتر هم مقصر همسرم ميدونم که منو به همه چي حساس کرده وگرنه اگه از اول خوب جلو ميومد من اينجوري نميشدم.
    بسه ديگه چقدر بايد آه و ناله کنم،هم شما خسته شديد هم خودم،ولي باور کنيد اگه نگم داغونتر ميشدم،ميدونم اينها رو که بهتون گفتم آروم نميشم ولي حرفاي شما آرومم ميکنه باور کنيد.
    پس ديگه فقط گوش ميکنم،بازم منتظرم،تو رو خدا از دستم کلافه نشيد چون خودم از خودم بد جوري کلافه ام و اگه شما هم ولم کنيد ديگه نميدونم چيکار کنم......

  9. 2 کاربر از پست مفید مي مي تشکرکرده اند .

    مي مي (دوشنبه 14 تیر 89)

  10. #166
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 آذر 00 [ 07:11]
    تاریخ عضویت
    1388-1-20
    نوشته ها
    1,530
    امتیاز
    36,537
    سطح
    100
    Points: 36,537, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second ClassSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    5,746

    تشکرشده 6,060 در 1,481 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    274
    Array

    RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)

    می می جان این نقل قول میتونه بهت خیلی کمک کنه

    نقل قول نوشته اصلی توسط kimiakhaton
    سلام من بهت یک روش کاربردی برای بیرون رفت از هجوم افکار یاد میدم که البته با تمرین ...به نتایج خیلی خوبی میرسی...................وقتی فکری امد سراغت بهش خاموش بده ...به راحتی بگو خاموش ......ممکنه در یک دقیقه 300 دفعه بگی خاموش ...خوب بگو به مرور میبینی که تعداد افکار و تعداد خاموش گفتنات هم کم و کمتر میشه ..اونوقته که تو بر ذهنت کنترل داری ....و با عدم هجوم افکار ...به تعادل نسبی فکری و روحی میرسی ..البته این یکی از تکنیکهای کنترل ذهن است ..........امتحان کن ضرر نمیکین ....شاد باشی

    عزیزم فعلا رو خودت و کنترل افکارت تمرکز کن.

    وقتی بتونی با خودت مهربون باشی و یه ویرایش تو رفتارت داشته باشی قطعا همسرت هم تحت تاثیر قرار میگیره.

    نگران ما هم نباش . کسی ما رو مجبور نمیکنه پست های تو رو بخونیم .فقط به کنترل ذهن توجه کن. باشه ؟

  11. 3 کاربر از پست مفید صبا_2009 تشکرکرده اند .

    صبا_2009 (دوشنبه 14 تیر 89)

  12. #167
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 27 دی 92 [ 02:28]
    تاریخ عضویت
    1389-2-06
    نوشته ها
    513
    امتیاز
    5,622
    سطح
    48
    Points: 5,622, Level: 48
    Level completed: 36%, Points required for next Level: 128
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1,129

    تشکرشده 1,123 در 399 پست

    Rep Power
    66
    Array

    RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)

    می می عزیزم
    این حرفتو درک میکنم که میگی چیزی نمینویسی اما منتظر حرفای ما هستی و باهاشون آروم میشی
    اتفاقا منم همینو تو تاپیکم خواسته بودم از دوستان
    اما خوب،خودتم که میدونی هر روز کلی تاپیک جدید میاد و باعث میشه سر بچه ها شلوغ باشه و نتونن واسه تاپیکای قدیمی که حرف جدیدی توشون نیست وقت بذارن
    اما چون حالتو میفهمم سعی میکنم تنهات نذارم
    مطلب پیدا میکنم برات مینویسم
    تو هم اتفاقات رو بنویس اما مختصر و مفید
    و زیاد به احساسات منفیت پر و بال نده.همین خودش کلی تلقین منفیه و حالتو بد میکنه
    فقط بگو تا بدونیم اوضاع چطوره

  13. کاربر روبرو از پست مفید lvlahtab تشکرکرده است .

    lvlahtab (دوشنبه 14 تیر 89)

  14. #168
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 دی 93 [ 13:21]
    تاریخ عضویت
    1388-8-13
    نوشته ها
    302
    امتیاز
    6,606
    سطح
    53
    Points: 6,606, Level: 53
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 144
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    396

    تشکرشده 407 در 170 پست

    Rep Power
    45
    Array

    RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)

    صباي عزيز چشششششششششششششششششششششششش ششششششششششم:D
    مهتاب جونم okkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkk kkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkk:P

  15. کاربر روبرو از پست مفید مي مي تشکرکرده است .

    مي مي (دوشنبه 14 تیر 89)

  16. #169
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 28 آذر 99 [ 01:10]
    تاریخ عضویت
    1387-2-31
    نوشته ها
    1,208
    امتیاز
    22,636
    سطح
    93
    Points: 22,636, Level: 93
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 714
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteranSocial10000 Experience Points
    تشکرها
    6,336

    تشکرشده 3,618 در 912 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    142
    Array

    RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)

    می می عزیز، اصلا خانومی چرا یه مدت بی خیال همسر و رفتارهای ایشون نمی شید؟ چرا به می می نگاه و توجه نمی کنی؟ چرا به این فکر نمی کنی که ممکن می می خسته بشه، بس که افکار منفی و امواج منفی براش می فرستی؟ می می تو باید بیشتر به خودت فکر کنی و به افکار و اعمالت؟ اصلا چرا برامون از می می قبل از ازدواج نمی گی؟ از اینکه چه جور دختری بود و به چه چیزهایی علاقه داشت؟
    می می من احساس می کنم که شما تمام اختیارات کوچک و جزئی خود رو هم به همسرتون دادید و البته خودتون این جوری عادتش دادید و حالا هم مطمئنا می تونی هم یه می می عاشق باشی که توی قلبش عشق و محبت یه مرد مهربون رو داره و هم یه می می مستقل و سرافراز و مثبت اندیش که روز به روز خوشحال تره!
    دوست دارم از خودت و علایقت و سلایقه ات بنویسی!

  17. کاربر روبرو از پست مفید del تشکرکرده است .

    del (سه شنبه 15 تیر 89)

  18. #170
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 دی 93 [ 13:21]
    تاریخ عضویت
    1388-8-13
    نوشته ها
    302
    امتیاز
    6,606
    سطح
    53
    Points: 6,606, Level: 53
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 144
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    396

    تشکرشده 407 در 170 پست

    Rep Power
    45
    Array

    RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)

    دل عزيز سلام،ممنونم عزيزم
    چشم با کمال ميل و مشتاقانه از خودم براتون مينويسم:
    راستش ما خانوادمون پرجمعيته و من بچه وسطي هستم،همسرم هم همينطور،تقريبا تو يه مايه ها هستيم،خوب معلومه تو يه خانواده پر جمعيت اونطور که بايد و شايد براي تربيت خوب همه بچه ها وقت نميرسه،براي همين ميخوام در مورد خودم واقعيت ها رو بنويسم با اينکه ممکنه همش خوب نباشه،راستش من درسم خوب بود،تودانشگاه خوب و مدرسه خوبي درس خوندم از اون موقع که فهميدم بايد براي کنکور آماده بشم سخت تو فکرش بودم و زحمت ميکشيدم،هميشه به اين فکر ميکردم که تا اخرش رو برم و دکترام رو هم بگيرم وشوهرم هم مثل خودم باشه که عاشق درس خوندنه و يه جورايي زيادي رمانتيک فکر ميکردم،ولي زد و استرس روز کنکور خراب کرد با اينکه جاي خوبي قبول شدم ولي رشته آنچناني قبول نشدم و نا اميد شدم بعد از اتمام ليسانس هم دنبال کار گشتم تا رو پاي خودم بايستم،هميشه از خريد کردن لذت ميبردم و هيچ چيز مثل خريد آرومم نميکرد زياد خودم رو درگير کاراي زنونه مثل شست وشو و رفت و روب و پخت و پزنميکردم چون بدم ميومد و سر اين جر چيزها کاملا تنبلي ميکردم(الان هم بعضي موقع ها شوهرم ناراحت ميشه حق ميدم چون اولا عادت ندارم و ثانيا همه اينها رو مامانم ميکرد و ثالثا با خودم ميگي خوب وقتي منم مثل اون کار ميکنم چه دليلي داره که فکر کنه همه کاراي خونه هم با منه و بعضي کارا رو که ديگه ميبينم اون هم داره عادت ميکنه نکنه عمدا انجام نميدم تا اون هم يه تکوني به خودش بده)،دختر شادي بودم ولي واقعا حساس هم بودم و زود ناراحت ميشدم و جايي مثل خونه راحت بودم که خودم رو خالي ميکردم و خانوادم بخصوص مادرم باهام همدرد بود،الان که به يادشون ميفتم دلم ميسوزه که چقدر بنده خداها بد عنقي هاي منو تحمل کردن،با اينکه شاد بودم ولي خوب نگراني از بابت همسر آينده ام داشتم که کي ميخواد بشه و هر بار که خواستگار ميومد دلتنگي و آشفتگي عجيبي تو دلم به پا ميشد،دوست داشتم ازدواج کنم ولي شوهر ايده آلم رو همش تصور ميکردم،مردي قد بلند و هيکلي،با چهره اي معصوم و آروم و با تحصيلات خوب که البته مومن که منو و خود وجود منو دوست داشته باشه و هيچي برام کم نذاره کمتر به فکر مال و منال بودم و فکر ميکردم همچين آدمي مطمئنا جربزه داشتن خونه و ماشين خوب رو هم خواهد داشت،اصلا به بعد مشکلات زندگي فکر نميکردم،همش به اين فکر ميکردم که اگه همسرم مرد آروم و مهربوني باشه که همه هم و غمش فقط من باشم مشکلات حله،تو دوران مجرديم شايد همه دخترا فکر ميکردن من دختري هستم که از هر نظر کاملم و واقعا خوش به حال مردي ميشه که باهام ازدواج ميکنه و موقعيتهاي خوبي گيرم مياد،تو مجردي آزاد بودم راحت اگه از چيزي خوشم ميومد ميخريدم،هر کلاسي که دوست داشتم ميتونستم برم،خونه هر فاميل البته نه تنهايي بلکه با مامانم اينا،هر جور که بپوشم(البته خودم رعايت ميکردم)،هر کي رو که ميخوام ببينم،دلم ميخواست به موسيقي بپردازم حالا هر کدومش که شده ولي بيشتر پيانو رو دوست داشتم،دلم ميخواست نقاشي رو خوب ياد بگيرم و همش تو اين تصورات بودم که شوهرم هم دوست خواهد داشت من به علايقم بپردازم و تشويقم ميکنه،به سر وضعم ميرسيدم،به خوردنم و حس ميکردم هيچ کمبودي نيست جز يه همسر خوب که سنگ صبورمه نه اينکه من سنگ صبورش باشم.
    از هرچي سياستي که ميديم زنها از جمله مامانم براي زندگيش استفاده ميکنه بدم ميومد و دلم ميخواست راحت زندگي کنم،اون موقع هم از اينکه به اين فکر کنم که خوب اينجا بايد اين حرف رو زد يا اين کار سنجيده رو زد بدم ميومد،از اينکه مامانم تو رفتار با بابام،خانوادش يا خانواده خودش با سياست رفتار ميکرد خوشم نميود و متاسفانه نميونستم درک کنم،من در مورد زندگي زناشويي خيلي رويايي فکر ميکردم خيلي،با داداشام خواهرام ميزديم ميرقصيديم و خوب بجاش هم تو سرو کله هم ميزديم،ولي خوب من شايد بشه گفت:يه کم عصبي بودم و داد و بيداد ميکردم،حتي يه بار از دهن زن داداش کوچيکم شنيدم که برادرم يه بار بهش گفته بود که خدا به داد شوهر مي مي برسه با اين اخلاقي که داره با شوهرش چه جور ميخواد سر کنه نميشه بهش گفت بالاي چشت ابروه(شايد خدا داره بخاطر همين مجازاتم ميکنه و ميخواد بگه اگه خودت اينجوري بودي ببين اگه همسرت هم اينجوري باشه چيکار بايد بکني؟ و مجبوري تو اين بار کوتاه بياي و با ساز همسرت برقصي)،زندگي مجرديم آروم و بي دغدغه بود البته خوب دعواي پدر و مادر با بچه ها يا بين خودشون يا خواهر و برادر هميشه بوده ولي در کل دغدغه دوران مجرديم فقط يه همسر خوب بود که حس ميکردم و فکر ميکردم با اين وضعيت همسرم وارد زندگيم بشه بدون اينکه من تغييري بکنم،اون باشه که منو کمک ميکنه،به قولي من خودم نياز به معلم اخلاق داشتم نه اينکه خودم بشم معلم اخلاق همسرم،تو دوران مجرديم وقتي از مردي خوشم ميومد تو تصوراتم اونقدر بهش بال و پر ميدادم که اينجوري ازدواج ميکنيم اينجوري با هم زندگي ميکنيم،اون به من اينو ميگه من بهش اينو ميگم ولي خوب تو واقعيت امکان نداشت و فقط اينها زاييده ذهن من بود،به همسرم هم يکي دو بار گفتم که وقتي پرسيد فکر ميکردي همسر آينده ات چه جوري باشه بهش گفتم:مردي قد بلند و چهار شونه،با چهره اي به نظر معصوم و مومن و سر به زير و آروم و متين که بي نهايت زنش رو دوست داره و البته از نظرموقعيت شغلي اش نگراني نداشته باشم،بهم گفت:خوب قد و بلند و هيکلي که هستم،تا حدي مومن که هستم،قيافه ام که جذاب هست و فقط يدونه اخلاقمه که عصبي هستم و زود از کوره در ميرم که خوب متاسفانه خدا دعاي منو زودتر از تو قبول کرد و حرف من رو خدا قبول کرده و اون هم اينه که چون من خودم عصبي بودم آرزو داشتم همسرم منو آروم کنه و سنگ صبور من باشه،بهش گفتم:بله،اونقدره که من خيلي موقع ها بخاطر تو ناراحتي هاي خودم هم از يادم ميره که خنديد و به شوخي گفت:خوب من مردم و زمخت،تو زني تو بايد مهربون باشي و به من کمک کني تا آروم بشم،تو دوران مجرديم هم تا اتفاق بدي ميفتاد فکر ميکردم خيلي بدبختم،من اين حقم نبود و در حقم داره ظلم ميشه،هميشه وضعيت کنوني که داشتم راضيم نميکرد و شايد دليلي ميشد براي نا اميدي و سعي ميکردم تا به جايي برسم که راضيم کنه ولي کمتر ميشد،وقتي به همسرم جواب مثبت دادم به واقع فکر کردم همه اون چيزهايي رو که من تو روياهام از همسرم داشتم داره،چون ظاهرش،لحن حرف زدنش دقيقا مطابق تصوراتم بود و وقتي هم حرف ميزد فکر ميکرد واقع مرد آروميه که ميتونه سنگ صبورم باشه آخه اصلا بهش نميومد زود جوش و حساس باشه و وقتي يکي دو برخورد اولش رو تو ايبتداي نامزديمون ديديم واقعا به هم ريختم و انگار دنيا رو سرم خراب شد،فکر نميکردم اين مرد اينقرد دقيق اهل حساب و کتاب باشه ،فکر نميکردم اينقدر حساس و زود رنج باشه که زود عصباني ميشه و مهم تر از همه متاسفانه رو حقوق من هم فکر ميکرده و روش حساب باز کرده بوده(البته تقصيري نداره شايد منم مرد بودم يکي از شروطي که زنم بايد داشته باشه همين بود،کيه از پول بدش بياد و يکي باشه که کمک خرجش باشه اون هم تو اين دوره و زمونه)، ولي خوب با اينحال دوستش داشتم و دارم.
    مثل اينکه قرار بود از خودم بگم از مي مي دوران مجرديش ولي باز به دوران متاهلي و همسرم ختم شد،امان از اين مردا که هيچ جا ولمون نميکنن!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!:D:P

  19. 2 کاربر از پست مفید مي مي تشکرکرده اند .

    مي مي (سه شنبه 15 تیر 89)


 
صفحه 17 از 29 نخستنخست ... 789101112131415161718192021222324252627 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: شنبه 07 بهمن 96, 00:37
  2. پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: سه شنبه 04 فروردین 94, 19:00
  3. چرا همه دوستام باهام قهر میکنند؟
    توسط کیت کت در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 16
    آخرين نوشته: شنبه 16 اسفند 93, 19:33
  4. دوستان کمک یه مشاور میخوام برا دوستام معتاد به استمناء (جلق) شدن
    توسط infodltube در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: سه شنبه 10 اردیبهشت 92, 00:07
  5. من و دوستام
    توسط بالهای صداقت در انجمن داستان و حکایت آموزنده
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: پنجشنبه 06 آبان 89, 12:39

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 10:07 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.