سلام به یاران همدردی
خیلیاتون منو میشناسین من دوباره به کمکتون نیاز دارم
من عروسی کردم با شرایطی که قبلا گفتم میشه گفت بدترین روزای زندگیمو گذروندم اما بالاخره عروسی تموم شد. ولی متاسفانه مشکلات من تازه شروع شد!!
قبلا درباره منفی بافی های مادرم و رفتارش گفتم بااینکه ازش دورم دست ازسرم برنمیداره هرروز با تلفن آرامشمو میگیره بخدا دیگه نمیدونم چیکار کنم زنگ میزنه بهم از همسرم بدمیگه به خودم بدوبیراه میگه که چرا نرفتم سربزنم( فاصله ما ده ساعته و همسرم هرروز سرکاره)،یا چرا خونه اون فامیل نرفتم به اون یکی فامیل زنگ نزدم و....
روزام بااین نگرانی میگذره که چطوری باهاش تماس بگیرم یااگه زنگ بزنه چی بگم!
مدام دخالت میکنه که برو خونه این به اون زنگ بزن اینقدحرف مردم روش تاثیرداره که منو دیوانه کرده من نمیتونم مثل خودش ارزش و شخصیت خودم و همسرمو ازبین ببرم مادرم فقط به فکر راضی کردن بقیس حتی به قیمت نابودی آرامش همسر و بچه هاش.
دوستان من دارم از نظر جسمی هم مشکل پیدا میکنم تپش قلب های شدید استرس بالا خواب نامنظم همه اینا واسم مسئله شده.
توروخدا بگین باهاش چیکارکنم متاسفانه همسرمم متوجه شده و از تماس گرفتن با خونوادم منعم میکنه میگه هربار زنگ میزنی بهم میریزی و تو زندگیمون دخالت میکنن، اگرم زنگ بزنم همسرم باهام سرد میشه و دعوا میکنه که به حرفم گوش نمیدی بدون اطلاعشم نمیتونم تماس بگیرم چون متوجه بشه اعتماد بینمون ازبین میره ازطرف دیگم تماس نگیرم دعوا و دادوبیداد ازطرف خونوادمه!
توروخدا بگین چیکارکنم کم آوردم
علاقه مندی ها (Bookmarks)