سلام من علی هستم و چند وقتی بود مطالب سایت رو بدون ثبت نام میخوندم تصمیم گرفتم مشکل خودم رو هم که میشه گفت ترکیبی از مشکلات بقیه هست رو براتون بنویسم .
من قد بلندی ندارم ( 162 حدودا ) و وزنم زیاد هست یعنی 90 کیلو گرم . استخوان بندی بدنم درشته برای همین وزن کم کردن فکر میکنم سخت باشه . 21 سال دارم و دانشجوی کارشناسی مکانیک . به خاطر قدم اعتماد به نفسم به قدری اومده پایین که حواسم سر کلاس جمع نیست و میشه گفت فقط دارم واحدهامو پاس میکنمو میرم جلو .
فقط اینو باید بگم که همیشه اعتماد به نفسم پایین نیست بعضی اوقات اعتماد به نفسم میره بالا و بعضی اوقات بدجور میاد پایین جوری که فشار روحی فوق العاده شدیدیو احساس میکنم .
آدم خجالتی هستم و کمتر توی یک جمع حرف میزنم . تاحالا هم دوست دختر نداشتم و یه جورایی نمیتونم خوب رابطه برقرار کنم و کمتر دوستی بوده که من شروعش کردم.
دندونام کج بود از بچهگی واسه همین که دیده نشه کم حرف میزدم و فکر میکردم صدای زشتی دارم ( با لهجه و ... ) الان در مورد صدام نظر بدی ندارم ولی هنوز فکر میکنم حرف که میزنم ....
آدم ساده و میشه گفت مهربونی هستم . سعی میکنم امانت دار و راز نگه دار و ... باشم . مغرور اصلا نیستم .
بعضی اوقات فکر میکنم قیافه خیلی زشتی دارم و بعضی اوقات فکر میکنم قیافه خیلی خوبی دارم .
وسواس دارم دوست دارم همه کارا رو خوب انجام بدم واسه همین کارارو کامل نمیکنم ( وسواس باعث خستگیم میشه و شاید اینقدر کشش میدم که دیگه احساس میکم نیازی به انجامش نیست ).
گوشه گیر هستم و از نوجوونی تا الان پایه اینترنت و کامپیوتر گذشته . چون از نظر مالی زیاد تامین نبودم و خارج از درسم زیاد به خواسته هام نمیرسیدم برای همین تو این فکر بودم که از اینترنت درآمد داشته باشم . پدر و مادر زحمتکشی دارم ولی پدرم اوایل نوجوونی بهم میگفت که باید به فکر پول در آوردن باشم که آینده مشکلی نداشته باشم . کم کم که گذشت نصیحت ها بیشتر به تیکه انداختن شبیه میشد . ( پسر فلانی ... - هیچ کار مفیدی ... - 21 سال سن داری هنوز ... و ... )
یه چیزه عجیب دیگه اینکه همیشه از به طرف آینه ( تو خیابون یا هر جا ) جذب میشدم تا ظاهر خودمو ببینم اگه خوب بود کمی خوشحال میشدم و اگه بد میدیدم خورمو بدجور ناراحت میشدم .
مشکل فکر کنم بازم باشه اگه شد بعدا میگم براتون ولی در کل فکر کنم مشکلاتم به همون قد برگرده و اعتماد به نفس پایین .
اصلا اوضاع خوبی ندارم زندگیم به هم ریخته فقط به همین موضوعات فکر میکنم ( 24 ساعت ) چند دقیقه هم راحتم نمیزارن . کم کم دارم حسادت میکنم به ظاهر دیگران .
زیاد اهل درد و دل نیستم ولی اینجا یه جورایی درد و دل کردم هیشه دلم یه دوست دختر میخواست که هم صحبتم باشه .
راستی پدرم خیلی کم سن بوده ازدواج کرده ( 18 - 19 ) منم که اولین فرزند بودم .
خونه ی اولی که زندگی میکردم پایین شهر بود هیچی برام مهم نبود پدرم سر و ضعش چیه خونمون چه شکلیه ولی خونمونو فروختیم اومدیم بالاشهر چون کا پول خونه رو زمین خریده بودیم و فقط یه اتاق کوچیک تونسته بودبم بسازیم و خونمون درو پیکر درست و حسابی نداشت من همیشه از بچه های اونجا خجالت میکشیدم بعضیهاشون هم تیکه های بدی بهم میگفتن زیاد پیش میومد بغض گلومو بگیره ( دوران راهنمایی بودم اون زمان ) برای همین هیچ وقت خونه کسی نمیرفتم از دوستام که نکنه نوبت من بشه . همیشه از این میترسیدم که خونمونو یاد بگیرن .
الان با این که 21 سال دارم منو با 27 -26 ساله ها مقایسه میکنن و معمولا منو برادر پدرم حدس میزنن تا پسرش.
بگذریم فکر کنم حرفای اضافه زیادی زدم . لطفا راهنماییم کنید چه مرگمه و باید چیکار کنم .
علاقه مندی ها (Bookmarks)