سلام من شادی ام ...30 سالمه و همسرم 40 سالشه ..ما حدود دو سال و نیمه که ازدواج کردیم....شغل همسرم جوریه که ممکنه درسال چند بار به مسافرت طولانی بره و منو تنها بگذاره اگر هم تهران بمونه به هر حال ساعت دقیق برگشتنش از سرکار معلوم نیست....یعنی هر بار ممکنه یه جوری باشه....مثلا گاهی اوقات 7 صبح باید اونجا باشه تاااااااا11 -12 شب ...بعضی موقع ها تا 3 ظهر...به هرحال ساعت دقیقی ندارد......
البته اینم بگم که ممکنه تا 1 ماه دوماه اصلا نره سرکار ولی خب تو همون یکی دوماهی که تو خونه هستش هم داره روی یه ایده ی جدید فکر میکنه...چه میدونم مینوسه و از اینجور کارااا....ما با هم پسرخاله دختر خاله ایم...و اینم بگم که همسرم یه بار ازدواج کرده و دوماه بعد از اینکه با همسر قبلیش زیر یه سقف برن طلاق گرفتن ...اون موقع هم خاله ام گفت که عروسمون ناسازگار بوده از اینجور حرفا و اینکه همسر قبلیش بلافاصله بعد از طلاق اقدام کردن برای رفتن به خارج از کشور و الان هم کانادا هستند واینطور که من فهمیدم مشکل عمده اشون هم همین قضیه مهاجرت بوده...حدود 4 سال بعد از این ماجرا هم اومدن خواستگاری من ...من اوایل ناراضی بودم به خاطر ازدواج قبلیشون ولی خب تحت تاثیر خونواده ها و هم اینکه خب بهش علاقه هم داشتم جواب مثبت دادم ...من بیشتر جذابیت های کارشون و میدیدم و به مشکلات جانبی اش توجه نکردم که ممکنه چه قدر دردسرساز باشد و من چه قدر استرس بکشم...
خلاصه که گاهی اوقات به خودم میگم شوهرم بیش تر با کارش ازدواج کرده تا من ...یعنی منو اصلا نمیبینه ...من تو خونه ام اما انگار اصلا براش وجود ندارم....دارم دیوونه میشم....کوچکترین انتقاد هم ازش بکنم از شدت عصبانیت مثل یه کوه آتشفشان فوران میکند...وبهم فحش و ناسزا میگه و کتکم میزنه ...ما حتی به خاطر اینکه آقا یه بار مراسم عروسی برای ازدواج قبلیش گرفته بود و زشت بود که دوباره مراسمی باشه به قول خودشون جشن آنچنانی نگرفتیم و فقط در حد یه شام ساده اونم تو خونه خالمینا بود ...ولی من هیچوقت به روش نمیارم که من به خاطر تو لباس عروس نپوشیدم و...
اما اون اگه من کوچکترین اشتباهی کنم رابه را بهم میگه و میزنه تو سرم و تحقیرم میکنه....http://www.hamdardi.net/images/smilies/54.gif
خواهش میکنم ازتون کمکم کنید
علاقه مندی ها (Bookmarks)