[/code]داستان آشنايي من با هم كارم
حالا آقا بعد از 2 ماه عصاب خوردي من تقاضا دارن كه 2 بار با هم باشيم . به من ميگه " اگه دو باره ازتون بخوام كه كه با هم باشين چي بهم ميگين " خيلي حرسم گرفتحالا كه رفته مي فهمهم جاش خاليه :
تو محل كار با توجه به اينكه خيلي از همكارام ازم خوششون ميومد ولي جرات نداشتن بهم ابراز علاقه كنن چون با همه ي آقايون بدون استثناء جدي برخورد مي كردم . ولي بعد از گذشتن يك سال يكي از همكارام كه خيلي براش احترام قائل بودم و خانوادده بسيار خوبي هم داشت به من ابراز علاقه كرد و ازم خواست كه بيشتر با هم آشنا بشيم ، من قبول نكردم ازش خواستم از طريق خانوادش اقدام كنه راستش رو بخواين اصلا بهش اطمينان نداشتم چون فقط در حد يك همكار ميشناختمش ...
گذشت و دوباره خوات كه روپيشنهادش فكر كنم ...............من هم روي حرف اول پافشاري كردم . بهم گفت : قول مي دم پشيمون نشين .
تا اينكه من كوتاه اومدم . چند وقتي با هم در ارتباط بوديم . ولي از خيلي از رفتار هاي من دلخور مي شد همه اينها بخاطر اطمينان كم من نسبت به اون بود . تا اينكه از اينكه من مسئله آشنايي مون رو به يكي از همكارام گفتم ناراحت شد !!!!!!!!با من دعواي بدي كرد از اونجا كه اين رفتارش برام غير قابل تحمل بود تصميم گرفتم فراموشش كنم ولي بازم بخاطر عذر خواهي هاش بخشيدمش ولي اين بين مسائلي كه بوجود اومد رابطه مون رو خرا ب كرد ..............همش بهم ميگفت تو بچه اي !!!!!!!
وقتي بهم گفت ما به درد هم نميخوريم مخالفت نكردم فقط بهش اس ام اس زدم گفتم خداحافظ مي دونم خيلي با هاش لجبازي كردم ولي سر كار ديگه راحت نيستم تازه دارم ميفهمم كه دوستش داشتم
علاقه مندی ها (Bookmarks)