سلام
من و همسرم بیش از یک سال هست که ازدواج کردیم و یک سال است که خارج از کشور با هم زندگی میکنیم. ما در حالی ازدواج کردیم که تا حد کمی در دوران لیسانس از هم شناخت داشتیم. سپس ایشان به خارج از کشور سفر کرد، تا اینکه بعد از دو سال به ایران آمد و ما با هم ازدواج کردیم. اما در این مدت یک سالی که در خارج از کشور زندگی میکنم هنوز نتوانسته ام با یک سری مسایل کنار آمده و به آرامش برسم. در واقع دو نکته اساسی من را رنج میدهد:
(۱) فرهنگ غرب: متاسفانه در فرهنگ غرب مسایلی وجود دارد که من به هیچ وجه نتوانستهام با آن کنار بیایم.
(الف) همسر من با اسم کوچک صدا زده میشود و دیگران را با اسم کوچک صدا میزند، اما من دوست ندارم همسرم انقدر به دیگران نزدیک باشد و با آنها صمیمی برخورد کند.
(ب) در اینجا دختران و زنان به راحتی با همسر من میخندند اما من طاقت اینکه همسرم به دختر نامحرم بخندد یا حتی لبخند بزند را ندارم. یک روز که همسرم در اتاق کار همکارش در حال بحث کاری بود، صدای خندهی همکارش آنقدر بلند بود که در سالن میپیچید و من در اتاق همسرم داشتم حرص میخوردم.
(پ) در اینجا دخترها با لباسهای شدیدا کوتاه و بدننما به خیابان میآیند و تصور اینکه همسر من بدن این دختران را میبیند من را آزار میدهد؛ چون نمیخواهم هیچوقت با آنها مقایسه شوم.
(ت) همسر من شدیدا انسان اجتماعی است و براحتی با جنس مخالف ارتباط برقرار میکند و این مساله من را نگران کرده که مبادا روزی به همین راحتی کسی را جایگزین من کند.
جواب همسرم به اینها:
(الف) این برخوردها ناشی از صمیمیت نیست، بلکه فقط از روی احترام متقابل است. من قصد صمیمیت نامشروع با دیگران را ندارم، همانطور که دیگران با من و خودشان چنین قصدی را ندارند. با این حال، نمیتوانم خلاف عرف برخورد کنم.
(ب) این همکار من همیشه با صدای بلند حرف میزند و میخندد و من هیچ کاری نمیتوانم بکنم. این رفتار وی حتی از نظر دیگر همکاران هم پسندیده نیست اما من در موقعیتی نیستم که به او تذکر بدهم یا برخورد کنم فقط میتوانم نخندم (که البته باعث میشود او فکر کند به او بیاحترامی میکنم). از طرف دیگر لبخد من از روی جلب توجه یا چراغ سبز نیست، بلکه یک نشانه از احترام است.
(پ) من کاملا آگاهم که این رفتار دخترها بخاطر جلب توجه پسرهاست اما میخواهم بدانی که هیچ کسی در قلب و نظر من جای توی را نخواهد گرفت.
(ت) هیچ کسی برای من خاصتر از تو نیست، اما روابط اجتماعی من بخشی از شخصیت و خود من است. اما سعی میکنم با دخترها کمتر برخورد داشته باشم مگر در مواقع ضروری.
با وجود اینکه میدانم جوابهای همسرم کاملا منطقی و بهجاست اما توانایی قبول آنها را ندارم و این جوابها درد من را التیام نمیدهد.
(۲) روابط گذشته همسرم با جنس مخالف: گذشته از اینها، به تازگی حقایقی کشف کردهام که افکار من را بیشتر به خودش مشغول کرده و آسایش زندگی را از من ربوده است. در لابهلای عکسها و فیسبوک و پیامکهای همسرم چیزهایی دیدم که من را شدیدا درد میدهد و باعث شده که اعتماد من به همسرم کاملا سلب شود.
(الف) در بین صفحات فیسبوک، یک عکس از او پیدا کردم که با یک دختر بازی میکرد و دستش دور کمر آن دختر بود.
(ب) در سایت فیسبوک دو عکس از او دیدم که ظاهرا در جشنی بود و کنار دو دختر نشسته بود. در یکی از عکسها دکتر کناری با انگشتش صورت همسرم را کشیده بود که صورت همسرم در عکس بیفتد.
(پ) یک پیامک از او دیدم که به یک دختر پیشنهاد داده بود که با هم به بازی لیزرتگ بروند.
(ت) در اینجا یک دختر ایرانی با همسرم شوخی کرد و همسرم بعدها خیلی به من اصرار داشت که با آن دختر دوست شوم و او دختر خوبی است. از اینجا بود که من از آن دختر متنفر شدم و احساس میکنم بین او و همسرم چیزی بوده است. هر وقت که آن دختر را میبینم احساس تنفر شدید به من دست میدهد. از نظر همسر من آن دختر- دختر متشخصی هست و ... و شوهرم روی شخصیتش برای من تاکید کرد ولی من دختری که با همسرم شوخی می کند مشروب می خورد جلوی دیگران می رقصد را دوست ندارم و من را عصبی می کند. البته همسرم می گوید منظورم با شخصیت نیست
(ث) همسرم به عروسشان دست داد اما من دوست ندارم همسرم به نامحرم دست بدهد. و قبل از ازدواج به من گفته بود با هیچ نامحرمی در تماس نبوده است و حتی انگشتش به هیچ نامحرمی نخورده است. من قبل از ازدواج پرسیدم چون برایم خیلی مهم بود.
جواب همسرم برای هر کدام از این موارد:
(الف و ب و پ) در گذشته من زیاد مراقب روبطم نبودم و به آن دختر برای شرکت در آن بازی نه نگفتم. اما قرار نیست چنین کاری را الآن انجام بدهم و به تو قول میدهم که انجام ندهم.
(ت) از نظر من شوخی که کرد خیلی نشان از صمیمیت نبود و من با آن دختر صمیمی نیستم. البته همدیگر را میشناسیم و همکار هستیم ولی با او رابطه نامتعارفی نداشتهام. دلیل اینکه به تو اصرار کردم با آن دختر دوست شوی این بود که او با توجه به تجربهاش بتواند راجع به این کشور تو را راهنمایی کند. اگر با او رابطهی نامتعارفی داشتم هیچوقت چنین پیشنهادی را به تو نمیدادم. دیگر با او ارتباطی نخواهم داشت (همسرم دیگر با آن دختر حتی سلام هم نکرد).
(ث) به من گفت که در گذشته به او دست میداده چون فامیل نزدیک بوده است اما تنها کسی بوده که به او دست میداده. به من گفت که دیگر به او دست نخواهد داد تا من آرام شوم.
این جوابها هم زخم من را التیام نمیدهد و من در هر لحظه منتظر خیانت همسرم هستم. وقت زیادی را در صفحات فیسبوک و... میگردم تا نشانی از خیانت او پیدا کنم چون به او اعتماد ندارم. اوایل، هر وقت که به دستش یا صورتش دست میزدم حس بدی به من می داد و فکر می کردم کل بدنش با افرد دیگر در تماس بوده اما الان این حس را ندارم. البته گاهی این افکار به ذهنم هجوم میآورد و من را خورد می کند.
نمیخواهم از همسرم جدا شوم چون دوستش دارم اما میخواهم با این مسایل کنار بیایم چون باور دارم که همسر خوبی دارم و این فقط گذشتهاش بوده است. اما نمی تونم با این مسایل کنار بیایم، گاهی احساس می کنم خیلی چیزهای دیگر را نمی دانم چون برای همه ی اینهایی که فهمیدم به من دروغ گفته بود و در جواب الان می گوید چون دوستت داشتم نمی خواستم از دست بدهمت. گاهی فکر می کنم دیگه چه چیزی دروغ بوده و گاهی فکر می کنم چطور یک آدم می تواند اینقدر عوض شود. راستش ما زیاد تفریح نداریم مثل تفریحهایی که با دخترها و پسرهای دیگر داشته. گاهی فکر می کنم چطور فقط من رو دوست داره و حاضره اینقدر از خودش فاصله بگیره یعنی منظورم اینه من چه هیجانی دارم آخه. ( کمبود اعتماد به نفس هم دارم)
ما درگیری های زیادی داشتیم حتی متاسفانه همدیگر را هم زدیم!
- - - Updated - - -
ن همسرم رو خیلی دوست دارم ولی چند تا مشکل دارم که واقعا نمیدونم چطور حلش کنم!
اگر برای مشکلم حتما باید برم پیش مشاور آیا مشاور تلفنی ای هست؟ مشاور تلفنی با واتساپ وایبر تلگرام و ...؟ ما ایران زندگی نمیکنیم و برای من مقدور نیست از طریق تلفن به تلفن ثابت تماس بگیرم برای مشاوره هزینه ی خیلی زیادی برام داره
من واقعا همسرم رو دوس دارم.
من میترسم همسرم مثل گذشته باشه و با خانم ها اونقدر صمیمی بشه دوباره. می ترسم از تماس بدنی باهاشون واقعا پشیمون نشده باشه
البته اینا خیلی کم توی ذهنم میاد!چند روز یک بار
ولی مثلا هر چیزی که مربوط میشه به گذشته هر خاطره ای هر آدمی من رو یاد این موضوع میندازه و من سعی میکنم ذهنم رو ازش دور کنم و تا حدی موفق هستم ولی در لحظه خیلی آزارم می دهد.
مشکل بعدی اینه که من میخوام توانایی هامو بالا ببرمو اعتماد به نفسم رو افزایش بدم ولی دقیقا نمیدونم چی دوس دارم! دیگه هیچی برام مهم نیست و به نوعی می تونم بگم آرزویی دیگه ندارم مثلا الان دارم تلاش میکنم ولی میگم من رشته ام فلان بوده پس همین رو تقویت میکنم برای ادامه تحصیل ولی هیچ انگیزه ای پشتش نیست و این بده
مشکل بعدی اینه که در جمع دوستان و افرادی که هستیم خانم ها و اقایون من دارم خورد میشم و احساس بدی دارم. هم صحبتی و لبخند های شوهرم به خانم ها ازارم میده و این که من زبانم خوب نیست برای برقراری تماس با دیگران و البته نداشتن موضوع مشترکی با هیچ کدوم از اونا باعث سرخوردگی و داغون شدنم شده حتی اون لحظه با این که شوهرم رو خیلی دوست دارم احساس می کنم ازش خیلی فاصله دارم و به درد هم نمیخوریم.
مشکل بعدی اینه که همش فکر میکنم اون اگه با یکی مثل خودش ازدواج کرده بود خوشبخت می شد ولی الان با من بدبخت شده
مشکل بعدی اینه که حس می کنم من همش فشار رویم هست و تنها هستم و کسی نیست حرفامو گوش کنه و حس خوشبختی ندارم گاهی اوقات. من همسرم رو دوس دارم و این حس رو دوست ندارم که فکر کنم خوشبخت نیستم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)